۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

بنام خدا
فرزند کرزی درکام شیر یا شیر در دام کرزی؟

از قرار معلوم کرزی با یک سیاست حساب شده ،بزرگ ترین رقبای احتمالی خود را از صحنه بیرون راند وبنادارد چهال سال دیگر درپست ریاست جمهوری باقی بی ماند وبعد از چهار سال دیگر این پست ریاست جمهوری را به همسرش زینت، بانوی اول افغانستان واگذارد تا بعد از هشت سال حکومت انتخابی همسرش ،این حکومت انتخابی ریاستی را بدل به حکومت شاهی انتخابی کند ودر خانواده کرزی ثابت نگهدارد تا «میر ویس» بزرگ شود واین دور باطل از سر آغاز گردد.
می گویند آقای گل آغا شیر زی ،خود را برای انتخابات ریاست جمهوری آماده کرده بود وبرای این که قوم تاجیک را نیز با خود همراه کند از برادر احمد شاه مسعود واختلاف احمد ضیاءبا کرزی استفاده نمود ه ایشان را دعوت به ائتلاف نموده بوده که این در خواست از طرف احمد ضیاءمورد قبول واستقبال گرم واقع می شود وخودرابعنوان معاون اول آقای شیر زی ،آماده رقابت با کرزی می کند.
وقتی آقای کرزی این حرکت آب زیر کاه شیر زی را می بیند واز ائتلاف گل آقا با ضیاء مطمئن می شود،ابتدا به سراغ مار شال تشریفاتی وجنگ سالار بریده از برادران احمدشاه مسعود می رود ورگ خواب جناب مارشال قافیه باخته را پیدانموده به هیپنوتیزم ایشان می پردازد وبر روح گناه آلود وروان کابوس زده ایشان حکومت نموده ایشان را بنده خویش می سازد.
در نوبت بعد به سراغ شیرزی می رود وایشان را به قصر گلخانه وکارخانه برده سازی دعوت می کند .وقتی گل آقا در قصر گل خانه با کرزی گرم می نشینند وحس پشتونیزم گل می کند، کرزی از نیروی هیپنوتیزم قومی واحساسات پشتونزیم استفاده نموده فرزند خود میر ویس رادر آغوش شیر می دهد ومی گوید:
این فرزند پشتون است ،همین طور که من فرزند پشتون را به دامانت وانهادم، ریاست جمهوری را به تو می بخشم ،بشرطی که بتوانی این فرزندان پشتو ن را برای فردای افغانستان تربیت کنی.
شیر زی نیز احساساتش گل می کند وبرگونه های میر ویس گل بوسه ی می نشاند ومی گوید کرزی صاحب :
من کنار می روم وریاست جمهوری را به شما می بخشم تا ...
بله این عصبیت پشتو نیز می بود که قوم تاجیک ونسل شیر پنچ شیررا دردام انداخت وچون ربا هی بدنبال شکار موش فرستاد


اسدالله جعفری

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه


بنام خدا
دهه فاطمیه که دهه فطرت عقل بود
چرا بدل به فترت عقل شد؟

ازکودکی بیاد دارم که مادرم (خدایش با زهرایش محشورکناد) سال چند روز عزادار می شد وگونه هایش خیزشگاه بلور اش بود وزبانش بانام یا زهرا(س) معطر وشرین می شد.
در آن روز گار نمی دانیستم که چرا مادر درسال چند روز داغی درسینه اش جوانه می زند وشاخ و برگش در پهنه صورت گندوم گون وچشم های قشنگ هزارگی اش خود نمایی می کند.
بعد ها که کمی بزرگ شدم، به قول خواهرخوانده های مادر،مادر پیش خدا رفت وپدر هم پدری می کرد وهم مادری ،تافرزندانش داغ یتیمی را احساس نکنند وغبار بی مادری بر رخسارش ننشیند.ودر حقیقت پدر، وجودش ذره ذره آب می شد تا نهال های نورسته باغ عمرش قامت آرایند وشایستگی زندگی گردند .(که خدای قدیر وجود پدر را بی بلاگرداند وسال های سال سایه مهرش برسرمان سایه گستر باشد!)
وقتی ،مادر پیش خدا(به قول خواهرخوانده های مادرم که هروقت من را می دید با چه احساس ومعصومیتی می گفت:جان خالشی ،خوش به حال ایه تو که پیش خدا) رفت، ما به خانه خاله جانم (که همسر پسرکاکایم است وخدا هردو تای شان همچنان عزیز بدارد) منتقل شدیم وخاله جان مثل مادر سایه مهر می گستراند وسبد سبد لبخند بردامان مان می ریخت وزندگی را در کام مان شرین می کرد ودیگرداغ فراق مادر آزارمان نمی داد.(همیشه بنده وپابوسش هستم وازجان شرین ترش می دارم وسایه مهرش مستدام بادا)
خاله جان نیز مثل مادر در همان روز ها ی ازسال عزادار می شد وسوزناک، یا زهرا(س) می گفت وازسحاب دیدگانش آسمان آسمان ستاره می بارید ودر باغ جانش،مهر یاس رسول قامت می آراست ومیوه عشق ثمرمی داد.
دراین هنگامه هابود که باکتاب خواندن آشنا شدم ومی دانیستم که چرا خاله جان سال چند روز عزادار می شود وتنها دارایی زندگی وسرمایه شخصیش راکه یک (بّز) بود، قربانی می کرد وسال دیگر که بزغاله اش بزرگ می شد این قربانی کردن تکرار می شد ونیز این دور زیبای شیدایی را که تکرار می شد ، می فهمیدم واندکی از احساس خاله جان را درک می کردم اما هنوز آنقدر ها بزرگ نشده بودم که واقعا بفهمم چرا خاله جان چنین سوزناک یا زهرا(س) یا زهرا(س) گفته گریه می کند.
وقتی برادر بزرگ ،ازدواج کرد وهمسربرادر جای خاله جان را گرفت وبرای ما، مادری کرد وگلبرگ های جوانیش را برسر ما می گستراند وشراره های چشمان مهربانش را برما می تاباند تا سرمای جگر سوز بی مادری، جان مان را نگیرد.(که خدایش همیشه عزیزش بدارد وسال های سال سایه مهرش بر سرفرزندان عزیزش سایه گستربادا!)
همسر برادر بزرگ، با آن که دوشیزه بهار بلوغ بود وهنوز بیست بهار از زندگی را تجربه نکرده بود وقاعدتا با عزاداری ویا زهرا(س) یا زهرا(س) گفتن وسوزناک گریه کردن میانه ی نباید می داشت،اما همسربرادر نیز مثل مادر وخاله جان سال چند روز عزادار می شد وهمان نی ناله های جان سوزراداشت.
دیگر بزرگ شده بودم ومی دانیستم چرا همسربرادرم سال چند روز عزادار می شود ویا زهرا(س) ویا زهرا(س) گفته گریه می کند.
دیگر می دانیستم که زهرا(س) کیست وچگونه به شهادت رسیده وچرا زنان شیعه سال چند روزاز فراق او گریه می کنند وشال عزا می پوشند وچشمان زیبا وقشنگ هزارگی شان آسمان آسمان ستاره می بارند.
از آن روز گاران تا اکنون که این نوشته را می نویسم ،بیش از بیست سال می گذرد ومن دهه های فاطمیه ی بسیاری را دیده ام وشاهد گریه هزاران هزار، زن هزاره ی پیر وجوان بوده ام ولی واقعا از راز این همه شیدایی وشور وشعور، آگاهی چندان نداشتم با آن که صدها جلد کتاب خوانده ام ومیلیون ها صفحه مجله وروز نامه را تورق زده ام.
اما امروز ، ششم جوزا 1388وقتی ازخانه بیرون شده به سمت مدرسه چهار ده معصوم راه افتادم،بین راه می دیدم که گروه گروه از زنان،از خانه ای بیرون می شوند وبه خانه دیگر می روند ومتعاقبا آخوندی نیز وارد خانه می شود.این حالت در چند نوبت ودر فاصله های زیادی از خیابان ها تکرار می شد.
اول تعجب کردم که چرا چنین می شود اما وقتی کمی به اطرافم نگاه کردم وپرچم های سیاه افراشته بر اطراف را دیدم ونوشته های... تا زه فهمیدم که بله دهه ی فاطمیه است وزنان شیعه بیاد بی بی دوعالم وبضعه الرسول حضرت زهرای بتول (س)عزاداری می کنند.
این دهه فاطمیه را بیش از بیست وچند سال است که شاهد بوده ام اما هیچ گاه به چیزی که امروز به ذهنم جوانه زد وتاهنوز رهایم نمی کند، نمی اندیشیدم ونیندیشیده بودم.
آن چیزی که امروز بادیدن گروه های از زنان عزادر وروحانیون روضه خوان(که اغلب سید اند وعمدتا( اعم از سید و عام )بی سواد هستند) به ذهنم جوانه زد وتاهنوز رهایم نمی کند این است که :
چرا دهه فاطمیه نتوانیست از این گروه گروه زنان عزادار ،گروه گروه زنان مبارز وآگاه وبیدار ودانش گستر، مثل زهرا(س) تربیت کند؟
چرا این دهه فاطمیه نتوانیست از این هزارهزار زن یا زهرا(س) یا زهرا(س) گوی ،زنان چون خود زهرا(س) تربیت کند که از حق خود وحق شوهر خود دفاع کنند؟
مگر دهه فاطمیه دهه به شکوفه نشستن عقل انسان نبود ودهه فاطمیه دهه فطرت عقل وخلق جدید از عقل نبود؟پس چرا این دهه فاطمیه بدل به فترت عقل شد ورخوت وبی دردی وبی مسئولیتی وظلم پذیری وشوهر پرستی به بار آورد وعزلت گزینی ودر پستوخانه ها خزیدن ثمر داد؟
در این مسخ فرهنگی وقلب فطرت عقل به فترت عقل چه کس وکسانی مقصر است وهستند؟
براستی اگر این دهه فاطمیه درست مدیریت می شد ودر سال سی روز ،زنان عزیز وپاکدامن هزاره ،در عزای فاطمه از زندگی فاطمه واز دانش فاطمه واز مبارزه فاطمه می شنید ودرست می اندیشید،امروز ،زنان هزاره از باسوادترین وآگاه ترین ومبارز ترین زنان عالم نمی بودند؟
اگر این دهه فاطمیه از همان نخست ،بعنوان یک دانشگاه آزاد وسیار در نظر گرفته می شد ودُرِاین دانشگاه، به روی بی سوادان خوش صدا،شیادان درلباس سادات،دغلبازان بنام آخوند روضه خوان، مداحان طردست وتردامن و بیعاران مزدور، بسته می شد ودرعوض عالمان نحریر،دانایان به زمان وتاریخ،مشعل داران خود آگاهی ،دردمندان دردشناس،پاکدامنان شبنم سای،خردورزان عقل مدار ِعشق آئین،سربداران سردارپرور،دانش گستران عالم پرور وجان وجهان شناسان جهاندارِِجان باز درراه هدف،مدیریت این دانشگاه رابدست می گرفتند؛امروز زن هزاره شیعه از دانشمندترین دانشمندان جهان می بود .
زن هزاره زنی می بود که بایک دست گهواره را می جنباند وبادست دیگر گردونه تاریخ را می چرخاند.
زن هزاره امروز زنی می بود که مثل فاطمه زهرا(س)(س) ،تاریخ را به داوری فرامی خواند وجهانداران را به محاکمه می گرفت.
زن هزاره زنی می بود که مثل زهرا(س) مشعل دار دانش های جهان شناسی وجان شناسی می بود.
اما چرا چنین نشد ؟
کوتاهی از کی بود ،از زن هزاره ویا از پیشوایانی دینی هزاره؟
من می دانم وآگاه هستم که بسیاری از نوشته های من را، روحانیون وبعضی ازسادات، نوشته های ضاله می نامند ونامیده اند وبه خودم چندین بار درچندین مجلس منافق گفته اند.
امامن فقط برای ادای دین به پیشگاه خدا وحضرت زهرا(س) این نوشته را می نویسم وخدا را می خوانم که حق رابر من الهام نموده برواژگان این نوشته بتاباند!
دهه فاطمیه می توانست یک دانشگاه اسلام شناسی وخودیابی باشد وباشرح وبسط زندگی فاطمه زهرا(س) مکتب تربیتی نوین خلق می شد.
اما دیدیم که چنین نشده است .پس در کجای این رستاخیز دینی وانقلاب فرهنگی ،اشتباهی رخ داده وکج راهه ای عرض اندام نموده وسرابی لبخند زده ومسافران دیار روشنایی را به سمت خود کشانده واسیر دیو ودد وکفتار نموده است.
یکی از عوامل این انحراف این بود که دنیای هزاره شیعه ومخصوصا آخوند های شیعه ،به زن نگاهی انسانی نداشتند بلکه نگاهش به زن نگاهی ابزاری وخادم ومخدومی بودند.
برای همین اندیشه های بنیان سوزی در جامعه رشد یافت وزن را از ورود به عرصه های حیات عقلانی باز داشتند.
عامل دوم این بود که مدیریت دهه فاطمیه واداره جلسات عزاداری سید ه دو عالم وقره العین رسول ویار وهمرزم شیرخدا علی مرتضی،به دست یک عده بی سواد وشیاد بنام آخوند روضه خوان وسید مداح وجمع طردستان تردامن خوش صدا افتاد.
این جماعت چون سواد نداشتند،برای که بتواند سرزنان عزیز وپاکدان هزاره را گرم کنند،به افسانه گویی وقصه بافی روی آوردند واز خواب دیدن ها گفتند تا این جماعت بااحساس را به خواب برند.
از افسانه ها گفتند تا زن هزاره را بی درد وبی مسئولیت بار آورند.
دروغ ها بافتند تا بتوانند جیب فقیرانه این گل های باغ خدا را خالی کنند.
آنچه در این مجالس گفته نمی شود از زهرا(س) است واز ازدانش زهرا(س) واز مبارزه زهرا(س).
چیزی که گفته نمی شود بعد انسانی زهرا(س) است ومکتب تربیتی زهرا(س).
اگر زنان ما از همان آوان کودکی ونوجوانی می دانستند که زهرا(س) از بزرگ ترین مفسران مکتب وقرآن بود،امروز فرد فرد زن هزاره یک اسلام شناس ومفسر قرآن بود.
اگر زن هزاره از همان آوان کودکی ونوجوانی در مجالس عزاداری زهرا(س) ،می شنید که حضرت زهرا(س) دربرابر مشرکان یک مجاهد همطراز حمزه وعلی بود ودر خانه مهربان ترین همسر وآسمانی ترین مادرودر خانه پدربارانی ترین دختر وام ابیها،امروز فرد فرد زن هزاره ،فرماندهان بزرگ جبهه بود وفیلسوفان بنام علوم تربیتی جهان.
اگر زن هزاره ،در این سه دهه ازسال ،در مجلس عزاداری زهرا ،شرح خطبه بی مانند زهرا را از زبان دانایان به حکمت های نهفته در خطبه زهرا را می شنید،امروز،همان زن هزاره نشسته پای درس خطبه زهرا(س) دانا ترین زن به اموراجتماع وسیاست می بود واز راز های ناشناخته قرآن واحکام اسلامی آگاه می شد.
اگر در این دهه فاطمیه واقعا از زهرا واز زندگی زهرا واز دانش های خدایی زهرا واز مبارزات سیاسی وخدمات اجتماعی واز عرفان وشب زنده داری زهرا ،سخن گفته می شد،زن هزاره امروز ،به معنای واقعی کلمه ،هم مبارز بود در همه ی میدان ها وهم دانا ترین انسان بود در همه ی رخ داد های زندگی ودر یک کلمه یک انسان به تمام معنا بود.
اما افسوس وهزاران افسوس که در این دهه فاطمیه برای زن هزاره جز اشک وخواب ورخوت و زدن وسوختن وپنهان گریستن چیزی دیگر گفته نشده وهنوز هم گفته نمی شود .
این گونه است که می بینیم زن هزاره امروز ودیروز ازمظلوم ترین قشر جامعه (حتا درجامعه خود هزاره)بود وهست.
امروز هم زن هزاره هنوز به آن استقلال فکری ومادی نرسیده اند که بتواند روی پای خود بایستد .دارای سرماه ی مثل خدیجه کبری مادر فاطمه زهرا(س) باشد ومثل زهرا(س) خود مجتهد ودارای قدرت استنباط فقهی وموضع گیری سیاسی ونظریه پردار اجتماعی باشند .
اگر روحانیون آگاه وپیشوایان دینی هزاره این دهه فاطمیه را درست وکارشناسی شده مدیریت کنند وزنان هزاره به آن استقلال علمی برسند تا خودشان به شخصه این دانشگاه ومکتب تربیتی را مدیریت کنند،خواهیم دید که همین دهه ی فاطمیه، بزرگ ترین مکتب تربیتی جهان خواهد شد.
پس اگر می خواهید این دهه ی فاطمیه، یک دانشگاه بزرگ تربیتی باشد،دُر ِ این دانشگاه را به روی آخوند های بی سواد وسید های شیاد ودروغ بافان خوش صدا ببندید.
واگر چنین نکنید ،بی پرده بگویم که این دهه دهه به فترت کشاندن عقل نیم از پیکر جامعه خواهد بود وشیادان وبی سوادان تردامن ودروغ بافان خوش صدا ...

پس عقل وشرع از ما می خواهد که ما جلو این شیادان خوش صدا ودغلبازان گمراه،تردامنان از خدا بی خبر را بگیریم با سد کردن راه نفوذ این شیادان ودروغ بافان،از حریم وحرمت زهرا دفاع کنیم وزهرا را برای زهرا های هزاره بشناسانیم واز زهرا های هزاره فیلسوفان علوم تربیتی،دانایان به تاریخ وسیر،روشن اندیشان وجامعه ساز،عارفان حکمت اندیش وانسانهای بزرگ وبی مانند بسازیم تا پیشوایان بزرگ ومادران وخواهران آب وآیینه باشند.
اسدالله جعفری

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه


بنام خدا
فراق نامه ی یاس رسول

خورشید رخ در لجه ی غم شسته وگیسوفروهشته دارد.
داغ درسینه ونوای نی برلب وگلوبند از بغض گلوگیردر گردن.
برگلبرگ گونه های شبنم بویش اشک فرشتگان جاریند.
نرگس چشمانش خوشکیده لب است وخونین پیکر.
تاق ابرویش ترک برداشته وچشمه چشمه خون می جوشد.
جهان تاریک است وجهانداران درتحیر.
جهان دیگربار پیر شد وجوانی بی جوانه ماند.
خزان علم ظفرافراشته وگلستان شال عذا برتن دارد.
نگاه کن به لاله وشقایق که چه سان شانه های شان تبدارند وچون کودک سرمازده می لرزند.
به بنفشه بنگر که رنگ آبی چشمانش به رنگ خورشیدگرفتگی است.
از ریحان وپونه بپرس که چرا چینی نازک احساسش شکسته است.
کنار سرو وسوسن بنشین وبه نی ناله اش گوش بسپار.
می دانی که چرا مریم چون مارگزیده برخود می پیچد.
می دانم که می دانی ،چه صوراسرافیلی دمیده شده
چه هبوطی رخ داده
هول آور واقعه ی پدید آمده
آن ناگفته ترین قصه پرغصه تکرارشده
مسخ امت های پیشین دیگرگونه رجعت نموده
رجعت سرخ ستاره فسانه گشست
ناقه صالح شبانه پی شد
یهود جمعه وشنبه را جابجا کردند
مسیح برصلیب انتظارغروب دارد وچشم برراه قمر است
این گونه است که جهان سرای ماتم است وغمخانه ی داغ فراق یاس نبی .همو که رسول اعظم در باره او سخن های بلند وبلندای حقیقت وجاودان به جاودانگی خودخدا فرموه چنانکه امام بخاري در صحيح خود در کتاب بدء الخلق در باب مناقب قرابت رسول‏الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و منقبت فاطمه (سلام‏الله‏عليها) مي‏گويد:
«روي بسنده عن المسور بن مخرمة ان رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: فاطمة بضعة مني فمن اغضبها اغضبني».
«مسور بن مخرمه مي‏گويد: پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: فاطمه پاره‏ي تن من است، پس کسي که او را ناراحت بکند و به غضب بياورد، مرا ناراحت کرده و به غضب آورده است.» و مناوي نيز در کتاب فيض القدير اين حديث را بيان کرده و گفته است.
بی حرمتی به فاطمه کافری است
سهيلي به اين حديث استدلال کرده است مبني‏بر اينکه اگر کسي به فاطمه فحش بدهد و يا اهانت به وي بکند کافر است، براي اينکه سب و فحش دادن به فاطمه هم او را و هم پيامبر را ناراحت مي‏کند و بعد مي‏گويد: همانا فاطمه افضل و برتر از شيخين مي‏باشد.
اينکه فاطمه (سلام‏الله‏عليها) برتر از شيخين مي‏باشد جاي شک و ترديد نيست و اما اينکه سهيلي گفته است که فاطمه (سلام‏الله‏عليها) برتر از شيخين است شايد منظور وي اين است که اگر کسي به شيخين فحش بدهد و يا اينکه احترام‏شان نکند کافر نمي‏شود، ولي اگر به زهرا (سلام‏الله‏عليها) فحش بدهد کافر مي‏شود. و نسائي در خصائص خود (ص 35) همين روايت بخاري را ذکر کرده است.
باز هم بخاري حديثي را از مسور بن مخرمة و او از پيامبر اسلام روايت مي‏کند:
«انه قال- اي النبي صلي الله عليه و آله و سلم- فانما هي فاطمة بضعة مني يريبني ما ارابها و يؤذيني ما آذاها»..
«پيامبر اسلام فرمود: همانا فاطمه پاره‏اي از وجود و هستي من است هر کس او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است و هر کسي او را آزار دهد مرا آزرده است.»
و اين حديث را ابوداود هم در صحيح خود در جلد 12، در باب ما يکره ان يجمع بينهن من النساء بيان کرده است.
مسلم در صحيح خود در باب فضائل فاطمه (سلام‏الله‏عليها) با سندي از مسور بن مخرمه روايت کرده است:
«قال رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم انما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها
«مسور بن مخرمة گفته است: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
همانا فاطمه پاره‏اي از وجود من است، آزار مي‏دهد مرا آن چه فاطمه را آزارد.»
علاوه بر این بزرگان، امام فخر رازی پیشوای مفسران اهل سنت واز تشکیک گران در همه اندیشه های بنیادین مسلم شیعه،در این درستی این حدیث هیچ گونه شرک وتردید ندارد وآن را در همه ی کتب خود بناسبت های آورده است چنان که در تفسير کبير خود در تفسير آيه مودة در سوره شورا مي‏گويد:
«يؤذيني ما يؤذيها اذيت مي‏کند مرا آن چه که فاطمه را اذيت مي‏کند».
و باز فخر رازي در سوره‏ي معارج در تفسير آيه «و فصيلته التي تؤيه گفته است: «فاطمه بضعة مني» «فاطمه پاره‏اي از وجود و هستي من است»
باز هم مسلم در باب فضائل فاطمه (سلام‏الله‏عليها) به سند از مسور بن مخرمة روايت مي‏کند:
«حدثنا عن رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم قال فيه: فانما ابنتي- يعني فاطمة عليها السلام- يريبني ما ارابها و يؤذيني ما آذاها.
«مسور حديثي را از نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‏کند که پيامبر در آن حديث فرمود: همانا دخترم- فاطمه (سلام‏الله‏عليها)- پاره‏ي تن من است، ناراحت مي‏کند مرا آنچه که او را ناراحت کند و آزار مي‏دهد مرا آن چه او را آزار دهد.
و اين حديث را ترمذي در صحيح خود، ج 2، ص 319، در فضل برتري فاطمه بنت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است.
باز هم ترمذي به سند از عبدالله ابن زبير حديثي را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‏کند: «انما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما آذاها و ينصبني ما انصبها«فاطمه پاره‏ي تن و جان من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار مي‏دهد و آنچه او را به زحمت افکند مرا به زحمت مي‏افکند.»
آری داستان همین است که اکنون ,عالم در فراق آن یاس رسول وسرور عالمیان وبانوی عصمت آب وطهارت باران ولطافت گل وکوثر همیشه جوشان ،ماتم سراست وسرشک غم بردیدگان حق جویان وراهیان کوی دوست جاری است.
یاد ونام پاره تن رسول اعظم جاودان باد وپیوسته از لبان خداخوانان بر اودرود سلام بادا.


اسدالله جعفری

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه


بسمه تعالی

آیةالله حسن زاده
جواب ژاژخواهی مدیریت سایت آفتاب: سیدمصباح
از این که ساختار افغانستان تغیر کرده است ، دیگر شما ها مثل گذشته از دین سوء استفاده نمی توانید ، جیب شما اندکی خالی شده است ،. بغض و کینه سینه ات را تنگ کرده است. کما این قرآن از این سینه های تنگ شماها خبر می دهد، فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ( الانعام/١٢٥)
آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه‏ها، را براي (پذيرش) اسلام،) گشاده مي سازد؟!» و آن كس را كه بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازم سينه‏ها، را آن‌كه) تنگ مي‏کنیم، كه گويا مي‏ترسند که به آسمان بالا برود; اين گونه خداوند پليدي را بر افرادي كه ايمان نمي‏آوردند; قرار مي‏دادي; به قول خدای سبحان از خشم و کینه بمیرید! چون مؤمن به این خصلتها ی منفی آغوشته نمی گردد.
هَا أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الأنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (آل عمران/١١٩)
شما كساني هستيد! كه آنها)! را دوست مي‏خوانند، اما) آنها)! شما را دوست ندارند! در حالي كه شما به همواره) كتابت آسمانيت ايمان داريد (و آنها)! به كتاب آسمانيت شما ايمان ندارند). هنگامي كه شما را ملاقات مي‏كنند!» (به دروغ) مي‏گویند. «ايمان آورده‏ايم اما) هنگامي كه تنها) مي‏شدند. از شدت خشم بر شما، سرآمد انگشتان خود را به دندان مي‏گزند؛ بگو: «با همچنين) خشمي كه داريد بميريد! خدا از (اسرار) درون سينه‏های تان; آگاه است.» (119)
بنده بار ها اهانت شما را به قوم هزاره این پیروان راستین حضرت علی بن ابی طالب(ع) شنیدم و حتی گستاخی شما را نسبت به آن شهید یگانه و آن اسوه تقوی و سید شهدای افغانستان ودست پرورده ابر مرد و مجاهد بزرگ تاریخ دنیای اسلام امام خمینی(رض) هم خواندم و هم دیدم .
به شهادت شهید رجای که به گوش خود شنیدم ، آن شهید بزرگوار گفت : من ایمان وتقوی و استواری و اخلاص استاد مزاری را به هیچ یک از مجاهدان ایرانی و عرب و افغانستانی ندیده ام .
و امام علاقه ویژه به آقای مزاری داشت و اگر امام زنده بودی ، مزاری به غربت شهادت نمی رسید و آنهم به دست پلید ترین عناصر انسانی که تاریخ نظیرش فقط در صحرای کربلا دیده است.
آقای مصباح سید سنگلاختی ! در حضور مزاری بودم که یکی از مجاهدان پشتون به آقای مزاری گفت: فلان قومندان شما که خیلی سرشناس هم بود، در اردوگاه کاشمر است ، اورا آزاد کنید ، آقای مزاری در جوابش گفت: مجاهدان زیادی در اردوگاه هستند. من تبعیض در بین آنان قایل نیستم و دوما قانون جمهوری اسلامی است هر اتباع غیر ایرانی بدون مجوز قانونی داخل شده باشد. مدتی در اردگاه بماند. چون من مقلد امام هستم و مخالفت به قانون برایم حرام است . و من نمی توانم فعل حرام مرتکب شوم . به آنچه روایت کردم شاهدان چند ی هم دارم حتی برخی آنان سادات است. این ایمان و تدین و اخلاص را در کدام مجاهد افغانستانی سراغ دارید؟
آقای مزاری خط سرخ( قرمز) روابط ما بادیگران است چون او احیا گر حیات سیاسی و هویت بخش اجتماعی هزاره است دشمنی با مزاری شهید دشمنی با کلیت هزاره است و هرکسی در صدد تخریب مزرای است در حقیقت در جهت تخریب سیاسی هزاره است و ازدشمنان هزاره .
شما ها در حق این مرد خدا تا هنوز دارید جفا می کنید . هرکسی جفا کند، بکنند امًا شما ها جفا نکنید، چون هزاره بر شما حق حیات دارد و برای دفاع ازشما ها تاوان سخت دیده است و در یک سفر نامه خواندم که گروه از کسانی که شبانه به سر زمین هزاره ها یورش می آوردند؛ که اموال شان را غنیمت بگرند و عناصر انسانی شان اسیر کنند تا در بازرا برده فروشان بفروشند . ولی این جماعت موفق می شوند و اسیر زیاد ی به چنگ می آورند، از جمله یک دختر سید هم گرفتار می شود ، برزگان هزاره از این که بی بی دختر به اسارت رفته است که در پناهندگی هزاره است به غیرت می آیند ، با آن گروه غارت گر وارد معامله می شوند، برای خلاصی یک بی بی پانزده دختر باکر ه هزاره می دهند ولی دختر سید را آزاد می سازند .
این حرف را قبول دارید که شما از ساکنان اصلی افغانستان نیستید ، بلکه مهاجر هستید و علت مهاجرت شما ترس از کشتن بوده است و دشمن دنبال سر تان بوده است و هر جا گیر تان می آوردند، شما ها را از دم تیغ می گذارندند. مردم ما برای حفظ جان شما و امرار معاش شما از جان و مال دریغ نکرده است و خطر ها بر جان کشیده است. تمام اقوام اهل سنت و قدرت های پیرامونی با ما دشمن شدند و دستگاههای سیاسی تا امروز مارا جور می دهند ؛ به خاطر همین جرم تاریخی است که از شما ها حمایت کرده ایم با تحریک شما در صدد انتقام بر آمدیم.. و هزینه ها کردیم .
حد اقل این که شما شیعه هستید این هم از نعمت هزاره است . من به آقای عالمی بلخابی گفتم از اقوام شما که در هرات هستند سنی است. ایشان هم تایید کرد و دلیل برای این تغیر مذهبی اجدادش نداشت و چطور شیعه شده است. چون تمام سادات که ازنسل امام زاده در هرات است، به شمول خود امام زاده سنی بوده است. . شما می توانید این امر را از برادر زاده شان آقای مطهری و حسینی بلخابی مورخ تشیع در بار خود سؤال کنید. پس ما به گردن شما هم حق حیات داریم و هم حق این که شما ها را به پیروی اهل بیت هدایت کرده ایم . چون قبل از این که سادات راستین و دروغین به هزاره جات بیایند معلوم نیست که شما ها چه مذهب و دین داشته اید . یک جمله معترضه عرض کنم: درهمین سال جاری خدمت آیة الله شاهرودی بودم کسی از شجره نامه ها خدمت آقا عرض کرد و ایشان خندید گفت: شجره نامه ها ی الان به مفت نمی ارزد و دلیل بر سیادت نمی شود و اضافه کرد من در نجف آقای را می شناختم سید نبود واقوام و تیره اش را هم می شناسم وحتی دهش را بلد هستم که اهالی ده او را سید نمی دانند ولی او الآن شجره نامه در دست دارد، خود را سید می گوید و عمامه سیاه بر سر می زند و خمس از مردم جمع می کند ، هیچ کاری هم علیه او نمی شود.
به اساس علم جامعه شناسی و دیرین شناسی آدم یقین پیدا می کند، شما آیین تشیع را از ما یاد گرفته اید آیا هذیان گوی شما ناسپاسی علیه ولی نعمتان نیست و آن هم چه نعمتی بزرگ !. این کفران نعمت شماها را زوالگیر می کند.
این بار بازهم پا را از قد قیافه ات دراز تر کرده ای از نامه ام سو استفاده کرده ای و در هر محفل و مجلس از نژاد گرای هزاره ها به خصوص بنده سخن پراکنی می کنی و حتی در مؤسسه ثامن بر خلاف اخلاق آموزشی دروغ های به نام تاریخ تشیع به خورد طلبه ها می دهی و نامه ام را تکثیر می کنی و آن را شاهد می آوری! و سم پاشی می کنی .
قبل از این که جوابت را بدهم به دونکته توصیه ات می کنم. اول کتاب چهل حدیث امام خمینی(رض) را چند بار به دقت بخوان تا شفای ذهنی و فکری و اعتقادی و از بیماری سیدی پیدا کنی و سید بودن موجب عجب و غرورت نشود و خود را معیار حق و باطل قرار ندهی، هرکسی فکرش با تو همخوانی نداشت اورا منحرف بدانی چوب انداز حق و باطل را به دست اوهام خود مثل خوارج نساز . چون از موضوع بیماری فرهنگی که در دامن تشیع پدید آمده است به شهیدسید جلیل القدر گفتم که شما هفته یکبار به خدمت امام خمینی شرف یاب می شوید ، راجع به بی عدالتی و اوهام فرهنگی به امام عرض کنید که مخالف روح تشیع است.و این خرافه فرهنگی از دامن تشیع به وسیله امام پاک شود . ا و گفت: امام دلش خو نست او متوجه قضیه بهتر از هرکسی است و به همین دلیل مصرف خمس از سهم سادات را به اجازه خودش منوط کرده و انگیزه اصلی نوشتن چهل حدیث برای رفع همین بیماری است.
دوم کتاب : رهبران ضلالت را که علی امیر مستوفیان نوشته که در سال 1386 به نشر رسیده است، بخوان که کسانی مثل تو به بیماری سیدی گرفتار شده است به دین اهل بیت( ع) چه ضربه ها زده است. گوشه هایش را تماشاکنی تا زنده ی دیگر گرفتار حجب سیدی نشوی. مشکل شما این است که روایات را که به تصورتان به نفع شما است خوانده اید اما روایات آخر کتاب حجه اصول کافی و بحار را می خواندی که معصومین(ع) دستور داده است که مارا وسیله دنیا خود قرار ندهید ، به قرینه محتوا شما سادات هستید چون غیر سادات هرگز ائمه دین را وسیله برای حطام و منصب دنیا قرار نمی دهد. عرف امروز هم این را تایید می کند .
و افتخارمی می کنیم که پدرانمان اولین تشیع در خطه خراسان بزرگ ویکی از چهارمین طوایف پر جمعیت تشیع در جهان است و باز هم افتخار می کنم که تشیع و امام شناسی ام تقلیدی نیست بلکه حاصل تحقیقم است و برا ی یکبار خانه تکانی ذهنی کردم از نو با عقل و برهان اعتقادم را ساختم و خدا را سپاس گذارم خادم دین حضرت محمد (ص) هستم ، من به خاطر امرار معاش طلبه نشده ام، چون تحصیل در کشور های غربی و همچنان تجارت، برایم ممکن بود . از طرف دیگر آقا زاده هم نبودم که منافع دنیا مرا به سلک طلبگی به اجبار می کشانید تا دکان پدرم از دین ساخته است با رونق نگاه دارم. و افتخار می کنم بهترین دوستانم سید است وکسانی از من حمایت کرده اند و کسانی در شخصیت علمی من سهم دارند و کسی دستم را گرفت و راه فهم قرآن برایم آسان کرد، سید است. و در افغانستان بهترین دوستانم سید است ولی آنان به بیماری سیدی و غرور کاذب گرفتار نشده اند که خدا و پیامبرش مثل اهل قدرت دنیا با مردم قوم خویشی دارند، هر نوع سید را به بهشت می برند، هیچ وقت سیادت را وسیله برای حطام دنیا و منصب دنیا قرار نداده است. و به انصاف و عدالت پای بند هستند.
افتخار می کنیم از پیروان امامان هستم برای کسب قدرت و حطام دنیا از هیچ عناصر منفی استفاده نکرده است . تجلی انسانیت و خلیفةاللهی در وجود آن بزرگواران می درخشد. عاشق آن امام هستم که عقیل را ازبیت المال قرانی زیاد نداد وحتی حاضر شد که عقیل را از دست بدهد، که او خودش وزنی در دنیا سیاست بود. او به دخترش عتاب کرد که عاریت از بیت المال گرفته بود ، .استفاده جوی او را که دختر امیر المؤمنین است به رخش می کشد. به دخترش سفارش می کند او فرقی با دختران بقیه ندارد، هرگز امتیازی به نام پدرش و جدش از جامعه نگیرد. آن بزرگوار غصه امنیت یک ذمی را می خورد. می فرماید : اگر کسی از اندوه این واقعه بمیرد مورد ملامت نیست . او با مدعی دروغین در محکمه حاضر می شود و حکم قاضی را به اساس ظاهر به نفع یهودی ذمی صادر شده، می پذیرد درحالیکه خود خلیفه مسلمین است، کتاب فضل امامان را نه طایر اندیشه ها به عمق. قله هایش می رسند ؛ نه کلمات قادر به پوشش آن فضایل است.
.شاید تا هنوز زمینی هستید و چشمانت به عالم ملکوت باز نشده است . باورت نمی شود .؛ مطمئن باش بنده شما ها را امر به معروف می کنم، به دستور شخص امیر المؤمنین(ع) است. و خود آقا هم از من دفاع می کند، به همین دلیل می گویم زوالت نزدیگ است. خود را به من در انداخته ی که دربیان حقایق هیچ ملاحظه ی ندارم . باز افتخار می کنم از دوستان امامان هستم و ایمان درکیش آنان دارم هرکس بنده صالح خدا باشد ازآن اهل بیت است . معاویه نام از بنی امیه از خواص امام باقر (ع) بود همیشه اندوهگین بود، امام علت غمگینی او را جویا شد. او در جواب گفت که شجره خبیثه در قرآن بنی امیه است ، من ازبنی امیه هستم مورد رحمت خداوند نیستم ؛امام در جوابش گفت : تو اعمالت صالح و اعتقادت درست است و به ولایت ما ایمان داری. تو از ما اهل بیت هستید شما از شجره خبیثه خارج شده اید به شجره طیبه پیوسته اید .
به همین دلیل است که امبر المؤمنین در نهج البلاغه فرموده است. هرکسی خدارا اطاعت کند هرچند دور ، دور باشد ولی از نزدیکان حضرت محمد (ص) است و هرکسی خدا را معصیت کند از دشمنان آن حضرت است هرچند از نزدیکانش باشد. به همین دلیل فرهنگی حضرت فاطمه (ع) مادر شیعان است اختصاص به شما ندارد و به تمام شیعیان ایتام آل محمد گفته است . این منطق قران است که تمام زنان پیامبر را ام المؤمنین نامیده است. چون دختر رسول خدا و همسر امام علی و مادر حسنین است .پس آن در یگانه دخت رسول خدا مادر هزاره ها هم است.
النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا ( احزاب/٦)
پيامبر!) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترند، است; و همسرانشان، او مادران آنها)! (مؤمنان) محسوب مي‏شدند); و خويشاوندان نسبت به يكديگر! از مؤمنان و مهاجران در آن‌كه‏ذليل خدا مقرر داشته اولي هستند، مگر اين، بخواهيد نسبت به دوستاني نيكي كنيد (و از اموال،) خود را به آنها)! بدهيد); اين حكم در كتاب (الهي) نوشته شده است. (6)
آقای مصباح سید سنگلاختی اگر شمه ی از فرهنگ ائمه در وجودت بود و آنهم مدارا و صلاح دید را ائمه را دقت می کردید . قطعا این گونه موضع و رفتار را در قبال هزاره ها نمی گرفتید . واین هزاره مهربان گذشته با شما نا مهربان شده است . دلیلش از فرهنگ ائمه دین جویا می شدید و با فرهنگ ایمه راه حل پیدامی کردید. در تاریخ وسیر است که امامان باناصبی ها احترام می کرده اند که در چند نسل بعدناصبی یکی از پیروانش است. ولی شماها باشیعیان راستینش دشمنی می کنید. شما اگر بادعاهای مأثور امامان معصوم (ع) آشنایی می داشتید این گونه نا جوان مردانه در مقابل هزاره ها ظاهر نمی شدید.
این فقره دعا را عالیةالمضامین توجه کنید که ائمه دین چگونه به شیعیانش توجه دارند. خضوعا وخشوعا و تشرح صدری لایتاءالزکاةو اعطاء الصدقات و بذل المعروف و الاحسان الی شیعة آل محمد علیهم السلام و مواساتهم
با خضوع و خشوع مرا توفیق عطا فرما و برای ادای زکات و اعطای صدقات و خیرات واحسان ومواسات با شیعیان آل محمد علیه السلام شرح صدر و سعه نظرم کرامت فرما..در مجمع البحرین در واژه ساواه ، مواساة: ای ماثله و عادله قیمة و قدراً (1/236) نگاه ایمه در دعا مأثور به عدالت در جیمع جهات از اقتصاد تا معنویت است . فرق بین سید و غیر سید نیست؛ مسابقه و شتاب به کسب کمال برای همه است.
آنچه مانع رشد و نهادینه شدن این فرهنگ عالی ایمه گردید، نزاع درکسب قدرت بود که در خانواده قریش بین فرزندان امیه و بنی هاشم که عموزاده ها همدیگر بودند. یکی با ابزار باطل و از هرنوع رذالت برای کسب قدرت استفاده کردند و دیگری حق بودند ولی با پاکی از ابزار های نا مشروع و ناجوانمردانه برای احقاق حق خود هم استفاده نکردند. وابزار حق کفایت این هدف را نکرد. انشاء الله من این کرامت و احسان و دقت واخلاص را در قیام ابا عبدالله (ع) برجسته می کنم و حتی به ذهن تو وامثالت عبور هم نکرده است.
در کوتاه مدت بنی امیه قدرت را به وسیله سر نیزه و خرید افراد با نفوذ و رشوت وترور به دست آوردند و زمینه گسترش و ظهورفرهنگ ایمه را گرفتند .
بعد از آن نزاع بر سر کسب قدرت بین خانواده هاشمی بین فرزندان عباس و ابی طالب در گرفت و بنی عباس با همان ابزار بنی امیه و با ادعا سادات و استحقاق خمس فرزندان ابی طالب را از قدرت محروم کردند. ولی این قدرت های باطل مؤمنان را گمراه نتوانستند، در صفوف حق خلل ایجاد نتوانستند.
اما دستگاه قدرت زمانه بیکار ننشستند، امام زاده های که طالب همین قدرت معنوی بودند که استحقاق شان را نداشتند، اما طالب دنیا بودند، دین خود را کنار گذاشتند، ادعا امامت کردند و به امامهای معصوم(ع) زمین و زمانه را تنگ کردند، بدون استثنا رهبران تمام فرقه های ضاله تشیع امام زاده ها و سید هستند. شما یک غیر سید پیدا نمی توانید در تشیع فرقه ساخته باشد .
ازشما می پرسم ادعای پیامبری دروغ از هرکسی باشد از گناهان غیر قابل بخشش است به همان میزان کسی ادعای مهدویت کند، شما از همان ابتدای فتنه تا الآن هرکسی ادعا مهدویت می کند سید است حتی آقای شهرستانی در ملل و نحل غصه می خورند . می گوید با بودن امام صادق آن عالم یگانه و بی نظیر چرا اینان خطشان را از امام صادق جداکرده است. دین انحرافی ساخته است ای کاش این دین سازی از سوی شیعیان شان بود ، بلکه هر چه از فرق شیعه می شمارم متولیانش از اولادهایش و منسوب به سادات بنی فاطمه است( ملل ونحل ج2/148/ 1367) حتی آدم جسور مانند سید محمد علی باب اول ادعای مهدویت می کند وسپس می گوید: دین حضرت محمد نسخ شده است . و خدا به او وحی کرده است وخود را بهاءالله می داند ، دست نوشته خود را به نام کتاب آسمانی در بدل قرآن معرفی می کند. جمعی کثیری از شیعیان را گمراه می کند. آیا آقاخان ها از سلسله جلیله سادات نیستند که هرسال جمعی زیادی را گمراه می کنند . او که زنش را طلاق می دهد که جواهراتش از وزنش بیشتر است. زنش جواهرات خود را در لندن به نمایش می گذارد و از بلیط آن سرمایه می اندوزند.
پس ضرر امام زاده ها و سادات بی دین به مراتب خطرناک تر از بنی امیه و بنی عباس است چون اینان آدم ها هدایت یافته را گمراه کرده اند اینان زندگی بر امامان معصوم چنان تنگ کردند به خصوص در دوره عسکرین خانواده امام لباس کافی نداشتند و حتی نماز را درنوبت می خواندند. این فضا را احادیثی که در باب علت غیبت امام زمان (عج) است خوب تصویر می کند در این باب علت غیبت امام زمان (ع) دربحاراحادیث متعدده است، امام معصوم علت غیبت را خطر کشته شدن امام زمان اعلام می کند ولی از دشمن امام زمان نام نمی برند ولی دریک حدیث از سادات بنی فاطمه نام می برند: علامه مجلسی از غیبت شیخ طوسی چنین روایت را نقل می کند: ابن عیسی عن محمد بن سنان عن محمد بن یحی النخئی عن ضریس بن الکناسی عن ابی الخالد الکابلی فی حدیث له اختصرناه قال سئلت ابا جعفر (ع) ان یسمی القایم حتی اعرفه باسمه فقال یا ابا الخالد سألنی عن امر لو ان بنی فاطمه عرفوه لحرصوا ان یفطعوا بضعة بضعة.( مجلسی ج52/98 ح21) این حدیث از نظرمن معتبر است و حتی اگر کسی به سندش خدشه کند. چون اسناد همزمان این موضوع را تأیید می کند.ابی خالد می گوید از امام محمد باقر پرسیدم چرا امام زمان را معین نمی کنید تا ما اورا با اسم و رسمش بشناسیم. امام در جوابش فرمود : ای ابی خالد ازیک امر پرسیدی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند چنان به خون امام تشنه اند هر آینه او را بیابند قطعه قطعه می کنند . یعنی مدعیان دروغین مهدویت و طالبان دنیا امام زمان را سد جلو خود می دیدند . کمر به قتل امام بستند، هر امام زاده ی که درسر خود نیت کشتن امام معصوم را داشته باشد در پلیدی با ابن ملجم و شمر و یزید و این زیادیکسان است .این امر نشان می دهد که سیادت طهارت ذاتی نمی آورد . اصل ایمان، تقوی و عمل صالح است. اگرنه سادات به چنین جنایات دست نمی زدند.
برای ایمه (ع) فقط همان مقام معنوی مانده بود که نور آن مایه تسلی یارانش بودند، یارانشان عمدتا موالی بود ند که به خاطر سیاست برتری نژاد از جامعه اشراف عرب ها رانده شد ه بودند و لی در کنار امامان معصوم به همه جیز دست یافتند و شما اگر رجال شیخ طوسی که به اساس اصحاب ایمه تنظیم گردیده است، نگاه کنید از سادات که از مهد علوم غیبی کمالجوی کنند تعداشان اندک است و حتی قابل ذکر نیست ونواب اربعه امام زمان (عج) هم غیر سید است و کسانی که جامع احادیث شیعه را جمع آوری کرده است همگی غیر سید است . تا قرن پنجم علمای سادات که خادم دین باشد سراغ نداریم . آیا فکر کرده اید ؟ چرا چنین اتفاق افتاده است.
فقط یک جواب وجود دارد که بیماری سیدی وجود داشته است وحاضر نبوده است که ا ز خرمن امام معصوم خوشه چینی کنند و غرور و ادعا امامت جلو دیدگانش را گرفته بود تا از نور امام راستین بهره نگیرند.
با انقراض مکتب های ضاله و فروکش کردن فشار های روانی از بین رفتن بیماری سیدی و رسوای مدعیان دروغین امامت و مهدویت در جهان تشیع علمای بزرگ از سادات در مقام مرجعیت ظاهر گردید ومانند امام خمینی به میدان آمد و دنیای را عوض کرد و به اسلام عزت داد. پا به پای معصوم گذاشت و عمل کرد وحتی بر خلاف سنت عادی نظام دینی درهم و دینار برای اولاد خود به جای نگذاشت و از دین تیول واقطاع برای بچه هایش درست نکرد و هر گز از دین دکان نساخت. اگرنه در تاریخ تشیع هیچ مرجع ی به قدرت و پول امام خمینی دست نیافته است.
ناکامی شما ها از بیماری سیدی است چون شما از سفره امیر المؤمنین نان می خورید ولی با فرهنگ بنی امیه زندگی می کنید. شما با ماها نژاد گرا می گویید . حال باهم استقراء می کنیم که چه کسی نژاد گرا است
1- درتاریخ بشری و علمای اجتماعی و جامعه شناسی نشانه تبعیض را در ازدواج می داند که کسانی به اقوام پاین دست زن نمی دهند اعتقاد به برتری نژاد دارند ، محور منشور سازمان ملل نفی چنین ایده است. شماها به هزاره زن نمی دهید. پس شما مولد تعصب و عصبیت جاهلی است و عمل هزاره عکس العمل است ومشروع است چون پیامبر خدا فرموده است : لاخیر فی صحبة قوم یاخذون ولایعطون« این جمله کلام پیامبر در مورد کسانی صادر شده خود را بر دیگران بهتر می دانستند وآنان را شایسته زنای شوی با خودشان نمی دانستند و پیامبر دستور به قطع مراوده و رابطه داده.است . کسی باچنین عناصر زیاده خواه رفت و آمد نکند و عقل هم حکم می کند که تکبر در برابر تکبر امرپسندیده است.
2- شما خود را هزاره نمی دانید و هنوز ادعای عربیت دارید که عرف شما را عرب نمی داند و عربستان و هیچ کشور عربی به شما تابعیت عربی نمی دهد وسایر اقوام افغانستان شما را سید هزاره می گویند یا هزاره می پندارند.اصراربه عربیت ازسوی شما نشانه نژاد پرستی است.
3- درانتخابات گذشته در بامیان بودم، کاندید مصطفی کاظمی شیخ حیدر محقق ورسی بود اوشیخ متدین است. حتی درسولیج یکاولنگ دفتر حزب اقتدارملی را افتتاح کرد. از طرف مصطفی کاظمی به سادات پول هم خرج کرد. دریک مجلس جمعی از سادات ازمن پرسیدن که شما اهل خبره ودیانت هستید به چه کسی رأی بدهیم. درجوابش گفتم در مشورت خیانت نیست. اگر امام زمان هم می بودند ، به شیخ حیدر محقق رأی می دادند. ولی درشمارش آراء معلوم گردید که یک سید به شیخ حیدر و حتی به هیچ هزاره رأی نداده است. سادات به سید بی دین و کلاه بردار رأی داده اند ولی هزاره ها به سادات رأی داده بودند ونصف یا بیشتر رأی پسر بهشتی از هزاره هابود. این امر نشان می دهد شما نژاد پرست هستید نه ما.
4- چند سالی که من در مشهد زندگی می کنم ، در مجالس شما برای یک مرتبه ندیدم که یک ملای هزاره را سخنران انتخاب کرده باشید. این امر نشان از نژاد پرستی شما است.
5- دوسال پدر ومادرم و شوهر خواهرم همسایه در به درت بود, به عنوان یک همسایه رعایت حقوق همسایه را از شما ندیدم و حتی دو فاتحه داشتیم، شما به عنوان همسایه برای یکبار هم شرکت نکردید . این بی اعتنای شما از نژاد پرستی است اگرنه در فرهنگ هزاره ، هر هزاره با هزاره همسایه شوند، قوم و غم شریک هستند.
6- از قضا با سید هاشمی شورای افاغنه و زمین فروش پشمکه وآقای سید شجاعی از پیش قراولان طلاب لایک مشهد، در انجمن علوم قرآنی همکار شدیم، تنها فکر مخالفش من بودم با توطئه مرا خارج کردند.این عدم تحمل یک فکر مخالف از سوی سادات نشانه نژاد پرستی نیست؟ .
7- بنده از ابتدا تشکیل احوال شخصیه آقای سیدباقر مصباح موسوی که شما در مؤسسه اش تاریخ تشیع به طلاب درس می دهید، به بهانه تاریخ دروغ تحویل می دهی می خواهی طلبه ها را مغز شوی کنی . به من پیشنهاد کرد، باید نویسندگان احوال شخصیه کمک کنم در جوابش گفتم دوستان تمایل ندارندو اگرنه دعوتم می کردند. چندین بار اصرار کرد من شانه خالی کردم وحتی در یک فرصت با سیدحنیف حسینی یکجا شدیم آقا حضوری به او گفت که حسن زاده با شما باید کار کند و لی حنیف حسینی نپذیرفت. بعد از چند روز فصیحی داد مند رابا آغوش باز پذیرفتند، چون از نظر سیاسی از مخالفان مزاری بود . امر دیانت فقط خدا می داند ولی از نظر علمی من پنچ برابر آقای فصیحی سواد دارم .. تا این که برای شفاعت سید عادلی که خواهر زاده ما که دوستان نزدیک شما هم است، رفتم که اورا به بامیان در عوض مزار بفرستد به پیش آقا مصباح رفتم . آقای مصباح گفت یک کار دارم در مشهد انجام بدهید بعد از نماز مغرب وعشا در مسجد بیاید . که در جمع ما سید حنیف اضافه شد، او دیگر چاره نداشت به هرحال پذیرفت باما همکاری کنند. درآغاز کار سید حسینی بلخابی و سید شجاعی را به عنوان بدل و موی دماغ اضافه کرد، که اصلا آنا ن جزء گروهی کاری ما قرار نبود.
آقا ، سید شجاعی را از در جواب می دادند حنیف اورا از پنجره می آوردند. بنده به روانشناسی اجتماعی خوبست از اول فهمیدم عمرم بسیار کوتاه است و لی سادات یکی پس از دیگری علیه من شکایت نامه تنظیم کردند ، که دشمن سادات را برمامسلط کرده است و ذهن آقا را خراب کرد و حتی سید حنیف دفاع هم نکرد بلکه مهر صحت زد. این رفتار دوگانه نژاد پرستی نیست . در مدتی که به اسناد آقادست یافتم؛ گزارش دروغ ومبالغه آمیز سادات را دیدم . دیدم چقدر سر آقا کلاه می گذارند. البته رابطه ما محکم است. نداشتن امکانات مسئولیت آدم را کم می کند .از این جهت دنبال جوش برنیامدم تا دروغ سادات محترم را ثابت کنم . آیا این نا مردی ها از سوی سادات نژاد پرستی نیست.
خلاصه کلام شعار شما مذهبی است ولی عمل شما ها صد در صد نژادی است و شما با همین شعار درصفوف هزاره ها تفرقه ایجاد کردید. و ماهی گرفتید و هنوز از این حربه علیه ما استفاده می کنید. بنا براین برای تحقق عدالت تنها راهی برای ما باقی گذاشتید همین است که از طریق وحدت قومی درد های مان را دوا کنیم، قوم گرای نا مشروع داریم و قوم گرای مشروع داریم . واین امر را با الهام از کلام امیر المومنین(ع) در مقاله های بعدی روشن می کنم. قو.م گرای هزاره مشروع است که برای استقرار عدالت وعلیه استحمار فرهنگی تاریخی است و هزاره ها از کسی برتری جوی ندارند وحقوق وکرامت انسانی کسی را هم پایمال نمی کنند. فقط یک مورد از بی عدالتی را خدمت شما عرض کنم ، اگر موضوع آماری شود، آنگاه نهایت ستم آشکار می شود. برخی سادات به خصوص کسانی شهری است و از حیلهای زندگی شهری خوب استفاده می کند با بیت المال چه جفاها که نمی کند. درتهران یک موردسراغ دارم ولی نامش را ذکر نمی کنم که سیدی سالانه صد ملیون خمس از کاسب های هزاره جمع می کند. آیا کدام تاجر سالانه صدمیلیون بی دردسر و بی زحمت به چنین مفاد دست می یابد. در همین سال روان از یک بنده خدا پنجاه میلیون خمس و سهم دریافت کرده است فقط 17میلیون رسیدآورده است. مگر مصرف خمس به اندازه نیاز نیست و مگر فقها مراعیا للاحتیاط اجازه نداده است. اکثر سادات به این باور است که اگر عصای سید از طلا باشد خمس حقش است ،گویا فکر می کند میراث پدرش است واین بیماری سیدی آقایان را گمراه کرده است . از همین مردم وجوهات بده در مشهد طلبه است که صله رحم شان هم است و بی شهریه است و درعسروحرج زندگی می کند . اگر این مردم تحمیق نشده بودند باید این وجوهات را به فامیلش و صله رحم خود می داد و او رسید ش از مرجع تقلیدش می آورد . از ثلث او برمشکلات اقتصادی اش فایق می آمد . من وقتی به مادرش گفتم شما گردن بسته مانده اید ، چرا پول را به سید داده اید که سی وسه میلیونش را در جیبش زده است، در عین حال مستحق هم نیست. مادرش گفت پدرش قاش گردی می کرد وهمیشه به ما خسارت آدم رخ می داد . این خرافات نیست. برخی اعضای دفتر مراجع با بنده آشنا است. گاهی به من می گوید چرا دست بسته نشسته اید و دست به کارشوید، در جوابش می گویم دستم خالی است . همین وجوهات همشهری هایت را مدیرت کنید؛ من وجوهات ندیده ام . دفاتر رسید را نشان می دهد چه مبلغ کلان متعلق به این قوم است ؛ که خودشان به دست خود شان تحویل داده است و حتی به دست طلبه های اقوام خود هم نداده است. که مدتی دنبال گدای نروند. این تحمیر فرهنگی نیست که عقل غایب است واحساسات مذهبی بر خلاف دیانت غلبه کرده است. راهی این مردم عاقل شوند و از پراکندگی نجات یابند در سایه قوم گرای مشروع است و من باورم به این است که هزاره ها به دادن وجوهات غیر از محقق کابلی برئ الذمه نمی شوند. چون مردم در سراسر هزارستان حمام ندارند، به رود خانه وجوی حمام می کند و صدها احتیاج دیگر و روحانی دایمی نیاز دارند و صد ها کار دینی از بی پولی تعطیل شده است این مردم صله رحم و همسایه و همدرد باهم هستند. .در سایه جمع و جماعت نور عقل را به مردم بدمیم؛ تا مردم ما به عزت دینی خود هم دست پیدا کندو این مبارزه حق طلبی است آغاز شده و با قدرت هم دنبال می شود . دشمنان این ملت از بغض و حسادت بیمرند.
ابراهیم حسن زاده، بهار، 1388.

منبع جوانان هزارستان

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

بنام خدا
سفر حامد کرزی به ایران یاد آورسفر چوسیسکی به ایران است

در آستانه انتخابات افغانستان وایران،حامد کرزی رئیس جمهوری ملت افغانستان به ایران می آید تا در یک جلسه سه جانبه با داکتر احمدی نژاد وآصف علی زرداری رئیس جمهوری پاکستان وشوهر مرحوم بی نظیر بوتو مادر طالبان،بند وبست های سیاسی وراهکارهای شکست رقبای انتخاباتی را بررسی کنند ونتیجه سفر معاون دوم خود سرکار کریم خلیلی را از چولکصافی بگذراند.
درزمان ریاست جمهوری آقای سید علی خامنه ای،رهبر فعلی جمهوری اسلامی ایران،آقای چوسیسکی رئیس جموری رومانی ،سفریک هفته ای به ایران داشت وهمزمان با سفر چوسیسکی به ایران ،عده زیادی از نمایندگان شورای ملی آن دوره که بعد از باز نگری قانون اساسی به «مجلس شورای اسلامی » تغییر نام یافت،شب نامه های علیه وزارت خارجه منتشر نمود ه خواهان استهضاءوزیر خارجه شد.
در شب نامه های نمایندگان ،علت استهضاء وزیر خارجه وقت این بود که ،چرا چوسیسکی را به ایران دعوت نموده است در حالی که مردم رومانی توسط نظام دیکتاتوری خشن واستالنیسمی چوسیسکی قتل عام می شوند وهم اکنون که چوسیسکی در خیابان های تهران قدم می زند ،نظامیان تحت فرمان چوسیسکی خیابان های رومانی را از خون مردم بی گناه رومانی رنگین می کنند.
البته صدای آن نمایندگان درگلو خفه شد اما چوسیسکی به محظ خارج شدن ازایران ورود به رومانی در فرود گاه توسط مردم دستگیر شده دو روز بعد با همسرش به جرم قتل عام مردم ومرتکب شدن جنایت ضد بشری اعدام انقلابی شد.
اکنون کرزی نیز در حالی به ایران سفر می کند که مردم بی گناه بهسود وفرزندان پاک وطن توسط قوم کوچی حامد کرزی به خاک وخون می غلتند وآواره وبی خانمان می گردند.
حامد کرزی در حالی احمدی نژاد را در آغوش می گیرد که زنان قهرمان وپاک میهن در بهسود پیکر های پاره پاره فرزندانش را در آغوش گرفته به قبرستان می برند.
اکنون احمدی نژاد،در حالی کرزی را در آغوش می گیرد وبه او خوش آمد می گوید که غائله آفرینان کوچی گری با هدایت مستقیم حامد کرزی ،خلق خلع سلاح شده هزاره را در خانه ای آبا واجدادیش ،قتل عام می کنند وچون صهیونیست های نژاد پرست ازخانه ی شان بیرون نموده هستی شان را به غارت ویغما می برند.
براستی بین سفر یک دهه قبل چوسیسکی دیکتاتور رومانی با سفر حامد کرزی چه تفاوتی وجود دارد؟
فقط تنها تفاوتی که وجود دارد این است که وقتی چوسیسکی به کشورش رومانی برگشت ،توسط مردم اعدام نظامی شد اما وقتی کرزی به افغانستان برگردد رهبران خود فروخته هزاره به استقبالش می آیند واخبار قتل عام مردم بهسود وهزارستان را برای جلالت مأب کرزی هدیه وپیش کش می کنند.
سخنی با احمدی نژاد
آقای احمدی نژاد،شما رئیس جموری کشوری هستید که پیشوایش انسان بزرگ وقدیس چون امام خمینی بود وهشت سال در برابر شرق وغرب ایستاد واز کیان ونظام خود مرد و مردانه دفاع نمود.
امام خمینی شخصیتی بود که دعوت باز گشت به اسلام ناب محمدی داشت نه اسلام ایرانیسم.او شخصیت جهان شمول بود وجهانی فکر می نمود. برای همین تمام عدالت خواهان جهان اورا قبول داشتند ومورد احترام بود
اکنون شما نیز داعیه دار عدالت ومهرورزی هستید وامریکا واسرائیل رابه خاطر جنایاتش در فلسطین لعن ونفرین می کنید.
اما چگونه از کسی دعوت می کنید که هم اکنون که شما آن را در آغوش می کشید وبه او لبخند می زنید،شهروندان افغانستانی باهدایت او به خاک وخون می غلتند وهم اکنون مردم بهسود وهزارستان از دست غائله آفرینان کوچی گری همین مهمان عزیز شما آواره می شوند واموالش به غارت برده می شوند وپاره های جگرشان در مقابل چشمان خدابین شان پرپر می گردند.
آیا این است تداوم نهضت امام خمینی؟
این است عدالت امام مهدی که شما در سخنرانی های تان از آن دم می زنید؟ ودعای ظهور می خوانید واز دولت«کریمه»روایتی می پردازید وحکایتی باز می خوانید
این است آئین مهرورزی؟
این دعوت شما ازکرزی (درحالی که هم اکنون شهروندان پاک افغانستان توسط برادر واقوام ایشان قتل عام می شوند )با کدام یک ازشعار های عدالت گستری ومهروزی واستکبارستیزی شما همخوانی دارد؟
یقینا اگر مهاجران افغانستانی مقیم ایران می توانیستند اعتراض خود را به این سفر اعلام کنند حتما در تهران ومشهد وقم ،به خیابان ها آمده صدای اعتراض به حق خود را به گوش شما ومهمان عزیز تان می رسانید اما خود حضرت عالی می دانید که مهاجران این توان وحق را ندارند واین بغض گلوگیر را همچنان در گلو نگه می دارند تاباشد که صبح صادق بدمد

اسدالله جعفری

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه


بنام خدا
نسل مهاجر هزاره ،رسالت جهانی شدن اسلام را بدوش دارد.( قرآن خواندن کودک هزاره «یحیی»ساعدی )

اسلام از روز اول با ایمان آوردن مهاجران به محمد(ص) قوت ونیرو گرفت و بعد ها هم توسط مهاجران صدر اسلام به سرپرستی جعفر از خاندان رسول خدا به حبشه ، دامن گستر شد ورسالت جهانی شدن اسلام آغاز گردید .
در نوبت دوم ، گرو ه از یاران رسول خدا به مدینه ی امروز هجرت نمودند که درمیان این گروه ،جوان خوش سیمای بلند قامت لاغر اندام بنام «مصعب بن عمیر» از اشراف زادگان مکه بود .مصعب براساس ،طینت پاک وفصل حقیقت خواهی جوانی،به پیامبر اسلام ایمان آورد وبا ایمان آوردن به محمد(ص) خانواده اش، او را در خانه زندانی نمودندومادر ش بالطایف الحیل سعی نمود که مصعب را از این تصمیم منصرف کند .اما مصعب که تازه به سرچشمه حق وحقیقت دست یافته بود ،تلألوئی اشک های نیسان گون مادر،تهدید های هول آور پدر،التماس های مرد افکن خواهر ووسوسه های ایمان سوزشیطان نتوانست بر نخل سرفراز وآسمان بوس ایمان او سایه ی مهر اندازد وراحتی کفر ثمردهد.
مصعب ،از خانواده اش رانده شد ودیگر آن اشراف زاده حریر پوشی نبود که انار پستانان سیاه چشم مکه به دور او حلقه زنند وبوسه بفروشند وزر برگیرند .سیب گونه هایش را پیش کش کنند ویاقوت سرخ نصیب شان شود.
مصعب وقتی از خانواده اش رانده شد،ژنده پوش ِ کوچه نشین گردید وچون دیگر ایمان آوردگان به محمد(ص)مغضوب سنادید عرب مکه شد .
سر انجام ،محمد(ص)مصعب را به عنوان سفیر «حق» به مدینه فرستاد که آیات حق را بگوش حق جویان مدینه بخواند تا ایمان بار دهد واسلام ثمر بخشد وامت خلق گردد.
مصعب اشراف زاده پرورده شده در پرنیان از حریر وسندوس دیروز، مسلمان ژنده پوش نیمه برهنه امروز و آواره در کوچه وپس کوچه های مدینه، باهمان حنجره خدای گونه اش وصدای جبرئیل سای خود آیات قرآن می خواند، دل می ربود واسلام می گسترانید
مصعب که عرب مکه بود ودر نوجوانی با شکار وبیابان گردی وشتر سواری آشنا شده بود ومی دانیست که قرآن را با چه صوت ولحنی بخواند که دل های سنگ خارا گون عرب بیابان گرد وشتر چران را چون گلبرگ های لاله وصنوبر نرم کند وشبنم ایمان را در سحرگاه عشق بر آنان بباراند.
آری آنروز گاران مصعب ها بودند که اسلام را به چهار سوی جهان دامن گستر می نمود وامروز این نسل مهاجر هزاره است که این رسالت را بدوش نحیف وپیکر لاغر خویش می کشد وآیات قرآن را به گوش زمان می خواند ومکتب و امت نو می آفریند .
قرآن خواندن کودک هزاره «یحیی»ساعدی
من فیلم ویدویی را در سایت «جوانان هزارستان» دیدم که کودک هزاره بنام«یحیی» ساعدی ،در یک مرکز فرهنگی عرب زبانان ،در آلمان قرآن می خواند وفرشتگان را به تماشاگه راز می برد وبه انسایت آبرو می بخشید.
یحیی،باهمان پاکی وطهارت دوران کودکی، آیات از سور قرآن را بالهجه دو رگه هزارگی وعربی، پرطنین ازبرمی خواند تا نغمه ی خدایی قرآن برامواج نشسته وتا فراسوی زمان ها ومکان ها به پژواک در آیند.
یحیی های هزاره امروز در گوشه گوشه ی جهان ،همان مصعب بن عمیر های صدر اسلام هستند که اکنون رسالت جهانی شدن اسلام به انحراف کشیده شده را بار دیگر با طهارت باطین وپاکی کودکی به جهان عرضه می دارند تا خلق خدا صدای خدا را از حنجره بلبل سا وپژواک هزار گونش بشنوند وجانش گلستان گردند وجان که گلستان شد جهان عطرستان می شود وبه قول آن شاعر بزرگ:
فاش گویم آنچه در دل مضمر است
نیست قرآن،این کتاب دیگر است
گر بخواند جانی جان دیگر شود
جان که دیگر شد جهان دیگر شود
ویا به قول مولانای بزرگ،ترک زاده بلخ:
گربود اندیشه ات گل،گلشنی
وربود خاری،تو هیمه گلخنی
آنچه برای من بسیار جالب بود این است که یحیی جان همان آیاتی از قرآن را ازبر می خواند که روزگاران گذشته «معصب »عرب زاده نیز همان آیات را بر گوش عرب های مدینه می خواند وامروز، یحیی جان هزاره زاده همان آیات را به گوش زمان می خواند تا امواج «این فرشتگان خدا» نغمه دل انگیز گلوی یحیی جان را برگوش حقیقت جویان دنیا باز خواند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1)
1. سوگند به خورشيد و نور عالمتاب آن.
[سوره الشمس (91): آيه 2]
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2)
2. و سوگند به ماه كه به دنبال خورشيد ظاهر مى‏شود.
[سوره الشمس (91): آيه 3]
وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3)
3. و سوگند به روز كه نور خورشيد را جلوه‏گر مى‏سازد.
[سوره الشمس (91): آيه 4]
وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4)
4. و سوگند به شب هنگامى كه [تاريكى آن‏] روز را مى‏پوشاند (4).
و سوگند به آسمان و ذات اقدسى كه آن را بنا فرمود.
[سوره الشمس (91): آيه 6]
وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6)
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١)مَلِكِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣)مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (٤)الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (٥)
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢)وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣)وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ (٤)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (٥)
وقتی یحیی جان این آیات نورانی را با لهجه دو رگه اش می خواند چه قدر دل انگیز می شد وروح را به پرواز در می آورد واشک شوق را بر گونه هایت در می غلطاند وتو را از این خاکستان عروج می داد ودستت را به دستان بی دستی خدا می رساند وملائک را به تماشا می خواند ولبخند خدای را بر لبان بی صورت وظاهر وظهور خدا می رویاند.
راستی وقتی، یحیی های هزاره امروز این آیات نورانی قرآن را در گوشه گوشه جهان برگوش تاریخ می خوانند ،چه رستاخیزی خواهد خلق شد؟
چه امت های نو پدیدمی آیند؟
جهان فردای این نسل نفرین شده چه گونه جهانی خواهدبود؟
آیا نسل فردای هزاره نسل فرهنگ آفرین خواهدبود؟
جهان فردای هزاره از چه فرهنگی متأثر خواهد بود وآبشخورش از کدامین فرهنگ می باشد؟
اکنون که نسل جدید هزاره در حال بالندگی وایمان آفرینی هستند،رسالت بزرگان هزاره در برابر این نسل ایستاده بر تارک زمان چیست؟
مسئولیت باز پروری ودیگرگونه تربیت نمودن این نوباوگان برعهده چه کسانی می باشد؟
رسالت روحانیون لمیده در حوزه های علمیه قم ومشهد در برابر این نسل وتربیت نمودن نسل خلاق چیست؟
نان امام زمان خوردن تاکی؟ وباز دهی این سال ها خفتن وگفتن در حوزه ،کی وچگونه باشد؟
من قبلا هم در نوشته های خود تذکر داده ام که اگر بزرگان هزاره زمان واقتضاء تاریخ را خوب بشناسند وبر اساس دترمنیسم تاریخ حرکت کنند واز نیروی انسانی هزاره به نحو نیکو استفاده کنند ،همین نسل مهاجر هزاره امروز ،خداوندگاران فردا خواهند بود واین نسل مهاجر هزاره،همان مهاجران صدر اسلام هستند که اسلام مبتنی بر عدالت را در جهان دامن گستر می سازند.
باید ها ونباید های دنیای مهاجرت هزاره
اما واگرهای بسیاری در دنیای مهاجرت وجود دارد که باید کالبد شکافی شود وبر اساس یافته های نخبگان از این کالبد شکافی فرهنگی ، مدیریت فرهنگی نمود ومدیریت این رستاخیز ،دردرجه اول به عهده مرجعیت عظمای خلق هزاره است ودردرجه دوم به عهده رهبران سیاسی - اجتماعی ودردرجه سوم به عهده نسل جوان ودرس خوانده در حوزه ودانشگاه .
1 - مسئولیت مرجعیت عظمای شیعه در برابر نسل مهاجر هزاره.
من در موقعیت علمیی نیستم که برای مرجعیت عظمای شیعه تکلیف تعیین کنم وخدایی ناکرده به ساحت مقدس مرجعیت ،اسائه ادب کرده باشم.
من یک طلبه بسیار بسیار کوچک از همین نسل واز همین مردم نفرین شده ام که دوصد سال است نفرین شده بندگان خدا هستند ودر وطنش نیز بی وطن بوده وظلم وستم های بر این مردم رواداشته شده که تاریخ از بازگویی آن شرم دارد وعفت قلم اجازه نمی دهد که آن ... راباز خوانیم وبار دیگر برسینه تاریخ حک کنیم.
اما آنچه را که در این نوشته می گویم صرفا درد دل های یک جوان هزاره است که چند صباحی در حوزه نیز چمبر زده وهرچه دارد از حوزه است واز برکت سفره امام زمان(عج) می باشد
همین نشستن بر سرسفره امام زمان(عج) ،من را وامی دارد که برای مردمم ونسل همسرنوشتم بنویسم وبا هیچ حزب وشخص سیاسی به طمع نان ونام ،عقد اخوت وبردگی نبندم ودشمنی ودوستی من ،دایر مدار حق ومصالح مردم ونیاز نسل همسرنوشتم باشد.
لذا اگر راجع به مسئولیت مرجعیت عظمای شیعه سخنی می گویم ،سخنی از سردرد واحساس ...در حقیقت اعلام سربازی به پیشگاه مرجعیت ومطرح کردن آرزو های نسل همسرنوشت من با مرجعیت شیعه است.
بله می خواهم بی پرده واز سردرد با مرجعیت شیعه راز دل بگویم وخواسته های خفته در گلوی جوانان متعهد وبادرد وغیرت وغرور هزاره را با رسالت بدوش عصر خویش وامید مردم خود مطرح کنم.
از امکانات خارج برای باروری اندیشه نسل امروز استفاده کنیم.
بخشی عظیمی از مردم ما به کشور های اروپایی وامریکایی واسترالیا وکانادا مهاجر شده اند وبسیاری از آن هامقیم این کشورهایند وقطعا نسل فردای این مهاجران از شهروندان آن کشور ها می باشند وبا فرهنگ همان کشور ها رشد می کنند وبا بسیاری از عقاید وباور های پدران ومادرانش به مخالفت خواهند برخاست .
این چیزی است که اجتناب ناپذیر می باشد ونباید با بزرگ کردن همین واقعیت ها ، این گونه پنداریم که پس این نسل، افغانستان ودین آبا واجدادی خود را فراموش می کنند وهمه مسیحی ویهودی وبودایی ویا لامذهب می شوند.
بر عکس این را بیندیشیم واین رخ داد را به فال نیک گرفته از این فرصت پیش آمده برای دامن گستری اسلام وشیعه وجهانی شدن هزاره وفرهنگ اسلامی بالیده در دامن هزاره استفاده کنیم.
از آنجایی که این کشور های رشد یافته از امکانات زندگی خوبی برخوردار هستند وبه فرهنگ وعلم ودانش بها می دهند ما از همین امکانات در جهت باروری فرهنگی وپیش رفت ورفاه اقتصادی این نسل استفاده کنیم وبا مدیریت مطابق با نیاز زمان وظرفیت واقتضاء مکان ،از همین نسل، نسل پیشرو وخلاق وتأثر گذار بسازیم.
مرجعیت خلق هزاره با اعزام نمایندگان شایسته ودارای تقوا ،دانش فقهی ومدیریت زمان شناسانه، به این کشور ها وایجاد مراکز فرهنگی وآموزشی،به یک رستاخیز انسانی وملت سازی اقدام کند.
هزاره های پاکستان حزب وحدت ومرجعیت را بسیار خوب حمایت نمودند
اگر نسل مهاجرهزاره ،در کشور های غربی،نسل دارای فرهنگ خود باور وخود شناس به بار آیند،هم نیروی بزرگ برای دامن گستری اسلام وشیعه هستند وهم هزاره را در گوشه گوشه جهان تکثیر نموده جهانی شدن هزاره را تسهیل می کنند وبرای فردای هزاره های افغانستان ، بزرگ ترین پشتبانی وحمایت گران صادق راستین وسرنوشت ساز خواهند بود چنان که در هنگام سه سال مقاوت غرب کابل به رهبری پیشوای شهیدان راه آزادی وعزت،شهید مزاری،هزاره های پاکستان از پیشوای شهیدان وغرب کابل بهترین ومأثر ترین وصادقانه ترین حمایت را کردند وبزرگترین پشتيبانه مردم ما همین هزاره های پاکستان بودند.
آنگاه که مرجعیت ،علم به خون نشسته شیعه را در افغانستان بدوش گرفت،این هزاره های پاکستان بودند که از مرجعیت جانانه حمایت نمودند واز نماینده ویژه مرجعیت ،زنده یاد امام محقق خراسانی استقبال تاریخی نمودند.چنان استقبالی که تاریخ نظیر آن را کمتر بیاد دارد.
درغائله کوچی گری سال گذشته هم دیدیم که همین نسل مهاجر در کشور های غربی وپاکستان بودند که فریاد عدالت خواهانه مردم وهجوم ظالمانه کوچی ها را به گوش جهانیان رساندند وبا فریاد گلو و عرق جبین ،مردم خود رایاری نموده در غم هایش شریک گردیدند.

افغانستان از استبداد دینی ودیکتاتوری نژادپرستانه رنج می برد
از آنجا که افغانستان هنوز از استبداد دینی تمامیت خواه ودیکتاتوری نژاد پرستانه رنج می برند ورهایی از این دو استبداد، زمان می خواهند وزخم های بجای مانده از این استبداد به این زودی ها التیام نمی یابند،بهترین گزینه برای جامعه ی هزاره در جهت بالندگی علمی ورشد اقتصادی ،این است که ازظرفیت مهاجرت پذیری این کشور ها استفاده نموده نسل رشد یافته تربیت کنند تا این نسل در مدیریت های کلان جامعه ی محل سکونت خود حضور داشته باشند وبا حضور در نهاد های مدیریت می توانند برای مردم خود یاران صادق وخدمت رسانان بی توقع باشندچون افغانستان هنوز به جامعه مدنی دست نیافته است وبرای بالندگی هزاره به اندازه کشور های غربی آماده گی ندارد.
مرجعیت نمایندگان شایسته وهم شأن خود به کشور های اروپایی وامریکایی بفرستد

مرجعیت نمایندگان شایسته وهم شأن خود به کشور های غربی بفرستد که دارای تقوی ،سابقه نیک ،تدبیر ودانش فقهی اجتهادی ودانش علوم اجتماعی باشند وبا روان شناسی تربیتی آشنایی داشته باشند تا بتوانند با نسل جوان متولد شده ورشد یافته در آن کشور وفرهنگ،رابطه برقرار کنند وزبان فرهنگی آنان را درک کنند .
این نمایندگان مرجعیت، مراکز اسلامی اقماری وهم هدف ایجاد کنند ودر راستای آشنایی نسل جوان هزاره با اسلام وشیعه وتاریخ هزاره وشخصیت های سیاسی وعلمی هزاره کار کنند.
هزاره های مقیم کشور های غربی بزودی با بحران رابطه نسل قدیم وجدید ،رو برو خواهندشد واین بزرگ ترین چالش پیش روی هزاره های مهاجر هست .چیزی که نباید نادیده گرفته شود وبا ید برای آن از همین اکنون برنامه ریزی وچاره اندیشی شود تا این چالش بنیان سوز، توان تربیتی وخلاقیت علمی نسل جدید هزاره را تهدید نکند وتحلیل نبرد.
پس بنا بر این، این مسئله ، رسالت بزرگ ومسئولیت خطیری را بر دوش مرجعیت شیعه می گذارد تا در فرستادن نمایند گان خود دقیق شود ونمایندگانی را به کشور های غربی روان کند که :
1 – بتواند از رابطه والدین وفرزندان قرائت کار آمد داشته باشند وقرائت سنتی از رابطه والدین وفرزندان را بعنوان یک وحی منزل نپندارند ووضع روانی نسلی که با فرهنگ دیگر وآموزش حقوق محور بزرگ می شوند ،درک کنند.
در فرهنگ اسلامی سنتی ما، رابطه بین والدین وفرزندان، رابطه یک طرفه است ووالدین جانشین خدا می باشند .اما در کشور های غربی به رابطه والدین وفرزندان به دید دیگر نگرسته می شوند واز رابطه والدین وفرزندان وحقوق والدین، تعریف دیگر دارند.
پس کودکانی که در آن محیط به دنیا می آیند ودر مدارس آن کشور هادرس می خوانند وتا چشم باز می کنند با فرهنگ سازی رادیو وتلویزیون وفرهنگ غالب رو برو می شوند، این نسل به مربیانی روحانی دانا به دو فرهنگ وآشنا با روان شناسی تربیتی نیاز دارند که بتوانند با این نسل رابطه بر قرار کنند وزبان عاطفی ایشان را درک کنند وهنگام القاءخطابه در مساجد ومراکز فرهنگی،زمان خود ومخاطبان خود را خوب بشناسند .
تعریف نو از رابطه پسر ودختر
مسئله دیگر مسئله رابطه بین دختران وپسران در کشور های غربی است واین مسئله این را می طلبد که ما تعریف نو از رابطه پسر ودختر،ارائه بدهیم تا دختران وپسران ما در محیط باز غرب در ضمن رابطه داشتن باهم دیگر ودوست بودن در حد متعارف ومعقول وانسانی ،رابطه سالم واسلامی داشته باشند .
تعریف جدید ومطابق با نیاز زمان ومکان برای نسل مهاجر هزاره از آن نظر دارای اهمیت حیاتی هست که نوع رابطه دختران با پسران چالش خانوادگی را به دنبال دارد واگر تعریف علمی وکار آمد از رابطه بین دختران وپسران ارایه ندهیم وبا همان دید سنتی پرورده شده در کشور اسلامی معتقد باشیم ،دونتیجه را به دنبال دارد:
1 – یاباید نسل جدید هزاره در اجتماع حضور نداشته باشند ودر نتیجه انسان های منفعل به بار آیند واز رشد عقلانی ورفاه اجتماعی باز مانند.
2 – یاباید به ولنگاری اخلاقی تن در دهیم ورابطه باز وبی ضابطه بین دختران وپسران را بی پذیریم.
هیچ کدام از این دو نتیجه نه به مصلت دنیای هزاره است ونه به سعادت ابدی هزاره کمکی می کند ،برعکس انقراض نسل اخلاق محور هزاره را در پی دارد.
اما اگر بتوانیم تعریف نو وکار آمد از رابطه دختر و پسر ارایه دهیم که در عین اسلامی بودن کار آمد باشد ودر اجتماع مختلط غرب ،دختر وپسر را انسان های دارای اخلاق وعفت ببار آورد،در آن صورت به رستاخیز انسانی دست می یابیم.
تعریف نو از حجاب
مسئله دیگر مسئله حجاب اسلامی بانوان هزاره در محیط بی حجابی دنیای غرب است.
ماباید این اصل را بپذیریم که وقتی یک خانواده هزاره به کشور های غربی مهاجر می شود ،نمی تواند آن حجابی را که در کشوراسلامی داشته باشد ،آنجا هم همان حجاب را با همان شکل وهمان تعریف داشته باشد.
آنچه در یک کشور اسلامی مثل افغانستان بی حجابی محسوب می گردد، در غرب همان بی حجابی خودش حجاب است.
حجاب با قرائت اسلام سنتی دارای پارا متر های مشخص ومدون است واین تشخص از رنگ وکوتاهی وبلند ی حجاب تا شیوه پوشیدن را شامل می شود.
اما زن مسلمان هزاره که در غرب زندگی می کند نمی تواند مثل خواهرانش در افغانستان حجاب داشته باشد.او تعریفی از حجاب را نیاز دارد که در عین اسلامی بودن،یک شهر وند هنجار آفرین در کشور مقصد نباشد.
پس نیاز جدی به تعریف نو از حجاب داریم تا راه را برای همزیستی زن مسلمان هزاره با دیگر انسان های محیطش هموار سازد.
فقه الشرب والاکل(فقه خوردن وآشامیدن)
مسئله خوردنی وآشامدنی در جهان غرب از بزرگ ترین مسئله عقیدتی وتکلیفی هزاره های مهاجر است ونیاز مند تدوین فقه کاربردی برای نسل جدید ساکن در کشور های اروپایی می باشد.
از آنجاکه فقه، علم پیرو است نه پیشرو،علم مصرف کننده است نه علم تولید گر .چون فقه تابع موضوع می باشد وموضوع را از اجتماع می گیرد وبه این معنا علم پیرو ومصرف کنند است.
بنا بر این، موضوعاتی که در کشور های اسلامی به فقه عرضه می شود یک حکمی را اقتضاءدارد وموضوعاتی که در یک کشور غربی به فقه عرضه می شود حکمی دیگر ی را می طلبد.
همین پیرو بودن فقه است که اجتهاد در متن زمان ومتناسب با مکان را می طلبد وجاویدانگی اسلام در همه ی زمان ها ومکان ها بر اساس پیرو بودن فقه است واگر گاهی دیده می شود که یک موضوع در دو مکان دو حکم مختلف را بر می تابد فلسفه اش همین اجتهاد در متن زمان ومتناسب با اقضاءمکان است.
البته بحث ثابتات ومتغیرات در فقه وحقوق ربطی به این بحث پیرو بودن ومصرفی بودن فقه ندارد وبحثی است جدا که در جای خودش باید بحث شود.
به هر حال مسئله آشامیدنی ها وخوردنی ها در دنیای غرب ،ایجاب می کند که فقه جدید ورساله عملیه جدید برای نسل مهاجر هزاره تدوین شود تا نسل مهاجر هزاره در کشور های غربی به عسر وحرج نیفتند.
قرائت کارآمد ازاسلام
آنچه راتا اینجا گفتیم محقق نمی شود مگر این که ما قرائت کار آمد از اسلام ارایه بدهیم واجتهاد پویا ی در متن زمان ومطابق با ظرفیت زیستی مکان را در پیش گیریم تا در عین حالی که اجتهاد جواهری باشد،باجهان مدرن امروز همخوانی وتعامل پیداکند وزندگی در جهان مدرن را ممکن سازد.
نمایندگان مرجعیت باید مجتهد باشند
نتیجه این بخش این می شود که مرجعیت نمایندگانش ،مجتهدان وتقواپیشانی باشند که قدرت استنباط (لا اقل در حد استخراج از رساله عملیه) احکام مورد نیازهزاره های مهاجر در دنیای غرب را داشته باشند وبتوانند بین فقه معاشرتی اسلام وقانون مدنی غربی همزیستی ایجاد کنند.
این مسئله نیاز به یک کمیسیون تربیت مبلغ نیاز دارد که این کمیسیون ازمیان طلاب استعداد یابی کند واز میان روحانیون جوان ودارای دانش فقهی اجتهادی وآشنا با علوم انسانی مبلغان صالح تربیت نموده به کشور های مهاجرت پذیر گسیل دارند.
.
با ایجاد کمیسیون تربیت مبلغ،رسما اعلام شود که هیچ شخصی شایستگی تبلیغ در میان مهاجران هزاره در غرب را ندارد، مگر این که از دفتر مرجعیت اجازه تبلیغ داشته با شند وصلاحیت علمی واخلاقی وامانت داری شان در مصرف اموال بیت المال از طرف دفتر مرجعیت تأیید شده باشد.
اما در شرایط فعلی تدوین یک رساله نوین کاربردی برای هزاره های مقیم غرب از ضرورت های اولیه است .البته من شنیده ام که حضرت آیت الله العظمی سیستانی یک همچو رساله ای را تدوین نموده است اما من تاهنوز ندیده ام واگر چنین باشد،کار را سهل وآسان می سازد
از خدای بزرگ مسئلت داریم که در ظل عنایات مرجعیت وتوجهات بقیت الله ,هزاره عزیز وسر بلند باشد.
رسالت رهبران سیاسی - اجتماعی و نسل جوان ودرس خوانده در حوزه ودانشگاه
از بزرگ ترین رسالت رهبران ونسل جوان درس خوانده حوزه ودانشگاه این است که شرایط زمان را درک نموده مرجعیت را فصل الخطاب قرار دهند وحول ومحور مرجعیت به فرهنگ سازی در تمام عرصه های زندگی بپردازند.
آنچه که جامعه ی هزاره به آن نیاز دارد سه چیز است:
1 – اتحادوهمدلی ،تابتوانندبا اتحاد به خواسته های معقول مدنی دست یابند .
این اتحاد محقق نمی شود مگر این که رهبران سیاسی حول ومحور مرجعیت گرد آیند ودر عین دسته بندی های درون قومی ودارا بودن حزب مخصوص به خودو...در سیاست های کلان جامعه مرجعیت فصل الخطاب باشد.
محقق شدن این اتحاد بستر فرهنگیی را لازم دارد که این بستر فرهنگی را نسل جوان ودرس خوانده حوزه ودانشگاه باید سامان دهی کنند .
2 – رشد اقتصادی،تازمانی که هزاره به رشد اقتصادی معقول وممکن دست نیابند با فقر نمی تواند به خواسته های معقول مدنی خود دست یابند واز عزت اجتماعی برخوردار باشند .
3 – خود آگاهی سیاسی وتاریخی،تاهزاره به یک خود آگاهی سیاسی وخود شناسی تاریخی دست نیابند نمی توانند بازیگران خوبی در عالم سیاست باشند و سرنوشت خود را به دلخواه رقم زنند ودر هنگامه های تنازع بقا پیروز میدان باشند.
ایجاداین اتحاد حول محور مرجعیت، فرهنگ رشد اقتصادی وخود شناسی سیاسی وخود یابی تاریخی،از رسالت های اساسی رهبران سیاسی ونسل جوان ودرس خوانده حوزه ودانشگاه است واگر این دو قشر به این مهم اهتمام نورزند هزاره به عزت اجتماعی که باید دست یابند ،دست نمی یابند ومثل گذشته شهروندان درجه سوم خواهند بود اگرچه بظاهر چند وزیر ومعاون نمادین وبله قربان گو در دولت داشته باشند


أسدالله جعفری

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه


بنام خدا
رأی به بشر دوست، رأی به جامعه مدنی واستقرار عدالت اجتماعی است.

بشر دوست ،تنها کاندید مستقل ومردمیی است که اگر رأی بیاورد ،افغانستان دارای جامعه ی مدنی خواهد شد وعدالت اجتماعی وانکشافات متوازن در همه ی عرصه های حیات اجتماعی تحقق می یابد ودر چنان جامعه ی مدنی واستقرار عدالت اجتماعی است که انسان افغانستانی ،صرف نظراز تعلق قومی ومذهبی از حقوق شهروندی متساوی برخور دار می گردند .
بشر دوست در این چند سال حضور خود در دنیای سیاست عملا نشان داد که فراقومی می اندیشد ودر مقام عمل به اندیشه هایش پایبند است وبه یک جامعه ی مدنیی می اندیشد که در آن جامعه عدالت حاکم باشد وانسان بعنوان یک انسان دارای کرامت وحرمت باشد.
اما تنها ابهامی که در زندگی بشر دوست وجود دارد این است که بشر دوست موضع روشن دربرابر اسلام خواهان سنتی ومدرن ندارد وروشن نیست که کدام قرائتی از اسلام را قبول دارد واین دست آویزی شده است برای مخالفان بشر دوست که بتواند او را متهم به بی دینی کنند.
اما من از بشردوست بعنوان یک انسان دین مدار ویا شخصیت مذهبی حمایت نمی کنم واصلا به دین وعقاید بشر دوست کاری ندارم.حمایت من از بشر دوست ،حمایت عدالت اجتماعی قانون مدار است واگر عدالت اجتماعی دایر مدار قانون استقرار یابد،چون کشور افغانستان یک کشور اسلامی است ودر قانون اساسی افغانستان تصریح شده است که:
ماده 2
دين دولت جمهورى اسلامي افغانستان ، دين مقدس اسلام است . پيروان ساير اديان در پيروى از دين و اجراى مراسم ديني شان در حدوداحکام قانون آزاد مي باشند.
ماده 3
در افغانستان هيچ قانون نمي تواند مخالف معتقدات و احکام دين مقدس اسلام باشد.
ماده 4
حاکميت ملي در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقيم يا توسط نمايندگان خود آن را اعمال مي کند. »
از طرف دیگر نمایندگان منتخب مردم درپارلمان، همه مسلمان هستند وقانونی را که تصویب می کنند نمی تواند مخالف دین وقرآن باشد.لذا نگران اسلام ودین وقرآن نیستم .
اما اگر بشر دوست رأی بیاورد چه می شود؟
اما اگر بشر دوست رأی بیاورد وبه اندیشه هایش وفادار بماند چه می شود ؟ودر افغانستان چه تحول پیش می آید وچه سیاستی در عرصه بین المللی وداخلی استقرار خواهد یافت؟
بشردوست ، دردودوره وزارت ووکالت خود نشان داد که:
1 – قانونمدار است
2 – ملی گرااز نوع راسیسمی آن نیست
3 – از عدالت اجتماعی قرائت خاص خودش را دارد
4 – بیگانه ستیز است
5 – بزرگ ترین دغدغه هایش بیکاری وفقرونبود عدالت بهداشتی وآموزشی است
5 – طرفدار قانون مند کردند حضور خارجی ها در افغانستان می باشد
6 – طرف دار قانون مند کردن حضور مؤسسه های کمک رسان خارجی هست.
7 – منشاءفساد اجتماعی وجنسی را فقر وبروکراسی می داند
8 – معتقد است زر اندوزی دولت مداران باید از طریق قانون ،عقیم گردد
9 – فرهنگ محوری جانشین رنگ وزبان ومذهب گردد
10 – آموزش در همه ی عرصه های آموزشی باز سازی شود ومطابق با خواسته ی روانی ملت ودست آورد های عام بشری عیار گردد
11 – اخوت ملی جانشین شقاق ملی شود
12 – انکشاف متوازن درعرصه های عمران وفرهنگ تحقق یابد
13 – افغانستان خانه مشترک همه ی شهروندان افغانستانی باشد
14 – شکاف بین شمال وجنوب ومرکز ،تبدیل به سرای مهر گردد
15 – جنایت کاران در هرلباس وموقعیت که باشند محاکمه عادلانه شوند
16 – به آسیب دیدگان جنگ های داخلی وخارجی غرامت پرداخت شود
17 – حق شهروندی متساوی براساس عدالت و قانون باشد
18 – هرشهروند افغانستانی حق داشته باشند که با بینه واسناد اثبات ارتکاب جرم، علیه هر شخص حقیقی وحقوقی شکایت کنند وداد گاه بر اساس عدالت وقانون مدنی ،بدون درنظر گرفتن موقعیت اجتماعی هر یک ،به دعاوی طرفین رسیدگی کند
19 – در افغانستان هیچ قومیتی بر قومیتی دیگر برتری قانونی وانسانی نداشته باشند
20 – افغانستان افغانستان،آزاد،آباد،متحد ویک پارچه باشد.
پس رأی به بشردوست رأی به ،افغانستان قانون سالار خواهد بود ودر قانون سالاری است که دموکراسی معنا دارد،عدالت اجتماعی تحقق می یابد،جامعه مدنی نهادینه می شود،کرامت انسانی وحرمت شهروندی اصلِ از اصول قانونمندی می گردد وانسان افغانستانی از حرمت جهانی برخوردار خواهند شد.
پس رأی به بشردوست ،رأی به کرامت انسانی خود ما است.
رأی به بشر دوست ،رأی به عمران افغانستان وریشه کن شدن فقر واستقرار عدالت بهداشتی می باشد
رأی به بشردوست،رأی به نفی استبداد دینی مبتنی بر نژاد پرستی واستبداد سیاسی مبتنی بر قانون فرمان های عبدالرحمانی هست.
وقتی قانون سالاری در کشور حاکم شد بر هیچ انسانی افغانستانی ستم رواداشته نمی شود وهیچ منطقه از مناطق دور افتاده افغانستان از قانون وعدالت مبتنی برقانون مدنی بی بهره نمی ماند ودر چنین هنگامه ها است که افغانستان در عرصه بین المللی نیز از اعتبار وجایگاه والا برخوردار می گردد وانسان افغانستانی دیگر نمادی از تروریسم ودرنده خویی وواپسگرایی قرون وسطایی نخواهند بود بلکه انسان افغانستانی مظهر تعالی وفرهنگ دوستی وصلح طلبی خواهند بود.
پس زنده وجاوید باد نام بشر دوست رئیس جمهورافغانستان آزاد وآباد ومتحد.

اسدالله جعفری

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

بنام خدا
سونامی انتخابات افغانستان(شقاق درجبهه ملی)

اگرچه هنوز نامزد های نهایی انتخابات افغانستان، رسما اعلام نشده است ومعلوم نیست که چه تعداد از این نامزد ها رسما تأیید ورد صلاحیت می شوند.اما نامزد جبهه ملی ،آقای دکتر عبدالله ی جنگ سالار،رد صلاحیت نمی شود ودر رقابت انتخاباتی حضور خواهد داشت.
نامزدی دکتر عبدالله از طرف جبهه ملی ،نشان از افول سیاسی واجتماعی این جبهه بود وبیان گر این نکته است که جبهه ملی دیگر یک جبهه قدرتمند ومتحد نیست ونمی تواند در سرنوشت افغانستان تأثیر گذار باشد وبعنوان یک حزب از قومیت برادر تاجیک،رؤیا های بگوربرده شده فرمانده فقید تاجیک احمد شاه مسعود را محقق سازد واز قوم تاجیک قهرمان بی رقیب بسازد.
نامزدی عبدالله از طرف جبهه ملی براساس یک استراتژی زمان شناسانه نیست که جبهه ملی ،براساس زمان شناسی وحساسیت قومی وعصبیت پشتونیزمی ،عبدالله ی پشتون تبار قندهاری را نامزد کرده باشد تا از این طریق فراقومی اندیشی جبهه ملی را نشان دهد وچشم امید به رأی قوم پشتون داشته باشد .چون عبدالله علی رغم پشتون بودنش در میان پشتون ها پایگاه اجتماعی ندارد ودر جنگ های بنیان سوز داخلی دوران حکومت آقای ربانی واحمدشاه مسعود ،عبدالله در کنار نازیسمی های پنجشیریسمی بود ودستش به خون قوم پشتون آلوده است وپشتون این رنگین بودن دست عبدالله به خون پشتون را ازیاد نبرده است که جبهه ملی چشم طمع به رأی پشتون داشته باشد وعبدالله ی پشتون را نامزد ریاست جمهوری کرده باشد.
پس نامزدی عبدالله از طرف جبهه ملی،نه تنها نشانه ی زمان شناسی سیاسی ، این جبهه نیست بلکه از انتحار سیاسی وشقاق درونی جبهه ملی خبر می دهد ،انتحار سیاسیی که انتحار اجتماعی قوم تاجیک را به دنبال دارد ونخبگان تاجیک را از امید بستن به این جبهه نومید می کنند .چون عبدالله در نسبت به نخبگان وسیاست دانان تاجیک، هیچ برتریی ندارد وحد اقل سه زن مبارز وخوش نام :داکتر مسعوده جلال،فوزیه کوفی وعفیفه آرزو در میان قوم تاجیک حضور دارند که به مراتب از عبدالله پایگاه اجتماعی بیش تر ونام نیک وسابقه بشردوستانه دارند وازوجهه بین المللی برخوردارند ودستانش به خون هیچ انسانی افغانی آلوده نیست وقوم تاجیک اگر به قحط الرجالی رسیده باشد،به قحط النسائی که نرسیده است وجبهه ملی می توانیست از میان آن زنان مبارز ودانا ونیک نام یکی را نامزد کند.
1 – بانامزدی عبدالله از طرف جبهه ملی، جبهه ملی به چهار دسته تقسیم شده:
1 – طرفداران ربانی وبخشی از پنجشیری ها
2 – طرفداران یونس قانونی وبخشی از شمالی ها
3 – طرفداران اسماعیل خان
4 – نیروهای میانه رو .
این دسته بندی ها را زمانی می توان خوب درک کرد که به مصاحبه های ضد ونقیض اعضای جبهه ملی ونامزد این جبهه ،آقای دکتر عبدالله دقیق شویم که گفته است:
من نامزد مستقل هستم واگر رأی آوردم روزی ،خواسته های جبهه ملی را برآورده خواهم ساخت» این گونه سخن گفتن عبدالله ،چیزی نیست جز این که جبهه ملی به یک سونامی گرفتارشده وشقاق ونفاق در این جبهه راه یافته اند واین جبهه نمی تواند راه اعتدال را در پیش بگیرد واز همین اکنون این جبهه بازنده انتخابات است وتنها راه باقی مانده برای جبهه ملی این است که به ترمیم شقاق ونفاق درونی خود بپردازد وخود را برای انتخابات مجلس آماده نموده چشم امید به ریاست مجلس داشته باشد.
2 –جبهه ملی ،هنوز به نام احمد شاه مسعود می نازد واز کادر سازی حزبی بازمانده است وسایه سنگین برادران احمدشاه مسعود ورفتار بیمار وکجمدار پروفیسور ربانی این جبهه را از خلاقیت ونو آوری وزمان شناسی سیاسی بازداشته ودرگیر خواسته های نامعقول وجهان گریز وملت ستیزانه نموده است.
این جبهه در طول عمر سیاسی خود ، برای حل منازعات کلان سیاسی وختم جنگ وپایان دادن به حضور نیرو های خارجی ، هیچ طرح راهبردی ارایه نداده است وتمام هم وغم خود را صرف این نمود که در برابر دولت کرزی قرار بگیرد واز طرح های دولت انتقاد کند واما خود بعنوان یک حزب سیاسی هیچ راهکار های عملی وتئوری راهبردی را به ملت عرضه نکرد.
3 - بزرگ ترین اشتباه جبهه ملی این بود که عضوتأثیر گذار خود مرحوم سید مصطفی کاظمی را با یک طرح شیطانی وبازی کثیف سیاسی ناجوانمردنه به قتل رساند تا بتواند با این بازی کثیف، دولت کرزی ودشمن دیرینه اش گلبدین حکمتیار را بدنام ورسواکند چون مسئولان دولتی بغلان از طرفداران حامدکرزی وگلبدین حکمتیار بودند وبرای همین بود که سایت های وابسته به جبهه ملی قبل از انتشاررسمی خبر ترور سید مصطفی کاظمی ،خبر کشته شدن ایشان را نشر نموده ، حکمتیار را متهم به قتل آقای کاظمی نمود واین بیان گر آن است که جبهه ملی با یک برنامه بسیار حساب شده طرح ترور کاظمی را سامان دهی کرده بوده که به محظ خبر ترور کاظمی آن را به حکمتیار نسبت بدهد .
اگر روزی یک محقق بی طرف، ترور ناجوانمردانه وغیر انسانی کاظمی را بی طرفانه تحقیق کند وخبر ساعت ترور کاظمی را با ساعت نشر خبر کشته شدن کاظمی ونسبت دادن آن را به حکمتیار از طرف جبهه ملی تحقیق کند خواهد دید که جبهه ملی خبر ترور وکشته شدن کاظمی ومتهم کردن حکمتیار را به کشتن کاظمی ،چند ساعت قبل(یا حد اقل همزمان با به خون غلطیدن ) از کشته شدن کاظمی نشر نموده است واین چه معنا دارد؟وچرا برادر احمدشاه مسعود که قرار بود با کاظمی باشد ،در بغلان از کاظمی جدا شد وبا تأخر به محل رفت تاجانش سالم ماند؟
4 - ضعف دیگر جبهه ملی این است که همواره به دنبال مهره های سوخته است وتاریخ مصرف مهره هایش را در نظر ندارد ودوران جهاد را با دوران قانونمداری وگذار به عصر دموکراسی ومدنی اشتباه گرفته است وادبیات دوران دموکراسی را نمی داند وروان شناسی عصرگذار به قانونمداری وآزادی خواهی در چهارچوب قانون وارزش های عام بشری را با آزادی خواهی آرمانی تمامیت خواه عصر جهاد ، خلط می کند
مهره های چون آقای ربانی ،عبدالله،قانونی،مارشال فهیم و....درروز گار خود انسان های بزرگ وتأثیر گذار بود اما امروزه فقط از تجربه های شکست وپیروزی آن ها باید استفاده کرد نه از خود شان به عنوان کارت های برنده.
امروزه باید از نسل نو ودانش آموخته استفاده کرد واز نیروهای بهره گرفت که جهان امروز وخواسته های جهان را درک می کند واز ارزش ها قرائت جهان شمول دارند .
5 – جبهه ملی هنوز نقش دو قوم هزاره وازبک را در تغیر سیاست های کلان افغانستان و...باورنکرده است وهنوز سعی دارند با مزدور پروری وجلب شخصیت های مسئله دار از این دو قوم،حضور نمادین ازاین دو قوم را درکنار خود داشته باشد.
جبهه ملی اگر برای ریاست جمهوری با قوم پشتون رقابت می کند چاره ی ندارد جز این که دو قوم هزاره وازبک را در کنار خود داشته باشد چون این دو قوم هستند که سرنوشت نهایی سیاست افغانستان را تعیین می کنند وهرقومی این دو قوم را درکنار خود داشته باشد برنده نهایی است.
جبهه ملی زمانی می تواند دو قوم هزاره وازبک را در کنار خود داشته باشد که رهبران واقعی این دو قوم را درکنار ش داشته باشد وبه خواسته های مدنی شان پاسخ صریح وشفاف بدهد وگذشته را تکرار نکند.

اسدالله جعفری

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

بنام خدا
درحاشیه پاسخ آیت الله العظمی محقق کابلی
پیرامون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان


قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان،چهره های بسیاری ها را آفتابی ساخت وخندق میان اسلام راستین واسلام من در آوردی را حفر نمود وبسیاری ها در این خندق فروغلطیدند.
از جمله کسانی که در این آورد گاه مورد آزمون خدا وملت قرار گرفتند، دو شخصیت بزرگ اهل تشیع افغانستان آیت الله العظمی محقق کابلی وآیت الله محسنی بودند.
من در این نوشته راجع به آیت الله محسنی سخنی نمی گویم ونظرات من راجع به ایشان قبلا درنوشته هایم نشر شده است والبته بعضی از روحانیون مشهد علیه من سخنرانی های ناجوان مردانه نموده اند ونوشته های من راجع به آقای محسنی را نوشته های منافقانه خوانده اند وبه طرفداری از آقای محسنی دروغ وتهمت های بسیاری را بر من رواداشته اند وازطرف دیگر بعضی از دوستان وخوانندگان عزیز وگرامی مقالات من از من گیلایه نمودند که من در این اواخر از آقای محسنی طرف داری نموده ام واین جفا به مردم هزاره وشهید مزاری است.
من فکر می کنم که این دو طیف از دوستان عزیز ومنتقدان بزرگوارمن، نوشته های مرا راجع به آقای محسنی با نگاه دشمنی ودوستی خوانده وبرعکس نظر من برداشت نموده اند برای این که من، نه دشمن آقای محسنی هستم ونه طرف دار ایشان وآنچه را راجع به آقای محسنی نوشته ام بیان واقعیت ها بود نه دشمنی ویا طرف داری آقای محسنی.
درنظر من آقای محسنی یک شخصیت دارای چند لایه است لذا دارای خوبی ها وبدی های می باشد ومن نمی توانم محسنی را یک سره نفی کنم ودرنقد او، ایشان را یا به مقام پیغمبری برسانم ویا در دشمنی اورا ....بنامم همان چیزی که دیگران می نویسند.من فقط منتقد بی طرف هستم ومنتقد بی طرف بودن رسالتش این است که بدی ها وخوبی های یک فرد را همان گونه که هست بیان کند تا مردم خود قضاوت کنند.لذا من در نوشته هایم هم از تلاش وکوشش آقای محسنی در تدوین وتصویب قانون احوال شخصیه ،سخن گفته ام وهم از فتوای قتل شهید مزاری وهم ازهمدست شدند آقای محسنی با قاتلان مردم هزاره .حال خوانندگان عزیز وبزرگوار، خود باید قضاوت کنند که طرف دار ایشان باشند ویا دشمن ایشان،وظیفه ورسالت من بیان واقعیت ها است همان گونه که واقع شده اند،نه دشمنی ویا دوستی با آقای محسنی.
اما از آقای محسنی که بگذریم،شخصیت دیگر اهل تشیع افغانستان ، مرجعیت عظمای شیعه حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی ،مورد آزمون ملت وخدا قرار گرفت ودینداران مؤمن چشم داشتند که ایشان نظر خود را درباره قانون احوال شخصیه اهل تشیع بیان کند تامردم تکلیف دینی وشرعی خود را بدانند.
ازطرف دیگر سکولار های التقاط اندیش سعی داشتند که با لطایف الحیل به ایشان القاءکنند که این قانون را آقای محسنی تدوین نموده ومخالف شرع وحقوق بشر است وشما در مخالف شرع بودن این قانون وعلیه آقای محسنی اطلاعیه بدهید.
از جمله دو مسئله به این القائات واین که آقای محقق کابلی مخالف این قانون است،دامن زدند:
1 – مقاله جناب آقای حمزه واعظی بود ودر پایان مقاله خود تصریح کرده بود که آقای محقق کابلی یکی از منتقدان این نوع از قرائت دین است.
از آنجا که آقای حمزه واعظی در نروژ در کنار آقای صادقی زاده زندگی می کند وبا آقای صادقی زاده دوست وهمکار است وآقای صادقی زاده(آنگونه که سایت ها می نویسند که ایشان نماینده تام الاختیار آیت الله العظمی محقق کابلی در اروپا است)وکیل ایشان می باشد،این زهنیت را ایجاد نمود که حتما آقای محقق کابلی نظرمبارک خودرابه آقای صادقی زاده گفته وایشان به آقای حمزه واعظی گفته است.
2 – درنروژ علیه این قانون،راهپیمایی شد که آقای صادقی زاده یکی از بانیان آن بوده واز آنجا که ایشان (بنا بر ادعای سایت ها) وکیل تام الاخیار معظم له می باشد،این زهنیت را تقویت نمود که آقای محقق کابلی مخالف این قانون ومخالف شخص آقای محسنی است.
اما چاپ پاسخ حضرت آیت الله العظمی محقق کابلی ،راجع به قانون احوال شخصیه،دشمنان دین را رسوا ومؤمنین وخیر اندیشان را شاد وعزتمند نمود ونشان داد که مراجع شیعه پاسداران راستین شریعت محمدی هستند ودشمنی ودوستی مراجع شیعه دایر مدار شریعت ومصلحت عام امت اسلامی می باشند.
حضرت آقای محقق کابلی،حقیقتا در یک آز مون بزرگ خدا وخلق قرار گرفته بود وخدا را شکر که در این آزمون نیز روسفید شد وباردیگر عزت شیعه وطهارت وخدا ترسی وپارسا مداری مراجع شیعه را به نمایش گذاشت وخلق هزاره را در برابر منافقان والتقاط اندیشان عزیز وسربلند نمود .
من در این نوشته به زاویه های تاریک این آزمون بزرگ می پردازم واز خدا ی بزرگ مسئلت دارم که حق را بر قلمم جاری سازد وآنچه خیر وصلاح خلق هزاره وامت اسلامی می باشد برمن الهام نموده بر واژگان این نوشته بتاباند.
چرا حضرت آقای محقق کابلی در آزمون بزرگ قرار گرفت؟
وقتی احوال شخصیه اهل تشیع به دست فرزندان عزیز ودانشور هزاره در مشهد مقدس تدوین شد وبا تلاش بزرگان شیعه ونمایندگان عزیز مردم در پارلمان به تصویب رسید،شیطنت های استکبار جهانی ومنافقان داخلی آغاز شدند ودر سه محور تبلیغات والقائات شیطانی خویش را ساماندهی نمودند:
1 – بدون این که متن قانون احوال شخصیه را بخوانند واز اعلامیه حقوق بشرچیزی بدانند،این قانون را مخالف اعلامیه حقوق بشر خواندند و قانون طالب پسند وقرون وسطای لقب دادند ودر اشاعه این دروغ ها تاتوانستند مغالطه راه انداختند وسفسطه بافتند وهیاهو کردند وباتمام پرروی وبی شرمی گفتند که این قانون به مردان اجازه تجاوز جنسی(!)به همسرانش می دهد.
2 –گفتند این قانون را آقای محسنی تهیه نموده ومطابق با فقه شیعه نیستند بلکه این قانون براساس فقه سنتی ناظر بر هزار وچهارصد قبل نوشته شده است وبا قرائت مراجع امروزی شیعه از فقه ، سازگاری ندارد واین قانون قانون مرد سالار وشخص محورمی باشد وعدالت جنسیتی وحقوق انسانی در آن لحاظ نشده است.
3 – گفتند این قانون ،باتوجه به خشین بودن ومنافات داشتن با خواسته های جهانی حقوق بشر وقانون مدنی کشورهای مدرن،باعث وهن مذهب شیعه وسرشکستگی مردم هزاره در جهان می شود واین قانون، مردم هزاره را مردم غیر متمدن وواپسگرا وخشین وضدحقوق بشر ومخالف دست آورد های تمدن جهانی نشان می دهد.
دراین غوغا سالاری جهانی وفتنه انگیزی داخلی،نوک پیکان حمله علیه مواد راجع به وظایف مشترک زوجین بود وبه قول معروف از کاه کوه ساختند واز هیچ قلب واقعیت وتلبس حق دریغ نکردند.
اینجا بود که حضرت آقای محقق کابلی در یک آزمون بزرگ خدا وخلق خدا قرارگرفت.چون استکبارجهانی ومنافقان داخلی چنان هیاهویی به راه انداخته بودند که ملت در یک تحیر وتردید گیچ کننده قرار گرفته بودند ونمی دانستند که دراین هنگامه های فتنه انگیزی چه بگویند وچه بکنند و وظیفه دینی وملی ایشان چیست.
آقای محقق کابلی از آن نظر در یک آزمون بزرگ قرار گرفته بود که تبلیغات کارشناسی واز پیش طراحی شده استکبار جهانی ذهن جمعی جامعه را مشوش نموده بودند واین باور را برملت قبولانده بودند که این قانون واقعا یک قانون ضدبشری ومخالف مذهب شیعه وباعث آبروریزی جهانی مردم هزاره است وآقای محسنی عمدا این قانون را این گونه تدوین نموده است تا مردم هزاره در منظر جهانی بدنام شود وبعنوان انسان های خشین وقرون وسطایی مطره گردند ودنیا مردم هزاره را مثل طالبان والقاعده مورد ...قرار دهند.
باتوجه به آن جنگ روانی وایجاد ذهنیت از قانون وآقای محسنی،آقای محقق در یک آزمون بزرگ خدا وخلق قرارگرفته بود.چون از یک طرف نمی توانیست وضع روانی جامعه ومردمش را نادیده بگیرد وبدون نظرداشت وضعیت روانی مردمش از این قانون دفاع کند واز طرف دیگر وظیفه دینی وخدائیش نیز به ایشان اجازه نمی داد که این قانون را مخالف مصالح مردم هزاره بداند وچون آقای محسنی در تدوین آن دخالت داشته است وایشان سابقه همگامی بادشمنان مردم هزاره داشته وپیشوای شهیدان این مردم بافتوای ضمنی ایشان به شهادت رسیده است،با این قانون مخالفت نموده از این طریق محبوبیت خود رادرمیان مردم افزایش داده آقای محسنی را برای همیشه از جامعه شیعه وهزاره طرد کند.
این جا است که به عظمت این آزمون بزرگ پی می بریم وخداپروایی ،طهارت اندیشه ،عرفان دینی ،اخلاص دینی ،تعالی اخلاقی ، رسالت مداری فقهی ،پاسداشت از حقیقت ،ازخودگذشتگی وبه خدا رسیدگی آقای محقق کابلی را درک می کنیم وبه بزرگی ،طهارت ،پارسایی وخدایی گونه شدن حضرت ایشان سرتعظیم فرود می آوریم.
آقای محقق می دانیست که اگر این قانون را مهر تأیید بزند منافقین او را همگام با آقای محسنی می نامند ومردم هزاره دوست ندارند که مرجعیت عظمایش همگام با کسی شود که او درازهان مردم هزاره متهم به همگامی با قاتلان این مردم است.
باز آقای محقق خوب می دانیست که اگر ایشان این قانون را قانون ضدحقوق بشر اعلام کند،دنیا اورا تامقام پیغمبری بالا خواهد برد وافراطیان هزاره وجوانان احساساتی هزاره ،ایشان را به مقام خدایی خواهند رساند وبرایش چنان جشن تبلیغاتی راه خواهند اندخت که از واشنگتن تاکابل را عکس وپستر آقای محقق کابلی رافرش خواهند کرد.
اما حضرت آقای محقق کابلی ،در این هنگامه های فتنه انگیزی،همان پرچم دار راستین اسلام جلوه کرد که در روز گار فتنه انگیزی صدر اسلام،مولای متقیان ،نفس محمد(ع)،قرآن ناطق،جلوه ذات خدا وپشوایی سرخ جامگان درراه خدا ،علی مرتضی،ظاهر شد وبا دست در دست دادن حضرت ابوبکر ودر کنار جناب عمر قرار گرفتن ،نهال تازه به بار وبر نشسته اسلام را از هجوم فتنه نجاد داد وبه قول شهید راه اندیشه شهید دکتر علی شریعتی«به خاطر وحدت امت اسلامی ،بیست وسه سال سکوت کرد»تا اسلام جهان گیر شود.
حضرت آقای محقق کابلی نیز با پاسخ به حق خود ،چهره خدایی خود را به خلق هزاره نمایاند وبرگی دیگر بربرگ های زرین تاریخ خدامحوری خلق هزاره افزود وانسانیت را آبرو داد وبه دین عزت بخشید وبابنان خویش قلب شیطان را نشانه گرفت وخامه معطر واندیشه طاهر واخلاص کوثر گونش استکبار جهانی ومنافقان داخلی را نومید ساخت .
اینجا ست که باید فریاد زد:
سلام بر شما ای «ابراهیم» تبر بدوش دوران
سلام برشما ای «موسی» ناجی از نیل فتنه ها
سلام بر شما ای «مسیح» امت
سلام برشما ای «حمزه »محمد(ص)
سلام برشما ای شکوه «ذوالفقار» علی
درود خدا بر شما ای« حُسن» احسان« حسن:
جان ها فدایت ای تلألوئی خون سرخ «حسین»
چادر غیرت« زینب» برشانه های استوار توست که این گونه کاخ «یزید» های دوران را فرومی ریزید
عرفان« سجاد »را از گلوی خدا خوان تو می شنویم
بنان توست که تقدیر خدا را مقدر نموده بدل به قضاء می کند
بیان توست که قرآن خواندن «مصعب» را در مدینه ایمان به پژواک درمی آورد.
پیشانی فراخ دامن توست که جغرافیایی عرش خداست
فروغ پشمان توست که عارفان،« فیض اقدس» را شهود می کنند
ازلبان خداخوان توست که جبرئیل« شرع محمد (ص)»را برگوش زمان می خواند
حسن صورت وطهارت سیرت توست که حیات را معنا می بخشد ومعنا راجوهر می دهد
اخلاص توست که «سلبیل بهشت» را ملموس می سازد
پارسایی توست که روزی «مسیح» به زمین هبوط می کند به« مهدی (عج)»اقتدانموده به نماز می ایستد
سلام به تو وبه اندیشه مطهر ونماز های نیمه شب وبلور اشک هایت.

اسدالله جعفری

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

بنام خدا
پیدا وپنهان انتخابات افغانستان(گلبدین حکتمیار هم می آید )


افغانستان دیگر بار صحنه گفت وگوی پیدا وپنهان سیاست بازان داخلی وخارجی قرارگرفته وانتخابات این دور باطل راشتاب بیش تر بخشیده است.
این دور از انتخابات افغانستان،آورد گاه همه ی احزاب مدعی نجات افغانستان می باشد چون از چپ ترین چپ ها که روز گاری افغانستان را به قدرت بر تر آن روز (شوروی خدا نانیامورز)رایگان فروخت وداغ وطن فروشی را بر پیشانی خود نهاد،تاراست ترین راست مجاهد تمامیت خواه ونوکر بی مواجب قدرت برتر امروز ووطن فروشان بی شرم وحیای لمیده بر گند آب سیاست ،به میدان آمده اند.
طالبان وکوچی ها

اما از گروه طالبان این وطن فروشان در قالب شریعت وفرزندان خدا در زمین،خبر های ضد ونقضی شنیده می شود:
1 – خبر های پشت پرده حکایت از آن دارند که گروهی از طالبان ،هم اکنون مهمان آقای حامد کرزی هستند وبرای تقسیم قدرت چانه زنی می کنند وآقای حامد کرزی برسر اصل تقسیم قدرت با طالبان به توافق رسیده است اما در نوع حضور طالبان به نتیجه قابل قبول نرسیده چون طالبان خواهان حضور بی پرده نیستند وحامد کرزی خواهان حضور بدون قید وشرط است.
2 – طالبان بنا ندارند که انتخابات را تحریم کنند ،بلکه سیاست جدید طالبان این است (درصورتی که با حامد کرزی واشرف غنی احمد زی به توافق رسند)از مردم بخواهند که در انتخابات شرکت کنند اما به هیچ کاندیدی رأی ندهند وبا رأی سفید اعتراض خود را به نمایش گذارند وتا راه برای حضور نظامی طالبان هموار گردد وطالبان با این مجوز قانونی به تهاجم نظامی خود مشروعیت بخشند.
3 – طالبان با نمایندگان کوچی ها نشست های داشته اند ودر این نشست ها بر رفتن کوچی ها به هزارستان به توافق رسیده اند ودر صورت جنگ پیش آمده بین کوچی ها ومردم هزارستان،طالبان به کوچی ها امکانات نظامی بدهند واز دولت آقای کرزی بخواهند که از طریق اعزام نیروهای دولتی به هزارستان ،به نفع کوچی ها وارد عمل شوند.
آقای اکبری
از کوچی ها وطالبان که بگذریم ،خبر های نیمه موثق حکایت از آن دارند که آقای محمد اکبری رهبر حزب وحدت ملی افغانستان ،بعد از آن که با جبهه ملی نشست های داشته اند ،از تقسیم قدرت بی نصیب مانده وبرای تقسیم قدرت با آقای حامد کرزی وارد مذاکره شده تا در صورت رسیدن به توافقی،ایشان هم مثل آقای کریم خلیلی چند هزار هزاره را به آقای کرزی بفروشند تا قدرت به ایشان لبخندی هدیه کند .
آقای گلبدین حکمتیار هم می آید
خانم بی نظیر بوتو نخست وزیر فقید همسایه مهربان ترازدایه ی ما،در خاطرات خود نوشته است که روزی با دشمنان پدرش سر یک سفره نشسته غذا خوردند تا برای سرنگونی حکومت نظامی ضیاء الحق به توافق برسند.
بی نظیر بوتو ،بعد از این گزارش نوشته است : «سیاست کاری می کند که انسان را با دشمن خونی اش سریک سفره می نشاند» البته بی نظیر حق داشت که چنین قضاوت کند چون او یک بانوی سکولار بود وسیاست در مکتب سکولار ،همین است که خانم بی نظیر بوتو گفته است وسرانجام این سیاست جان او را هم گرفت واو اگر زنده می ماند وادعای عموهایش اگرراست باشد که ادعا نموه اند :« خانم بی نظیر بوتو را شوهرش آصف زرداری به قتل رسانده تااز این طریق به ریاست حزب مردم انتخاب شود.» خانم بی نظیربوتو، برای سیاست چه تعبیری را به کار می برد؟
به هرحال سیاست قاعده بازی مخصوص به خود را دارد وهرکسی که این قاعده بازی را بلد نباشد ویا انسان آرمان گرا باشد،در جهان سیاست دستش به جای بند نخواهد بود.
بر همین اساس آقای حامد کرزی مهره های شطرنج سیاست راجا بجا می کند تا بتواند رقبای سیاسی خود را کش نموده وبر فیل سیاست نشسته تفرج هندوستان کند.
یکی از مهره های قدرتمند این بازی آقای گلبدین حکمتیار است که آقای کرزی از او نیز غافل نمانده است ومعاون دوم خود آقای کریم خلیلی یار دیرین آقای حکمتیار را مأمور این بازی نموده وآقای خلیلی این سیاست دان هزاره زیرک ،از این امتحان رو سفید بیرون آمده وآقای حکمتیار را مهمان آقای کرزی نموده است.
بر اساس توافق های که آقای کرزی وحکمتیار برسر آن به توافق رسیده اند :
1 – قرار است حکمتیار سلاح برزمین بگذارد وجنگ سالارانش را به جای این که راهی کوه پایه های نفس گیرکند،به سوی صندوق های رأی گیری سوق دهد تا با رأی دادن به آقای کرزی ،وزارت خارجه ودفاع وچند ریاست نهاد های دولتی وچند سفیر ووالی ولایات به حزب اسلامی آقای حکمتیار واگذار شود.
2 – حامد کرزی از امریکائی ها بخواهد که آقای حکمتیار را از لیست سیاه خارج نموده بعنوان یک تروریست تحت تعقیب قرار ندهند.
3 – برای این که امریکا نام حکمتیار را از لیست سیاه خط بزند واو را دیگر تحت تعقیب قرار ندهند ،آقای حکمتیار به مدت سه سال در تبعید خود خواسته در عربستان برود وچون آقای نواز شریف به حال تبعید منتظر فرصت باشد وخود را برای بازی مأثر وقانون مند آماده کند.
درحاشیه این خبرها
1 - اصل سیاست گفت وگو میان دو لت وطالبان-حکمتیار از سیاست های اصولی در جهان سیاست است وتجربه تاریخ هم نشان داده است که سیاست گفت وگو بهتر از سیاست جنگ می باشد وتاریخ کمتر سراغ دارد که جنگ های داخلی شبیه جنگ افغانستان ،سرانجامش غالب ومغلوب نظامی باشد بلکه سرانجامش مذاکره ومصالحه بوده است
بر این اساس اصل سیاست گفت وگو با طالبان –حکمتیار سیاست معقول ومبتنی بر مصلحت عامه افغانستان (حال آقای کرزی از این سیاست چه هدفی دارد آن بحث جداگانه) است.واگر آقای ربانی واحمد شاه مسعود همان سیاست گفت وگو ی پیر صاحب صبغت الله مجددی را در پیش می گرفتند وبا حزب اسلامی وحزب وحدت اسلامی سیاست گفت وگو را ادامه می دادند وبه دنبال مزدور پروری نمی بودند تا افراد چون آقای اکبری وسید مصطفی کاظمی وآیت الله سید ابوالحسن فاضل را از حزب وحدت جداکنند وبه سیاست سگتاریسمی خود ادامه بدهند،امروز افغانستان افغانستان آباد وآزاد ودارای عزت جهانی می بود.
حال که آقای کرزی باب گفت وگو با طالبان – حکمتیار را بازنموده است (صرف نظر از احساسات قومی وشخصی والقائات سیاست بازان شیطان منش) این سیاست را به فال نیک باید گرفت.
واقعیت این است که (جنایات ورفتار های ضد بشری طالبان-حکمتیار در جای خودش محفوظ وروزی باید درداوری تاریخ قرار بگیرد) طالبان وحکمتیار از همین سر زمین افغانستان هستند وحق شهروندی دارند واگر طالبان وحکمتیار میثاق ملی ،قانون اساسی افغانستان را بیپذیرند وبر اساس حقوق شهروندی حق شهروندی خود را در چهار چوب قانون مدنی دنبال کنند ،چه کسی مخالف این است؟یقینا هیچ انسان عاقل وخیر خواه امت اسلامی افغانستان مخالف این سیاست نخواهد بود.
2 – اگر طالبان جنایت کار هستند، آقای حامد کرزی هم روز گاری طالب بود ودر بدنه سیاست خارجی طالبان حضورداشت وقتی جنایت کاری مثل کرزی حق شرکت در انتخابات را دارد چرا طالبان نداشته باشند؟
3 – اگر حکمتیار جنایت کار است وبر اساس آن جنایات مرتکب شده حق شرکت نداشته باشد،پس بسیاری ها نباید حق شرکت داشته باشند چون دست بسیاری از همین نامزد ها به خون ملت آغوشته اند مگر دستان شخص کرزی ودومعاون جنگ سالارش به خون هزاران انسان بی گناه آلوده نیستند؟
مگر داکتر عبدالله سخن گوی جنگ سالار وزیر دفاع دولت مستعجل آقای ربانی نبود؟مگر همین داکتر عبدالله شب قبل از شهادت شهید مزاری با رادیو بی بی سی مصاحبه نداشت که ملت هزاره وازبک وپشتون های طرفدار حزب اسلامی را تهدید به استفاده از بمب های خوشه ای می کرد ؟
مگر جنایات آقای سیاف وربانی کمتر از جنایات آقای حکمتیار هستند؟
اگر بنا باشد حکمتیار نباشد ،آقای سیاف وربانی بر چه اساسی باید باشند ؟
پس برهمان اساسی که آدم کشانی چون سیاف ،ربانی،خلیلی،فهیم،داکتر عبدالله،یونس قانونی،علومی،گلابزوي،احدی....حق بودن وماندن وحق شهروندی دارند طالبان وحکمتیار هم دارند.
نتیجه
اصل سیاست گفت وگو سیاست معقول وبه مصلحت عامه مردم افغانستان است
ولی در شرایط فعلی این سیاست کارایی ندارد چون حکمتیار وطالبان عملا در سیاست حضوردارند وپست های اساسی در اختیار نیروهای طالبان وحکمتیار هستند.
این سیاست گفت وگو از طرف حامد کرزی سیاست صادقانه وبراساس مصلحت عامه مردم افغانستان نیست بلکه برای شکست دادن رقبای انتخاباتی می باشد پس سیاست عقیم است .
حکمتیار به دنبال قدرت سیاسی نیست بلکه او به دنبال زعامت عام افغانستان می باشد وکینه ی احمد شاه مسعود وخیانت آقای ربانی به حکمتیار ،حکمتیار را مار زخم خورده کرده وحالا حالا ها با سیاست افغانستان کنار نخواهد آمد وممکن است که حکمتیار به این نتیجه رسد که به راه خود ادامه بدهد تا مرگ دامن گیر او شود واو شهید امت اسلامی لقب گیرد وبعنوان یکی از پیشوایان جهاد علیه کفر والحاد باقی بماند ونامش جاویدانه شود
اسدالله جعفری
.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

بنام خدا
با اتحاد محقق ودوستم،معاون اول ودوم ریاست جمهوری هزاره وازبک خواهند بود؟

طبق نوشته های سایت ها واعلامیه یی که بنام حزب وحدت مردم افغانستان به رهبری حاج محمد محقق وجنبش ملی اسلامی به رهبری ژانرال عبدالرشید دوستم،در سایت های افغانستانی منتشر شده است حکایت از آن دارد که هزاره ها وازبک ها سر عقل آمده اند وبنا دارند با اتخاذ سیاست واحد به خواسته های مدنی خود دست یابند ودر قاعده بازی دموکراسی شرکت هدایت شده وبرخواسته از نیاز زمان واقتضای سیاست کلان کشورداشته باشندودرپرتواتحاد، سهم خواهی درقدرت را تحقق بخشند।
واقعیت این است که جامعه هزاره تاریخ بسیار پرلایه دارند وتا امروز، دست اتحاد به سوی همه ی اقوام دراز نموده وصادقانه پیمان همگامی وهمیاری بسته اند ودر این صداقت خود نیز صادق بوده اند.اما هیچ گاه پاسخ صادقانه نشنیده واز پشت خنجر خورده وسینه اش با دشنه متحدانش دریده شده است.
اگر ازگذشته های دور
صرف نظر کنیم ،از دو دهه قبل نمی توانیم چشم وگوش بسته بگذریم واز پیمان شکنی های متحدان هزاره سخنی هرچند به گلایه روایتی به درایت حکایت نکنیم.
اتحادهزاره ها با تاجیک ها
بعد از خروج ارتش شوروی از افغانستان واتحاد هفت گروه جهادی در پاکستان وحضور عربستان در هنگام تقسیم قدرت گروه های هفت گانه،برادران تاجیک در حاشیه رانده شده وحضور مدنی هزاره ها نادیده گرفته شدند واز برادران ازبک نامی درمیان نیامد.
در همین هنگامه هابود که حزب وحدت به رهبری پیشوای شهیدان شهید عبدالعلی مزاری،با افسران شمال وشخص عبدالرشید دوستم،تماس برقرار نمود واین نیروها از دولت کمونیست کناره گرفتند ودولت مرکزی کابل را در آستانه سقوط حتمی قرار دادند.
در این هنگامه های که اتحاد شمال شکل می گرفت ،جناح پشتون دولت کمونیست کابل تمهیداتی را فراهم می کردند که قدرت سیاسی ونظامی را به احزاب جهادی پشتون تسلیم کنند تا دیگر اقوام از جمله حزب جمعیت اسلامی به رهبری آقای برهان الدین ربانی واحمد شاه مسعود نتواند در بدنه سیاسی کشور حضور تأثیر گزار داشته باشند.
آقای احمد شاه مسعود که انسان باهوش وطراح بود وتاریخ سیاسی اسلام ومخصوصا زندگی سیاسی معاویه رادقیق مطالعه کرده بود وبا آقای گلبدین حکمتیار از دوران دانشجویی دشمنی داشت ودر دوران جهاد نیز بهترین فرماندهان آقای مسعود بدست نیرو های آقای حکمتیار قلع وقمع شده بود.برای انتقام از حکمتیار ودست یابی به قدرت سیاسی کشور، به حزب وحدت پیشنهاد اتحاد را داد وعبدالعلی مزاری هم (باتوجه به شرایط آن روز وسیاست انحصار طلبانه گروهای پشاور نشین) این وحدت را پذیرفت وبرای تأثیر گزاری بیش تر این وحدت ،افسران جداشده از دولت مرکزی را به شمول عبدالرشید دوستم ،به این وحدت فراخواند سرانجام پیمان وحدت تاجیک ها وهزاره وها وازبک ها در جبل السراج امضاء شد.
براساس این وحدت سه جانبه ،نیروهای شمال ،شمال کشور را از سیطره حکومت مرکزی خارج نموده وحرکت خویش را به سوی کابل آغاز نمودند.
طبق پیمان جبل السراج،نیروهای اتحاد شمال بطور همزمان ومشترک وارد کابل می شدند ونیروهای اتحاد شمال باهماهنگی هم در جایگاه های حساس اداری مستقر می شدند.
اما با نزدیک شدن نیروهای اتحاد شمال به کابل ،آقای احمد شاه مسعود ،برخلاف پیمان سه جانبه ،نیروهای خود را پنهانی وارد کابل نموده در جاهای حساس دولتی مستقر نموده به قتل عام قوم پشتون پرداختند وعملآ وارد جنگی قومی وخیابانی شدند.
از آنجا که نیروهای حزب وحدت وجنبش ملی ،با نیروهای جمعیت وشوراي نظار پیمان نامه اتحاد امضاءنموده بودند،در جنگ های (دور اول)بین حزب اسلامی حکمتیار واحمدشاه مسعود بی طرف باقی ماندند ونیروهای احمد شاه مسعود توانست نیروهای حزب اسلامی حکمتیار را از نقطه های حساس نظامی کابل بیرون بیرانند.
با بیرون راندن نیروهای حزب اسلامی از مراکز مهم سیاسی ونظامی کابل ،آقای احمد شاه مسعود برخلاف پیمان اتحاد جبل السراج،به قلع وقمع هزاره ها برخاست وبا خنجر نفاق سینه متحد خود را درید ومسیر تاریخ را عوض نموده افغانستان را در گیر یک جنگ قومی فرسایشی نمود وجهاد مقدس ملت بزرگ افغانستان رابدل به برادر کشی وخانه جنگی احمقانه کرد وراه را برای اشغال قانون مند افغانستان هموار ساخت.
احمد شاه مسعود وآقای ربانی همان سیاستی را در پیش گرفتند که معاویه دربرابر امت اسلامی درپیش گرفته بود وباقتل وغارتگری بی شرمانه علیه اقوام ساکن در افغانستان روی یزید ابن معاویه را هم سفید نمود ند.
خلاصه سخن این که هزاره از اتحاد با تاجیک به رهبری آقای ربانی واحمد شاه مسعود ،فقط قتل عام وجنایت نصیبش شد که حدیث مفصل دارد وتو خود بخوان ازاین مجمل حدیث مفصل.
اتحاد هزاره ها با ازبک ها
چنان که در بالا گفته شد،شهید مزاری ،عبدالرشید دوستم را در وحدت سه جانبه سهیم ساخت ونماینده حزب وحدت در شمال، آقای محمد محقق ،جنبش ملی اسلامی را مثل نیروهای حزب وحدت رهبری می کرد
وقتی مجاهدین وارد کابل شدند ودولت عبوری مجاهدین به رهبری پیر صاحب صبغت الله مجددی،کار خود را شروع کرد ،آقای حکمتیار ، نیروهای عبدالرشید دوستم را نیروهای الحاد وکفر نامید وخواستار بیرون راندن نیرو های دوستم از تمام نقاط کابل شد ومتأسفانه ،احمدشاه مسعود علی رغم پیمان سه جانبه با حزب وحدت وجنبش ملی، با حکمتیار هم صداشد وخواستار بیرون راندن نیروهای دوستم از کابل شد وبا کمال بی شرمی همان سخنی را گفت که آقای حکمتیار گفته بود ورسما علیه نیروهای ازبک به رهبری دوستم حکم جهاد داد.
در این بازار تکفیر وتفسیق علیه نیروهای جنبش،تنها کسی که از حق شهروندی وحضور سیاسی نیروهای ازبک عبدالرشید دوستم حمایت کردوگفت: ازبک ها نیز حق تعیین سرنوشت دارند وحق دارند در افغانستان از تمام حق سیاسی ومدنی برخوردار باشند؛آن شخص وآن حزب، شخص عبدالعلی مزاری وحزب وحدت اسلامی بود.
حمایت حزب وحدت از جنبش ملی،برای حزب وحدت تبعات بسیار ناگوار وسنگین داشت به گونه ی که حزب اسلامی حکمتیار وشورای نظار احمدشاه مسعود، ده ها جنگ را بر حزب وحدت تحمیل نمودند اما حزب وحدت به رهبری شهید مزاری، تمام جنگ ها ودشمنی ها را به جان خرید ولی صادقانه ومصمم از حق سیاسی ومدنی جنبش ملی دفاع کرد.
این حمایت حزب وحدت از جنبش ملی، نتیجه اش آن شد که حتی حزب اسلامی حکمتیار که روزی جنبش ملی را نیروهای کفر والحاد می نامید،جنبش ملی را به رسمیت شناخت ودست اتحاد به سوی او دراز نمود وباز همین حزب وحدت بود که جنبش را عضو شورای عالی هماهنگی نمود که حزب اسلامی از اعضای ارشد شورای عالی هماهنگی بود.
اما عبدالرشید دوستم این صداقت حزب وحدت را باجنگ دارالامان ومتحدشدن با احمدشاه مسعود پاسخ داد وباچراغ سبز نشان دادن آقای ربانی،باحزب وحدت وارد جنگ شد وده ها جوان هزاره را که از حق سیاسی ازبک ها دفاع کرده بودند،به خاک وخون کشید وشهید نمود ودر روز واقعه حزب وحدت را تنها گذاشت.
اتحاد هزاره ها با پشتون ها
هزاره ها همانطور که با برادران تاجیک وازبک ،پیمان های مشترک داشته اند با برادران پشتون هم اتحاد ها وپیمان های داشته اند که آخرین اتحاد وپیمان برادری هزاره ها با پشتون ،اتحاد حزب وحدت با حزب اسلامی در قالب شورای عالی هماهنگی ومذاکره وصلح حزب وحدت با گروه طالبان بودند ولی نتیجه اش همان نتیجه همیشگی بود وخنجر خودن هزاره در قالب اتحاد دوستی تکرار شد.
البته اتحاد آقای کریم خلیلی با آقای کرزی وتابعیت بنده وار وبرده منشانه آقای خلیلی از آقای کرزی وشرکت آقای کرزی در غائله کوچی ها در بهسود وچشم پوشی بی شرمانه ی آقای کرزی بر جنایات گوچی گری بهسود وتوجیه بی شرمانه آقای خلیلی این موضع نژاد پرستانه آقای کرزی را،داستان دیگر است وروایت دیگر می طلبدوفرصت دیگر بایت وحکایت به درایت وروایت به حقیقت ،کابت وروایت گردد.
باید ها ونباید های اتحاد هزاره - ازبک
بعداز این اشاره گذرا به گذشته وپیمان شکنی های متحدان هزاره،نیم نگاهی داریم به اتحاد جدید هزاره وازبک وبایدها ونباید های این اتحاد.
افغانستان دارد دمکراسی را تمرین می کند ودرحال گذاراز حکومت استبدادی مبتنی بر نژاد پرستی ،به یک حکومت انتخابی مبتنی بر قانون مدنی ومیثاق ملی است.
ازآنجا که افغانستان یک کشور کثیر الملیت قومی است،این گذار از استبداد به قانون ومدنیت،تابع اتخاذ سیاست های استراتژیک این اقوام تشکیل دهنده کشور است وقاعده دموکراسی در افغانستان قاعده ائتلاف وفراکسیون می باشد.
براساس این قاعده،قدرت سیاسی از آن کسی وکسانی خواهدبودکه بتواند اقوام دیگر را با خود همراه وهمسو کنند.چون در افغانستان هیچ گروه قومی اکثریت مطلق را ندارند واکثریت قومی در افغانستان یک دروغ مشهور است نه حقیقت متحقق.
اما طبق همین دروغ مشهور وساخته وپرداخته برادران پشتون وتاجیک، قوم پشتون ،تاجیک،هزاره وازبک به ترتیب بزرگ ترین گروهای قومی را تشکیل می دهند اما این بزرگ ترین گروه قومی بودن به گونه ی نیست که هریک از این گروه های قومی بتوانند به تنهایی حکومت تشکیل بدهند .
قوم پشتون وتاجیک نه تنها به تنهایی بلکه با اتحاد با هم نیز نمی توانند حکومت تشکیل بدهند واز مشروعیت ملی برخوردار شوند وبرای مشروعیت قانونی وملی خود به یکی از دو قوم هزاره وازبک نیاز دارند.بنابر این، هزاره وازبک تعیین کنندگان نهایی مشروعیت حکومت ها در افغانستان می باشند .
واقعیت موجود این است که قوم پشتون ،ریاست جمهوری را حق طبیعی خود می دانند وبه کمتر از ریاست جمهوری نیز راضی نمی شوندوتجربه تاریخی قوم پشتون هم همین را صحه می گزارد.حتی برادران تاجیک ما وشخص آقای برهان الدین ربانی بعد از آن همه انحصار طلبی وپشت کردن های چوکی ریاست جمهوری خودخوانده ،با معرفی کردند کاندید پشتون(عبدالله عبدالله) به این خواسته قوم پشتون مهر تأیید زد وعملا برتری قوم پشتون را پذیرفت وبرادران احمد شاه مسعود که نان نام مرحوم احمدشاه مسعود را می خورند نیز ادعاهای برادرش احمدشاه مسعودرا به افسانه بدل کرد وخودرا بنده وبرده پشتون ها ساختند وبه مرده ریگی سیاست نفاق وشقاق بین قوم تاجیک ادامه می دهند.
ازآنجا که طبق تصریح قانون اساسی ،نظام حکومتی افغانستان نظام ریاستی است وریاست جمهور دارای دو معاون اول ودوم می باشد وباید در هنگام نامزدی دومعاون خود را معرفی کند ودرحقیقت معاونان رئیس جمهور،کسانی خواهند بود که بتوانند اکثریت آرای ملت را برای رئیس جمهور جمع کنند تا رئیس جمهور دارای مشروعیت ملی شود.
طبق همین قاعده بازی دموکراسی،اگر هزاره وازبک بطور متحد از یک کاندید حمایت کنند آن کاندید اگر از قوم پشتون باشد،به رأی قوم تاجیک نیاز ندارد واگر از قوم تاجیک باشد به رأی قوم پشتون احتیاجی نخواهد داشت.
پس اگر هزاره وازبک ،متحد باشند ورقابت ریاست جمهوری رابه دو قوم پشتون وتاجیک واگذارند،معاونت اول ودوم بطور طبیعی از هزاره وازبک خواهند بود .چون هزاره واز بک درکنار هریک از دوقوم پشتون وتاجیک که باشند او رئیس جمهور خواهند بود ومعاونت اول از هزاره ومعاونت دوم از ازبک خواهند بود یعنی هزاره وازبک درکنار هرقومی باشند آن قوم اکثریت مطلق را خواهند داشت ونیازی به رأی قوم رقیب ندارند.
حال اگر اتحاد آقای محقق ودوستم برهمین مبنا باشند ،باید برسر معاونت اول ودوم چانه زنی کنند واز کاندید ریاست جمهوری یی حمایت کنند که معاونت اول ریاست جمهوری ووزارت دفاع را به هزاره ومعاونت دوم ووزارت کشوررا به ازبک واگذارد .
نتیجه
بنابر این ،قاعده بازی در دوران تمرین دموکراسی وحال گذار از دوران استبداد به عصر قانون مندی ومدنیت ، ایجاب می کند که دوقوم هزاره وازبک متحدشوند وبااتحاد صادقانه به خواسته های برحق مدنی خود دست یابند ومعاونت اول ودوم،وزارت دفاع وکشور را از آن خود کنند وتاریخ افغانستان را ازنو بنویسند.
این در صورتی تحقق خواهد یافت که اشتباهات گذشته تکرار نشود ووحدت دو ملیت هزاره وازبک اتحاد مدنی برای رسیدن به خواسته های مدنی بوده و اتحاد محقق ودوستم اتحاد براساس یک استراتژی سیاسی واجتماعی وبادرنظر داشت مصلحت عام دو ملت هزاره وازبک باشند نه بازی سیاسی حزبی ومقطعی.
پس اگر اتحاد آقای محقق ودوستم براساس مصلحت عام دو ملیت هزاره وازبک باشند واگر آقای محقق ودوستم، واقعا بنادارندکه خواسته های مدنی این دو ملیت را با اتخاذ سیاست مطابق با اقتضایی زمان مطالبه کنند ودر بازی سیاسی از قاعده بازی امتیاز بده وامتیاز بگیر استفاده کنند ودر منظر جهانی از اعتبار مدنی ومشروعیت حقوقی ومقبولیت سیاسی برخوردار باشند،راهش این است که :
آقای محقق ودوستم خواسته های مدنی ومطالبه های حق شهروندی ملیت های دو برادر هزاره وازبک را شفاف وصریح با کاندید های ریاست جمهوری مطرح کنند وبی پرده وصریح بگویند که معاون اول ودوم ووزارت دفاع ووزارت کشور را به دوملیت هزاره وازبک واگذار کند وازوزارت خارجه ونمایندگی افغانستان در ساز مان ملل نیز یکی را به این دو ملت بدهد ومسئله کوچی را برای همیشه حل کند .
آقای محقق ودوستم این خواسته های مدنی –سیاسی را باکاندید های احتمالی مطرح کنند وهر کاندیدی که این خواسته ها را نپذیرفت ،آن کاندید را برای مردم هزاره وازبک معرفی کنند وبگویند که ما این خواسته های شمارا با این کاندیدها درمیا ن گذاشتیم وایشان این خواسته های شما را نپذیرفت ،بنابر این ،شما دو ملت هزاره به این کاندیدهای که به خواسته های مدنی شما پاسخ مثبت نداده اند،رأی ندهید واز این طریق قدرت تأثیر گذاری دوملت هزاره وازبک رادر تغیر تاریخ افغانستان ،قانون مندانه به نمایش گذارید وباعصیان مدنی به حق مدنی خود دست یابید تاسیاست مداران نژاد پرست بدانند که هزاره وازبک دو رکن اساسی کشور هستند وکسی می تواند به مشروعیت سیاسی وریاست جمهوری دست یابد که این دو ملت را در کنار خودداشته باشد .

اسدالله جعفری