۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه




بنام خدا
حزب وحدت را،نسل هزاره نخواهد بخشید.
یادکردی از علامه محقق خراسانی
اسدالله جعفری
بایدکلامی از شبنم وگلبرگ گفت که سخن از در یا است وسربر ساحل سودن.
شعر وشعور از نام اوبر خود می بالد.
تاق ابروی او محراب حکمت بود
عرفان از چشم او تجلی آموخت.
ادب از اودأب ادب دارد
فقه درسینه او مسکن گزید.
اصول در او ثابت بودکه اصلها ثابت وفرعها فی السماء.
بنانش مسیر تاریخ را خط می کشیدو بیانش تبیان بود
تفسیر در خطوط پیشانی بیمرزش سیر داشت.
سعه ی صدر داشت وصدرش گنجور حدیث بود
سینه او آبشخورخطابه بود
وعظ ونصیحت در محضر او دلبری آموخت
رسالت برشانه او خیمه گستراند
امامت بازبان او تفسیر غدیر می گفت
تربیت درمکتب او تراوت گرفت
تعهد ردایش را براو بخشید
ایمان هیمنه اش را به او عطاکرد
شب با اوالفت دیرینه داشت
شفق بر چشمانش گل می نشاند
ستاره بر سجاده اش گیسوگره می زد
ناهید زلف برشانه اش می افشاند
پروین عصمتش را بلور اشکانش می ساخت.
ثریاپیچه در زمزم چشمش غسل تعمید می داد
آری سخن ازدریا وشبنم وشب وشفق است .
سخن از او ست.
او که از تبار نیکان بود واز نسل فضیلت .
فرزند نهج البلاغه بودوشاگرد قرآن وخوشه چین صحیفه سجادیه.
سخن از فقیهی است حکیم وحکیمی فقیه
سخن از عارفی است مجاهد( اشداء علی الکفار)
مجاهد سجاده نشین بود برهم زننده خواب بدمستان ستم پیشه وشکم باره
سخن از مردی است که تندیسی از والای ها وزیبای ها بود .
نام ازمحمد داشت که مسلم بود وفرمانبردار.
اسمش عیسی بود وشهرت از حق داشت .
محقق بود وازخراسان وخود خاورستان اشراق.
نمی دانم که از علامه محقق خراسانی با چه زبانی سخن بگویم واز او چه تصویری بر خیال نقش زنم؟البته نه خیال درخیالستان خیال شاعران،که درعالم مثل وجهان جبروت.
محقق خراسانی ازنسل وتبار آخوند خراسانی بودوهمشهری خواجه نصرالدین وهمزاد بوعلی سینا وهمسلک سنائی وهمسفر ناصرخسرو.
علامه محقق خراسانی در نجف
چنان که وقتی آخوند خراسانی وارد نجف شد ودُر نجف گردید ونگین حلقه یاران وستاره مجلس وخورشید فقه وفقاهت وترسیم گر اصول،محقق خراسانی هم وقتی وارد نجف شد وسر بر مزار علی سایید وپیشانی بر قدم حسین گذاشت وسربر سامرّاء زد وغیظ در کاظمین نهاد وعلم داری از عباس ،وفاداری از حبیب وجوانی از علی اکبر ومحراب داری ازسجاد وقافله سالاری از زینب آموخت ؛خود علم دارقلم شد وزینت منبر وخورشید فقه وفقاهت.
محقق خراسانی که در آن روزگاران به شیخ عیسی قاسمی نام ولقب داشت وزاده خراسان بود وریشه در هزارستان داشت وکوله بار از همت وغیرت درپشت وفضیلت در مشت.
اما این زاده خراسان، بسیار زود سیرت خاوری خویش را دامن گستراند وصیتش علم بر خاور افراشت وباختر را زیر پرگرفت و از شمال تاجنوب امتدادبخشید.
این شیخ عیسی قاسمی را قسمت آن بود که در محضر بزرگان وخداوندگاران علم وفضیلت زانوی ادب برزمین نهد وبرسفره تدقیق نشیند وخوشه تحقیق برچیند وخود محقِق شود تاآرزو های به کمون خزیده هزارستان محقَّق گردد.
این سان بود که این شیخ عیسی قاسمی شد محقق خراسانی وخطیب نجفی ومعتمد مراجع تقلید وچشم وچراغ وارثان انبیاء ومحبوب قلوب امت مرحومه گردید.
محقق خراسانی تنها فارسی گوی عرب زبان آنروز نجف بود که در بیوت پیشوایان حوزه ومسندداران فتوی وشارحان شریعت، خطابه القاع می کرد وفضیلت می گسترانید وایمان منعقد می ساخت.
از جمله کار های بیاد ماندنی محقق خراسانی در نجف آنروز، این بود که فرهنگ تحقیق را با جوهر تدقیق سیره حوزه کرد وبین تعلیم وتفهیم وتدوین وبیان وبنان جمع کرد.
در آن روزگاران نجف،نجف رشدش یاافقیی افقی بود ویا عمودیی عمودی وکاروان داران دانش وطالبان دانایی در یک دانش فربه می شد بدون آنکه در دیگر دانش ها بینشی کسب کنند ورویشی رخ دهد.
اما محقق خراسانی در همه عرصه های دانش بینش داشت ورویش وگویش .
او با این که فقه واصول می آموخت، فلسفه وعرفان می بخشید .
نی نایش نی شکر فارس بودوشعر فصیح عربی می سرایید وقصیده انشاد می کرد.
آنگاه که معراج روح می کرد وبر براق سخن می نشست وبر مأذنه مسجد الاقصی خطابه اذان وعظ می گفت ،عرب وعجم رازیر یک سقف گرد می آورد وبافصاحت به دو زبان عرب وعجم خطابه القاع می کرد وهرکسی از ظن خود می شد یاری او.
اگر بگویم این خراسانی بود که راه را برای مرجعیت علمی آیت الله العظمی محقق کابلی،آیت الله العظمی فیاض وعلامه مدرس افغانی،هموار کرد ؛سخنی به گزاف واغراق وغلو نگفته ام.
این را شما زمانی می توانید خوب دریابید که داستان تقریض نوشتن امام خویی را بر اثر گرانسنگ آیت الله العظمی فیاض ، به قلم شهید عبدالمجید خویی بخوانید.
به هرحال محقق خراسانی با خطابه خوانی در بیوت مراجع آن روز نجف ومخصوصا بیت مرجعیت عام جهان تشیع،آیت الله العظمی حکیم،خویی ،خمینی وشاهرودی ،موقعیت علمی وجایگاه اجتماعی طلاب غیر عرب وبویژه طلاب غریب ومظلوب افغانی را تثبیت کرد .
خراسانی علاوه بر این که خود آثار علمی بیبدیل در عصر خود را در نجف پدید آورد وبا این کار ذهنیت تحقیر آمیز عرب وعجم را نسبت به طلاب افغانی تغییر داد،وبا تألیف کتاب ارزشمند(المؤلفون الافغانیون المعاصرون)طلاب گمنام افغانی را دارای نام ونشان کرد واستعداد های درخشان افغانی را شناساند واز عزت علمی وفضیلت وذی طلبگی شان دفاع کرد .
باز گشت به ایران وتدریس در دانشگاه تهران
او که مجاهد بودو احیاگر وفضیلت گستر،چنان که پیشانیش بی مرز بود وفراخ دامن وبی ساحل،ایمان وعقیده اش مرز وجغرافیا ونژاد نمی شناخت ومرز وجغرافیای عقیده وایمانش اقتضای تکلیف بود ونژاد ش پیداکردن انسان های نیاز مندبه هدایت.
لذا وقتی امام خمینی کشتی نهضت وزورق انقلاب را به ساحل ظفر پهلوداد وبساط امامت گستراند وردای ولایت بر شانه افکند وطرح نودر انداخت ودولت کریمه تشکیل داد ونیاز به حکیمان زاهد وزاهدان فقه وفقیهان زمان شناس پیداکرد،علامه خراسانی از نجف به تهران آمد وامام نهضت بر او تکلیف نمود که در دانشگاه تهران بساط حکمت بگستراند وملا صدرا وبوعلی سینا را به مهمانی فراخواند واین نسل را راه ورسم مشی حکمت سینایی وتعالی بخشی حکمت متعالیه صدرای آموزد .
من یکبار از زبان آن عزیز سفرکرده شنیدم : آنروز که علامه محقق خراسانی به دستور امام خمینی در دانشگاه تهران فلسفه درس می گفت ،مرحوم صادق خلخالی فقه درس می داد ونهایه رامختصر می کرد .
من سه سال قبل از فوت مرحوم آیت الله صادق خلخالی ایشان را دوبار در مدرسه اش در شاه عبدالعظیم در معیت مرحوم استاد فخرالدین حجازی دیدم ولی غرابت وغربت نگذاشت که راجع به علامه خراسانی وازدرس وتدریس ایشان دردانشگاه تهران سؤال کنم.
اما این که چه شد که علامه خراسانی تدریس فلسفه صدرایی را دردانشگاه تهران رها کرد ورحل اقامت در مشهد افکند وگمنام وبی حشم وحریم وحرم زیست؟
در این باره حرف های ضد ونقیض گفته شده است که هیچ کدام دلیل متقن ندارد ونمی توان بطور یقین سخن گفت اما یکی ازعلل وبلکه علت العلل این بوده است که محل اقامت وبرگزاری نماز علامه ،یکی از ساختمان های مصادره شده از ضدانقلابیون فراری بوده ووقتی علامه محقق خراسانی این را متوجه می شود واز آنجای که دأب فقهی امام خراسانی با دأب فقهی امام خمینی وشاگردان امام خمینی ،در قلمرو تصرف ولایی ولایت فقه ،تفاوت داشت وامام خراسانی این چنین تصرفات را جایز نمی دانسته اند لذا دانشگاه تهران را برای همیشه ترک می کند.
زهد وپارسای امام خراسانی زندگی درگمنامی وپارسای زیستن را بر محقق تحمیل کرد لذا او هیچ گاه ازسابقه آشنای خود با امام خمینی در جهت رفاه معاش وشهرت درجلوت بهره نبرد.
محقق خراسانی با این که درتنگنای سخت و نفس گیر معیشت قرار داشت،هزگز متانت طبع خود را حراج نکرد.
داماد آن مرحوم به من گفت که براساس خدمت که علامه خراسانی به بیت مرجعیت شیعه مرحوم حکیم درنجف کرده بود،وقتی شهید محمد باقر حکیم فرزند آیت الله العظمی حکیم از ظلم دیکتاتور عراق صدام به ایرا ن مهاجر شد،بارهای بار ها به دیدار علامه خراسانی آمدو به ایشان پول های هنکفتی را پیش کش کرد اما محقق خراسانی نپذیرفت وطلبه های نیاز مند را به شهید محمدباقر حکیم معرفی نمود.
علامه محقق خراسانی ونسل جوان
محقق خراسانی،در کهن سالی هم جوان بود وجوان فکر می کرد وبا جوانان الفت وانس فوق العاده داشت.
برای جوانان مستعد درس های فلسفه واقتصاد می گفت وکتاب های (فلسفتنا)و(اقتصادنا)ی علامه شهید محمد باقرصدر را تدریس می کرد.
سن من اقتضا نمی کرد که در درس های ایشان شرکت کنم. بنا بر این از شیوه تدریس آن عزیز اطلاع ندارم ونمی دانم که برخورد آن مرحوم با نسل جوان که در درس اشکال می کردند ،چگونه بود وکلاس درس ایشان چه ویژگی داشت.
اما در بعضی از سخنرانی های علامه محقق خراسانی در کتابخانه رسالت شرکت می کردم واز برخورد علامه با جوانان بسیار لذت می بردم.
اینجا یک خاطره از برخورد های هدایت گر علامه را می آورم:
در یکی از مناسبت های مذهبی درکتابخانه رسالت مراسمی برگزار بود که سخنران آن علامه محقق خراسانی بود و وقتی علامه برجایگاه سخن قرار گرفت وخطبه خواند وسخن آغازید ،بناگاه جناب آقای حاج کاظم یزدانی وارد مجلس شد وبا آمدن حاج کاظم یزدانی ،علامه محقق، سخنرانی خود را مختصر نمود وبعد گفت :
چون استاد سخن حاج آقای یزدانی اینجا تشریف آوردند وایشان تازه از سفر پاکستان برگشته اندوحرف های تازه دارد ... بعد علامه از جایگاه سخنرانی پایین آمدن وحاج کاظم یزدانی سخنرانی کرد.
این برخورد علامه خرانی بسیار آموزنده بود چون اگر ایشان آن روز از سخنرانی خود صرف نظر نمی کرد دیگر معلوم نبود که فرصتی پیش می آمد تا جناب حاج کاظم یزدانی گزارشی از سفر خود به پاکستان می داد.
نکته تربیتی این برخورد علامه این بود که می خواست به مردم بفهماند که بزرگا ن خود(البته هرکس را به اندازه بزرگیش) را قدر بدانند.
علامه وهویت بخشی به هزاره ها
همانطور که علامه در نجف به طلاب افغانی وایرانی هویت ملی وشخصیت علمی داد،وقتی به ایران باز گشت وفرصتی برای علامه پیش آمد تا بتواند درمیان مردم خود حضوریابد ومشعل هدایت گری را روشن نگهدارد.بدون هیچ چشم داشتی این کار کرد وبه نسل جدید هزاره هویت داد وهویت هزارگی را تبیین کرد وبذرهویت خواهی را در جان مردم کاشت واز سمبل های هویت هزاره صادقانه وبزرگوارانه سخن گفت واز آنان تکریم کرد ودر تکریم این نماد های هزارگی بفکر آبروی خود وجایگاه علمی واجتماعی خود نبود.
با این که ایشان درمقام مرجع بودواز نظر علمی وحید دهر ،اماباتواضع وفروتنی در حسینه هزاره ها حاضر می شد وبه مقاله ها ودکلمه واجرای موسیقی هزارگی گوش می داد ودرباره فرهنگ هزارگی سخن می گفت.
نقش علامه خراسانی در هویت بخشی هزاره را در یک همایش بین المللی باید بازخوانی وباز کاوی نمود
حزب وحدت قاتلان هزاره را
بر علامه محقق خراسانی ترجیح داد.
دردی را که هرگز تاریخ فراموش نخواهد کرد این است که حزب وحدت در زمان رهبری کریم خلیلی ومعاونت شیخ قربانعلی عرفانی،قاتلان مردم هزاره را بر محقق خراسانی ترجیح داد.
داستان از این قرار است که علامه محقق خراسانی بعد از تشکیل حزب وحدت برای استحکام پایه های این تشکل نوین بسیار زحمت کشید واین کوشش صادقانه علامه محقق بحدی بود که مخالفان حزب وحدت وآیت الله محسنی وپیروان محسنی ومخصوصا شاخه نظامی حزب محسنی،یعنی (شرطه الخمیس) علامه خراسانی را پدر معنوی حزب وحدت لقب دادند وبرای بدنام کردن این پدر معنوی حزب وحدت بسیار تلاش رذلانه نمودند اما علامه خراسانی همه ی این ها را نادیده گرفت ودر دفاع از اصل هسته ای حزب وحدت از آبروی خود مایه گذاشت وزبان ذوالفقار سایش را در خدمت این حزب قرار داد.
حتی در زمان از هم پاشی حزب وحدت وجدایی محمد اکبری ،آیت الله سید ابو الحسن فاضل وآیت الله سید عالمی بلخی وسید مصطفی کاظمی از حزب وحدت وپیوستن به ربانی وسیاف وخلق فاجعه غرب کابل،باز علامه محقق خراسانی در کنار حزب وحدت ماند.
من یادم هست ،وقتی ربانی وگلبدین حکمتیار توافق کرد که باهم صلح کند نماینده ی از حزب وحدت به ریاست کریم خلیلی هم در آن اجلاس شرکت کرده بود ودر باز گشت ،کریم خلیلی به مشهد آمده بود ودر کتابخانه رسالت یک نشست فرهنگی گذاشته بود ووقتی آقای کریم خلیلی به کتابخانه رسالت آمد واز وضع پیش آمده گریه کرد وگفت اگر حمایت فقیه وحکیم بزرگی چون آیت الله محقق خراسانی نبود کمر ما شکسته بود.
اما همین جناب کریم خلیلی در هنگام زعامت خود برای تشریف آوری برهان الدین ربانی به تهران (بعد از خلق فاجعه افشار )چنان مهمانی راه انداختن که هزینه آن ...
واین در حالی بود که محقق خراسانی در مشهد از بیماری قند رنج می برد وهزینه این درمان را نداشت.
این دردی است که هرگز آن را تاریخ فراموش نخواهد کرد واین خیانت زعمای آن وقت حزب وحدت رانسل هزاره نخواهد بخشید.

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

نقد بر نوشته ی «در عاشوراء چه باید کرد؟»
چاپ شده در سایت وزین«کوفی»

اسدالله جعفری
نمی دانم با نویسنده مقاله ی«در عاشوراء چه باید کرد؟»با چه زبانی سخن بگویم تا نه قلب برادران وخواهران عزیز وگرامی اهل سنت مکدر شوند وهم نویسنده مقاله « در عاشوراء چه باید کرد؟» از این پرروی وجهالت وتکبر وتفرعن به هوش آید وبعد از این ،با امت اسلامی این گونه خدای گونه وفرعون سیرت سخن نگوید.
من به عنوان یک فرزند کوچک شیعه واز پیروان راه حسین وعضو کوچک از ملت بزرگ وشریف افغانستان ، متواضعانه می گویم که نوشته هیچ فردی از افراد شیعه وسنی به معنای اتفاق نظر همه ی شیعه وسنی نیست بلکه یک نظر از خود آن شخص است ونباید یک نوشته ای از فرد شیعه وسنی را بر اتفاق نظر تمام شیعه وسنی حمل کرد.
بنا بر این من این نوشته را هرگز به برادران وخواهران اهل سنت نسبت وتسری نمی دهم ودر این مقاله که نقد بر نوشته این برادر از برادران اهل سنت است ،عنوان برادران اهل سن را بر این نوشته ونویسنده آن بکار نخواهم برد واگر در لابلای مقاله این تعبیر آمد باید جایگاه تعبیر را درنظر گرفت.
من می دانم که همه ی برادران وخواهران اهل سنت ،در روز عاشورا به خاطر شهادت امام حسین نوه رسول الله ،عزادار ومحزون هستند وقربه لله خیرات ونذرات می کنند واین نذرات وخیرات خود را بعنوان یک واجب دینی وفرضی اللهی انجام نمی دهند تا بدعت باشد بلکه این کار وعمل نیک را بعنوان یک امر مستحبی وبعنوان همدردی وهمدلی با رسول الله در عزای حسین نوه رسول الله انجام می دهند.
شیعه هم اگر دهه ی عاشورا را گرامی می دارند وخیرات ونذرات می کنند ونوحه می خوانند وسینه می زنند ومجالس عزاداری بر پامی کنند ،این را بعنوان یک واجب وفرض اللهی انجام نمی دهند بلکه مثل برادران اهل سنت بعنوان یک امر مستحبی وهمدلی وهمنوایی با رسول الله انجام می دهند.
اما متأسفانه نویسنده مقاله« در عاشوراء چه باید کرد؟» تمام امت اسلامی را بدعت گذار وخرافه پرست وجاهل می نامند، به این فراز های نوشته ایشان توجه کنید:
«عاشوراء و یا ده محرم یوم مبارکی است که متاسفانه ذهنیت خرافات گرایانه و غیر اسلامی در جامعه افغانی به خود گرفته است. در این شکی نیست مبارزه با خرافات و رسوم منحط و گندیده که ریشه در جهل و عدم آگاهی عوام الناس دارد و از سوی دیگر گره خورده با احساسات عوام است، کار طاقت فرسا، مشکل اما ممکن می باشد.
ما در جامعه افغانی خویش متاسفانه از بدنیا آمدن الی از دنیا رخت بستن درگیر با رسوم طاقت فرسا و خرافات هستیم. از همه درد آور اینکه رسوم منحط و طاقت فرسا در شکل شعائر دین در خور افراد جامعه داده میشود و سر انجام زندگی در همچو جامعه مشکل آفرین و از سوی دیگر دیده میشود مردم از رسوم نه تنها غیر اسلامی بلکه کاملا ضدی اسلامی بعنوان شعائر اسلامی تمسک میجویند و قسما در قالب دین از آنها دفاع هم میکنند.»
..... بهرترتیب سنت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم در ده محرم، گرفتن روزه است نه پختن شوله شرین عزیزان اشتباه نگیرند بنده بر خلاف شوله شرین نیستم حتی طرفدار همیشه پختن آن می باشم اما اینکه در سال صرفاصرف در ده محرم بشکل رسم و شعائر دین این عمل انجام می پذیرد قاطعانه باید عرض نمود مطلقا این عمل بدعت محض است و بهیچ عنوان ریشه در دین ندارد.»

چنان که ملاحظه می فرمایید این نویسنده محترم تمام امت اسلامی ساکن در افغانستان را که بخاطر رضای خدا وتسلی قلب نازنین رسول الله در عزای نوه رسول الله وسرور جوانان بهشت وپاره جگر فاطمه زهرا دختر خاتم پیغمبران محمد امین ونور چشم علی خلیفه امت اسلامی وشخصیت مورد احترام ابوبکر وعمر خلفای مکرم امت اسلامی،به عزاداری می پردازند ودر راه خدا ورضایت رسول خدا خیرات ونذرات می کنند ،همه وهمه را فرعون منشانه وبا تفرعن بدعت گذار وجاهل به دین وخرافه پرستان بی منطق و... می نامند وخود را درحکم«پیغمبر مصلح» ودانای کل می داند.
براستی انسان چقدر جاهل وسرکش باشد که همه امت اسلامی را بدعت گذار وخود را دانای کل بداند؟
مگر این امت اسلامی ساکن در افغانستان کی ادعا کرده اند که خیرات، برای عراداری وگرامی داشت نوه محمد رسول الله از واجبات فرضی ولایتغیر خدا است؟
مگر کدام افغانیی را می توانید پیداکنید که پختن (به قول این نویسنده ی فرعون منش ودانای کل)شله شیرین ،برای امام حسین را ازواجبات بدانند ؟
کدام افغانیی را می توانید پیداکنید که فرق بین:سنت مؤکد،سنت مستحب،فرض اللهی وواجب عینی وتوسلی را ندانند ؟
شیعه وسنی افغانی ،گرامی داشت شهادت امام حسین را بعنوان واجب اللهی بر پانمی دارند واین سنت نیک وحسنه را بعنوان فرض اللهی اقامه نمی کنند ، بلکه بعنوان یک کار مستحبی ونیکو وبعنوان تسلی قلب پاک ونازنین رسول الله انجام می دهند واز خدای رحمان ورحیم امید دارند که خدا به حرمت رسول خدا وخون نوه رسول خدا به ایشان خیر وبرکت وغیرت دینی وتوفیق شهادت در راه خدا عطاکنند.
این کار کجایش بدعت وخرافه پرستی ونادانی وجهالت است؟
مگر این نویسنده قرآن نخوانده اند که خدا می فرمایند:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (سوره آل عمران-31)
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا (سوره احزاب-٢١)
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (بقره-١٤٣)
آیا این ابراز همدلی با رسول خدا عملی کردن همین آیات قرآن نیست؟
البته شیعه بر اساس فرمایشات مکرر رسول خدا ،امام حسین و 9فرزند از نسل حسین را امام برحق می دانند وامامت امام علی را بر اساس حدیث «که در سند حديث غدير هيچ شكي نيست، حتي ابن حجر در صواعق به صحت آن تصريح كرده و در روايت احمدبن حنبل آمده كه سي تن از صحابه آن را شنيده اند; حلي مظفر، دلايل الصدق، ج 2، ص 86 و 87 . علامه اميني صد و ده تن از راويان صحابي حديث را با ذكر منابع آورده است . براي تفصيل بيشتر به كتاب الغدير، ج 1، ص 14) تا 61 ; و دراسات في ولاية الفقيه، ج 1، ص 49 و 50 مراجعه شود» از اجماعات امت اسلامی میدانند وبر همین اساس در باره امامت عقیده دارد که:
« امامت پس از پيامبر(ص)
خداوند، حضرت محمد(ص) را به عنوان آخرين فرستاده خود براي جهانيان مبعوث كرد. آن حضرت تمام همت خود را در اعتلاي اسلام صرف كرد، تا جايي كه حاضر بود جان خود را نيز براي آن فدا كند. صدها تن از بهترين افراد امت را براي اين هدف تقديم كرد. با همه تلاشها و مجاهدتها، به خوبي مي‎دانست كه اسلام هنوز همه حجاز را فرانگرفته و در دلها ريشه ندوانيده است . دو قدرت آن دوران (ايران و روم) در برابر اسلام مقاومت مي‎كردند. آن حضرت به خلق و خوي عرب، به تعصبات قبيلگي و خانوادگي آنان آشنا بود; مي‎دانست هنوز رسوم دوران جاهلي در عمق جان مردم ريشه دارد; مي‎دانست منافقان به دنبال فرصت براي ضربه زدن به اسلام هستند; مي‎دانست دنياپرستي و جاه طلبي خطري است كه به خصوص بزرگان اصحاب را تهديد مي‎كند. او مي‎دانست كه امت اسلام در معرض خطرند و امكان بازگشت به دوران جاهليت وجود دارد. قرآن مجيد به اين حقيقت تلخ هشدار داده بود. وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (١٤٤)سوره آل عمران (3)، آيه 144) .) "همانا محمد[(ص)] فرستاده

اي است از جانب خدا كه پيش از او نيز فرستادگاني بوده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما عقب گرد مي‎كنيد [به جاهليت برمي گرديد]؟." پيامبر(ص) حتي نگراني خود را از اين وضعيت خبر داده و فرموده بود: "روز قيامت گروهي از اصحاب را در صف اصحاب شمال قرار مي‎دهند. عرض مي‎كنم : خدايا اينان اصحاب منند! و پاسخ داده مي‎شود: تو نمي داني كه آنان پس از تو چه كردند. و آنگاه من همانند عيسي مي‎گويم : (و كنت مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (١١٧) سوره مائده (5)، آيه 117) . "تا در ميان آنان بودم گواه و ناظر بر ايشان
بودم، پس چون روحم را قبض كردي تو خود مراقب بر آنان بودي ." سپس جواب مي‎آيد: آنان پس از تو پي درپي به دوران جاهليت برگشتند. « بخاري، الصحيح، ج 5، ص 228، حديث 4625» .
با چنين وضعيتي پذيرفته نيست كه پيامبر(ص) با عقل و درايت تامي كه - علاوه بر مقام نبوت - داشت و اهتمامش در نشر اسلام، زمام امر اين آخرين دين الهي را براي پس از خود رها كرده و براي آن هيچ برنامه اي نداشته باشد و مسلمانان را به حال خود رها كند. چگونه مي‎توان پذيرفت كه پيامبر(ص) تنها به دوران خود مي‎انديشيده و براي پس از خود هيچ برنامه اي جهت تداوم رسالت و دعوتش نداشته است ; و حال آن كه اگر رييس يك گروه و حتي مسؤول يك مجموعه اي هم بخواهد موقتا در منطقه مسؤوليتش نباشد، براي مدت نبود خود چاره انديشي مي‎كند، تا در غياب او براي رسيدگي به امور به وي مراجعه شود. سيره آن حضرت هم چنين بود كه هر وقت به سفر يا غزوه اي مي‎رفت براي خود جانشيني تعيين مي‎كرد تا به امور مردم رسيدگي كند. با اين وصف چگونه مي‎شود كه او امت را به حال خود رها كند.
نقل است كه پسر خليفه دوم در زماني كه پدرش در بستر مرگ افتاده بود به او گفت : شنيده ام جانشيني براي خود انتخاب نكرده اي ؟ چطور اگر تو براي شتران يا گوسفندانت چوپاني داشته باشي و او آنها را به حال خود رها كند مي‎گويي آنها را در معرض آسيب و خطر قرار داده، سرپرستي مردم كه مهم تر است . عبدالله مي‎گويد: پدرم با سخن من موافقت كرد. « نيشابوري، مسلم، الصحيح، كتاب الامارة، ج 12، ص 205 و 206 .»
عايشه به عبدالله پسر عمر مي‎گويد: پسرم ! سلام مرا به عمر برسان و به او بگو امت محمد(ص) را به حال خود رها نكن و جانشيني براي خود قرار بده، زيرا بر آنان ترس فتنه دارم . « دينوري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 42 . »
و نيز نقل است كه در زمان بيماري عمر، گروهي هنگام عيادت
وي از او درخواست كردند كه براي خود جانشيني انتخاب كند. «طبري، تاريخ الطبري، ج 2، ص »580 آيا غير پيامبر به مصلحت وصيت و تعيين جانشين آگاه بود اما رسول خدا(ص) آگاه نبوده است ؟ و حال آن كه خداوند پيامبر(ص) را حريص بر هدايت مؤمنان و مهربان بر آنان معرفي كرده است «سوره توبه (9)، آيه 128» چگونه مي‎توان پذيرفت كه يك دين جاوداني و جهاني كه مشتمل بر تمامي معارف اصلي، اصول اخلاقي و احكام فرعي در تمام ابعاد فردي و اجتماعي است، برخلاف تمامي قوانين كه نياز به مفسر و نگهباني دارد، به يك حافظ و مفسر نيازي نداشته باشد و جامعه اسلامي از بين تمامي جوامع مستثنا بوده و محتاج به هدايت گر و پيشوا نباشد؟
به عبارت ديگر با توجه به ختم رسالت در دوره رسالت حضرت محمد(ص) و جهاني بودن دين اسلام، چه تدبيري براي مصونيت اين دين جهاني و خاتم از سوي بنيادگذار آن انديشيده شده است ؟ منطقا هر فرد خردمندي كه به امر مهمي اقدام مي‎كند، و هدف مهمي را تعقيب مي‎كند، آن هم با هزينه هاي بسيار زياد، به نحوي بايد ادامه مسير را تا رسيدن به اهداف خود مد نظر داشته باشد و براي آن برنامه ريزي كند.
اين موضوع از چند فرض خارج نيست .
1 - دين اسلام محدود به عمر شريف حضرت رسول (ص) بوده است و براي پس از آن هيچ تدبيري نينديشيده است .
2 - مسلمانان در دوران حيات پيامبر(ص) به حدي از بلوغ فكري و علمي رسيده بودند كه مي‎توانستند بر اساس قرآن و سنت تكليف خود را بدانند و نيازي به پيشواي ديني نداشتند.
3 - انتخاب پيشوا به عهده مسلمانان گذاشته شد.
4 - اين وظيفه پيامبر(ص) بود كه براي پس از خود چاره اي بينديشد و براي تداوم حركتي كه آغاز كرده برنامه اي طرح كند و بر اساس آن عمل نمايد. فرض اول باطل است . اين فرض مستلزم انجام كار لغو و بيهوده اي است . آن همه زحمت و فداكاري و بعد رها كردن امور به حال خود منطقي نيست و با ادعاي خاتميت و با اصل فلسفه دين سازگار نيست .
فرض دوم نيز درست نيست ; زيرا واقعيت تاريخي، خلاف آن را اثبات مي‎كند.
اختلافات گاه خونين پس از رحلت پيامبر(ص) در امر زمامداري و امور سياسي مسلمانان نشان مي‎دهد كه چنين بلوغ فكري در مسلمانان وجود نداشته است .
فرض سوم عملي نبود. چرا كه همه امت بر روي يك شخص با توجه به خصلت هاي قبيلگي و رقابت هاي فاميلي اتفاق نداشتند و هر گروهي دنبال يك شخصي راه مي‎افتادند. بگو مگوهاي رخ داده در سقيفه خود بهترين شاهد بر اين مطلب است ; و مي‎دانيم شخصي كه در سقيفه با او بيعت شد، همه امت با او بيعت نكردند. به علاوه امامت تداوم نبوت و رسالت است و بايد فردي شايسته براي چنان مقامي برگزيده شود; و برفرض مسلمانان مسؤول انتخاب امام بودند، آنان از كجا و چگونه تشخيص مي‎دادند كه چه كسي مي‎تواند عهده دار آن امر خطير شود.
ادعاي شيعه اين است كه پيامبراسلام (ص) مانند هر فرد حكيم و خردمندي به فكر پيشبرد مقاصد خود به بهترين روشها بوده است و از اين مسأله مهم و سرنوشت ساز غافل نبوده و حتي در مقاطع مختلف بر اين مسأله تأكيد كرده است ; و چه به صورت كلي و چه تعيين اشخاص، به اين موضوع توجه داشته است . صحت اين ادعا را مي‎توان از گزارشهاي تاريخي بر اساس همان ملاكهايي كه هر گزارش تاريخي را بررسي مي‎كنند، مورد توجه قرار داد.
آري، شواهد و ادله و قرائن فراواني وجود دارد كه پيامبراكرم (ص) به چنين مهمي مي‎انديشيده و براي آنها چاره جويي هم كرده است . او از خداوند درباره جانشيني اش فرمان گرفته و به آن عمل نموده است .
جانشين پيامبر(ص) بر اساس قرآن
خداوند در قرآن به مؤمنان فرمان داده است كه از خدا و پيامبر و اولواالامر خودشان اطاعت كنند. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا « سوره نساء (4)، آيه 59» در
كنار هم آوردن فرمان اطاعت از رسول و اولي الامر نشان مي‎دهد كه اطاعت از رسول و اطاعت از اولي الامر از يك سنخ است . مراد از اطاعت از رسول و اولي الامر، اطاعت در اوامر مولوي و حكومتي است كه از ناحيه آنان صادر مي‎شود; زيرا اطاعت از آنان در احكام ديني ارشادي است و جداي از اطاعت از خداوند نيست .
با توجه به اين كه اطاعت از اولي الامر و رسول خدا با اطاعت از خداوند در يك رديف آمده، اولي الامر بايد كساني باشند كه از خطا و گناه معصوم باشند، وگرنه لازمه آن فرمان به اطاعت از گناهكاران است، و صدور چنين فرماني از خداوند حكيم قبيح است . «طبرسي، مجمع البيان، ج 2، ص 64 ; »براي تفصيل و نيز احتمالات ديگر در آيه، ر.ك از اين كه اولي الامر بايد معصوم باشند و از طرفي براي هيچ كس جز اهل بيت پيامبر(ع) ادعاي عصمت نشده است، استفاده مي‎شود مراد از اولي الامر، ائمه معصومين (ع) هستند. در دو روايت از امام صادق (ع) آمده است كه اهل بيت (ع) همان كساني اند كه خداوند درباره آنها فرموده است : (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم ). و نيز فرموده است : (انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلا ة و يؤتون الزكوة و هم راكعون ).« سوره مائده (5)، آيه 55 » كليني، كافي، ج 1، ص 286 و 288، حديث 1) و 3 .»
در روايات زيادي نقل است كه امام علي (ع) در حال ركوع انگشتر خود را به فقيري صدقه داد، سپس اين آيه نازل شد: (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (٥٥)« سوره مائده (5)،
آيه 55 . در برخي روايات نقل شده كه صدقه مزبور حله اي قيمتي بوده است . حر عاملي، وسائل الشيعة، باب 7 از احكام ملابس، ج 5، ص 18، حديث 9 .
ولي شما خدا و رسول و
كساني اند كه ايمان آورده، نماز برپا مي‎دارند و در حال ركوع زكات [صدقه ] مي‎دهند." پيامبر(ص) پس از دريافت آيه، آن را بر اصحاب خود خواند و فرمود: "هر كسي كه من مولاي او هستم، علي نيز مولاي اوست . خدايا! دوست بدار دوستدار او و دشمن بدار دشمن او را.« احمدبن حنبل، مسند، ج 5، ص 494، حديث 18793) ; عبدالحسين اميني، الغدير، ج 1، ص 77 – 93»
"ولي" در معناي سرپرستي، اولاي به تصرف و صاحب اختيار استعمال شده است ; به طوركلي ولايت و مشتقات آن متضمن يك نحو تصرف نسبت به ديگران است و به معناي دوستي محض كه امر قلبي است نمي باشد. محبت و مودت به معناي دوستي است . از باب مثال : النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا (٦).« سوره احزاب (33)، آيه 6 »پيامبر اولاي به مؤمنان از
خود آنهاست ." و (الله ولي الذين آمنوا...)(3) "خداوند صاحب اختيار مؤمنان است ." اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (٢٥٧)...« سوره بقره (2)، آيه 257 »چرا خداوند آنان [معاندان
اسلام ] را عذاب نكند، در صورتي كه راه مسجدالحرام را به روي بندگان مي‎بندند، و حال آن كه آنان سرپرستي آن را بر عهده ندارند و تنها متقين شايسته سرپرستي آن هستند."
بنابراين حمل آيه ولايت بر دوستي صرف موجه نيست و ولي به معناي سرپرست و حاكم نيز هست . و طبق روايت و شأن نزول مراد از (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (٥٥)سوره مائده (5)، آيه 55 » علي (ع) است .
ممكن است كسي بگويد آيه با لفظ جمع آمده (الذين يقيمون ... و يؤتون ...) با اين كه فقط علي (ع) در نماز صدقه داده است . جواب اين است كه : اولا گاهي جمع استعمال مي‎شود و مراد يك نفر است . و ثانيا: وجه جمع آوردن و اراده مفرد، براي تعظيم و يا ترغيب ديگران است « زمخشري از مفسران اهل سنت مي‎گويد: آوردن لفظ جمع براي ترغيب مؤمنان به سرمشق گرفتن از علي (ع) بوده و براي توجه دادن مؤمنان است به اين كه احسان به فقيران سجيه آنان بشود و آن چنان اشتياق داشته باشند كه آن را به پس از نماز تأخير نيندازند. الكشاف، ج 1، ص 649»
خداوند درباره امر امامت امام علي (ع) آيه اي را كه به آيه تبليغ شهرت دارد نازل كرده است . (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين "اي پيامبر! آنچه از سوي خدا بر تو نازل شده (به مردم) برسان كه اگر نرساني رسالت او را ابلاغ نكرده اي، و خدا تو را از (شر) مردم (بدخواه) حفظ مي‎كند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمي كند."
در شأن نزولي كه شيعه و سني درباره آيه تبليغ نقل كرده اند،آمده است : پيامبر(ص) به همراه نود و يا يك صد و بيست هزار نفر پس از برگزاري آخرين حج به مدينه برمي گشتند، در محلي به نام غدير خم آيه ياد شده نازل شد و آن حضرت دستور داد همراهان جمع شوند و ضمن ايراد خطبه اي فرمود: آيا مي‎دانيد كه من از خودتان اولاي به شمايم ؟ - سه بار اين جمله را تكرار فرمود - حاضران پاسخ دادند: آري ! سپس در ادامه فرمود: "من كنت مولاه فعلي مولاه"; "هر كس كه من مولاي اويم علي نيز مولاي اوست ." اين حديث را با كمي اختلاف، جمع زيادي از صحابه نقل كرده اندو اين جمله در مقاطع مختلف از سوي رسول خدا(ص) نقل شده است .
آيه تبليغ اين حقيقت را مي‎رساند كه پيامبر(ص) مأمور ابلاغ امر بسيار مهمي بوده است، به گونه اي كه اگر آن را ابلاغ نمي كرد رسالتش را ابلاغ نكرده بود. از اطمينان دادن خداوند به پيامبر(ص) استفاده مي‎شود كه كساني با اين امر مهم مخالف
بوده اند و در صورت اعلام آن درصدد معارضه برمي آمدند. حال اين امر مهم چه بوده كه خداوند به پيامبرش اطمينان خاطر مي‎دهد كه از شر مردم او را محافظت خواهد كرد؟ برخي به دليل اين كه آيه در سياق آيات مربوط به اهل كتاب است، امر مهم را مربوط به آنان دانسته اند; اما واضح است كه موقعيت يهود و نصارا در آن زمان در حدي نبوده است كه پيامبر(ص) از آنان ترسي داشته باشد; و حتي در اوايل هجرت آن حضرت به مدينه كه يهود قدرت بيشتري داشتند جاي نگراني نبود تا چه برسد به دوران تثبيت اقتدار پيامبر(ص).
اين امر مهم همه دين نيز نبوده است، چه اين كه پيامبر(ص) در طول زمان رسالتش بخش معظم دين را ابلاغ كرده بود. از عموم كلمه "الناس" استفاده مي‎شود كه در بين اصحاب پيامبر(ص) علاوه بر مؤمنان، منافقان و بيماردلاني حضور داشته اند كه قابل تشخيص نبوده اند. جمله (ان الله لا يهدي القوم الكافرين ) در مقام تعليل براي (والله يعصمك من الناس ) است ; و مراد از كفر، كفر به حكم مورد اشاره در (ما أنزل اليك ) است ; و منظور از هدايت نشدن، موفق نشدن بدخواهان براي ايجاد شر و فتنه است كه ممكن بود كساني براي پيامبر خدا ايجاد كنند و نگذارند او رسالت و مأموريت خود را در امر ياد شده به انجام برساند.
اين آيات و آيات ديگري كه در روايات بر ولايت اميرمؤمنان و ائمه (ع) تطبيق شده اند، حكايت از جايگاه امامت و ولايت امام علي (ع) و ائمه معصومين (ع) در تداوم رسالت پيامبراكرم (ص) دارد. با اين حال ممكن است اين پرسش مطرح شود كه چرا به صراحت از اصل امامت و تداوم آن پس از پيامبر(ص) و شخص معصومين ذكري به ميان نيامده است . در پاسخ اين پرسش همين بس كه اولا اصل امامت در قرآن مطرح شده، و ثانيا رسالت نبي كه به صراحت در قرآن آمده است زمامداري ديني است و بسياري از امور دين و تفسير و تشريح و كيفيت تحقق آن به پيامبر
واگذاشته شده است . ضرورتي ندارد كه همه مسائل - هر چند با اهميت فراوان - در قرآن به صراحت بيايد.
امامت حقيقتي است كه اصل آن مورد تأكيد قرآن است و بيان و تفسير جزئيات آن وظيفه رسول خداست، چنان كه در بسياري از امور مانند نماز و حج و ساير مسائل عبادي و اجتماعي چنين است و او هم رسالت خويش را در جاي لازم ايفا كرده است . مگر خود رسالت پيامبراكرم (ص) با اين كه به صراحت در قرآن آمده آن هم با اقامه معجزه و يا ساير موارد تصريح شده، مورد پذيرش همگان قرار گرفته است ؟ براي پذيرفتن حقيقت و حقانيت امامت، آنچه لازم بوده انجام شده و همان براي بيان حق كافي بوده است . (به نقل از اسلام دین فطرت-آیت الله عظمی منتظری-بخش امامت-بااندک تلخیص وتصرفات)»
اما مسئله پختن شله شیرین ،این یک نوع سنت خانوادگی است که ازگذشته های دور از نیاکان این مردم بیاد گار مانده است وامروزه هم این نسل نمی خواهند این شیوه نیاکان خود را ترک کنند ولی به هیچ وجه این شله شیرین را بعنوان یک دستور لایتغیر خدا نمی پزند .
اگر امت اسلامی ساکن در افغانستان همه اش بدعت گذار وخرافه پرست هستند؟چرا تمام ملت افغانی این شله را نمی پزند بلکه فقط یک عده ی خاصی از امت اسلامی این شله را می پزند وپختن آن بر اساس بدعت در دین وخرافه پرستی نیست بلکه زنده نگهداشتن رسم نیک نیاکان خود است که از نظر عقل وشرع مقدس هیچ منع وتوبیخی ندارد بلکه یک امر نیکو وپسندیده است.
این نویسنده نمی داند که بدعت آنچیزی است که اصلا در دین نباشد ومردم آن را در دین وارد کند واز دین واز اصول دین بدانند.
هیچ فردی مسلمانی افغانی عزاداری وشله پختن برای امام حسین را از اصول دین نمی دانند.
اما خرافه آنچیزی است که برخلاف دین وعقل باشد وهیچ گونه حسن عقلی نداشته باشد .
آیا رسول خدا را شاد کردن ویاد نوه رسول خدا راگرامی داشتن حسن عقلی وخدای ندارند وبدعت است؟
این نویسنده، پرروی وفرعون منشی را در برابر امت اسلامی به حدی رسانده است که ،امت اسلامی ساکن در افغانستان را انسان فروش می خوانند وبر ملت بزرگ افغانستان تهمت ناروای خون آشامی وآن هم خون آشامی فرزندانش که میوه های قلب ونور چشم ایشان هستند؛می زند
به این عبارات سراسر توهین وتحقیر امت اسلامی توجه فرمایید:
«خرافات و رسوم جاهلانه دو آفات اساسی با خود همراه دارد. اولا اینکه در جهت مخالف با اسلام در حرکت هستند. خرافات و رسوم منحط، زندگی را بالای افراد جامعه مشکل و طاقت فرسا می سازد بهترین مثال رسم ازدواج و رسم تشحی جنازه و فاتحه داری می باشد. امروز جوانان بسن بلوغ میرسند اما توانمندی ازدواج را ندارند. چرا؟ بخاطریکه امروز والدین در عوض اینکه پل شوند برای فرزندان شان در راستای رشد و پیشرفت در زندگی، برخلاف دیده میشود رول والدین ظالمانه و نهایت منفی است و صفاکانه دست بر فروش و مکیدن خون اولاد خویش میزنند با تحمیل نمودن رسوم شاقه و طاقت فرسا. »
من نمی دانم این نویسنده، جاهل است ویامزدور بی مزد بیگانگان؟
اگر یک قطره از خون افغانی در جان این نویسنده بود وذره ای از غیرت دینی وعرق ملی می داشت این گونه به این امت بزرگ ومسلما نان پاک توهین نمی کرد.
درست است که سنت اذدواج در میان امت اسلامی افغانی بسیار بسیار سخت گیرانه وبا اما واگر ها ی نفسگیرهمراه است وبعضا بر خلاف مصالح جامعه وفرزندان جامعه می باشد .
اما این سخت گیری ها نه خرافه است ونه جاهلیت، بلکه این سخت گیری ها بر اساس محبت سوزان پدر ومادری وفرزند دوستی ودر نظر گرفتن مسالح علیای این عزیزان است.
تا هنوز تاریخ سراغ ندارد که یک فردی افغانی فرزندش را بوالهوسانه وبنام دین فروخته ویا خدای ناکرده خونش را آشامیده باشد.
نویسندگان چون ایشان وخالد حسینی که قهرمانان داستان هایش همه نا مشروع هستند ،قلم بدستان بیگانگان ودشمنان افغانستان هستند که می خواهند بنام روشنفکری کرامت انسانی وعزت افغانی این امت بزرگ را لکه دار کنند وتا میدان برای تبرج طلبان وهمجنس بازان باز گردد وافغانستان دیگر افغانستان جهاد،غیرت ناموس،کرامت خداداد،شرافت اسلامی وسرزمین فضیلت ها نباشد بلکه افغانستان یک باتلاقی برای لولیدن خوک های شهوت پرست باشند.
درد اینها نه درد دین است ونه درد ملت ،درد اینها این است که نمی توانند خوکان دو پاباشند وهیچ قید وبند دینی وعنعنات افغانی پاپیچشان نباشند.
این نویسنده همه دان در ادامه می نویسند:
«عاشورا هم تا جای رنگ عوض نموده و آن شکل حقیقی و با مسئوولیت دینی آن چنانیکه در عصر رسول اکرم صلی الله علیه وسلم مطرح بود دیگر به فرسنگ ها از آن فاصله داریم.
در نزد مردم ذهنیت قبول شده طوری است گویا شهادت حضرت حسین رضی الله عنه سبب حرمت افزایی عاشورا میشود در حالیکه این اشتابه است. عاشورا با شهادت حضرت حسین رضی الله عنه هیچ گونه ارتباطی ندارد بلکه برمیگردد بر دوران رسول مقبول صلی الله علیه وسلم.
برای دور نمودن ابهامات باید عرض کرد که رسول اکرم صلی الله علیه وسلم میفرماید حسن و حسین ایندو سرداران جوانان بهشت اند و محبت اصحاب رسول الله بدون شک ریشه در ایمان دارد.»

از قدیم گفته اند آدم دروغگو کم حافظه است این نویسنده، از طرفی می نویسد:
« رسول اکرم صلی الله علیه وسلم میفرماید حسن و حسین ایندو سرداران جوانان بهشت اند و محبت اصحاب رسول الله بدون شک ریشه در ایمان دارد.»
با وجود این کلام صریح رسول خدا باز عزاداری امت اسلامی را در سال روز شهادت سرورجوانان بهشت ، بدعت وخرافه می داند وامت اسلامی را بدعت گذار می نامد.وروزه نگرفتن بعضی از امت اسلامی را درروز عاشورا بنام حرمت ابدی روزه گرفتن در روز عاشورا می خواند.
درحالی که خود این نویسنده می داند که هیچ فردی از افراد امت اسلامی نمی گویند که روزه گرفتن در روز عاشورا حرام است بلکه بعضی از امت اسلامی که شیعه نامیده می شوند روزه گرفتن در این روز را مکروه می دانند آن را هم نه بعنوان یک دستور دینی بلکه این کراهت یک امر طبیعی واخلاقی است چون در این روز رسول خدا عزادار واندوهگین است وبر امت اسلامی شایسته نیست این روز راروزه بگیرند واین روز را روز مبارک ورحمت بدانند.
راز روزه نگرفتن شیعه وبعضی از برادران وخواهران اهل سنت این است؛ نه بدعت وخرافه.
این نویسنده در ادامه نوشته است:
«روزه عاشورا قبل از فرض شدن روزه ماه مبارک رمضان حتی حکم واجب را بالای مسلمین داشت چنانچه در حدیث سلمه بن اکوع رضی الله عنها روایت میکند که رسول الله صلی الله علیه وسلم مردی را روز عاشوراء فرستادند تا در بین مردم ندا کند! کسیکه ( طعامی را) خورده باقیمانده روز را به افطار پوره کند یا روزه بگیرد و کسیکه چیزی نخورده باید نخورد.»
من صحاح سته را در پیش رو دارم ولی نمی خواهم در باره چند وچون سند این روایت از امام بخاری سخن بگویم واین که آیا این حدیث است یا گزارش تاریخ واگر حدیث است ،حدیث صحیح است ویا یانه؟این راباید مولوی صاحب های برادران سنی ما(که در پناه خدا عزیز ومکرم باشند)به این نویسنده پاسخ بدهند چون مولوی صاحب ها از من محق تر به این مسئله هستند وزبان امام بخاری را بهتر از من می فهمند.
اما می خواهم به این نویسنده از زاویه دیگر پاسخ بدهم :
نویسنده ادعا می کند که روزه عاشورا قبل از این که روزه در اسلام از طرف خدا واجب شود واجب بود وبعد از این که خدا روزه ماه رمضان را فرض قرارداد روزه عاشورا روزه تخییری شد.
دوسؤال از نویسنده دارم:
1 –فرض بودن روزه عاشورا قبل از فرض شدن روزه از طرف خدا،از طرف کی فرض بود؟از طرف خدا یارسول خدا فرض؟
نویسنده خود ادعادارد که خدا هیچ روزه ی را واجب وفرض قرار نداده بود.
اگر رسول خدا از پیش خود وبیدون اذن خدا این روزه عاشورا را فرض کرده است ،این فرض قراردادن روزه عاشورا از طرف رسول خدا ،بدعت واضافه کردن در دین است .در حالی که همه ی مسلمین اجماع دارند که رسول خدا هیچ چیزی را در دین اضافه نکرده وهر چه را خدا به ایشان دستور داده همان را به مردم ابلاغ کرده است ومحمد در حرام وحلال دین فقط یک ابلاغ گر است نه خالق حلال وحرام .
دستورات وسنت رسول خدا، تبیین وتفسیر دین است نه حلال وحرام دلبخواه محمد امین صادق مصدِق ومصدَق.
2 – اگر ما از آن معذوریت صرف نظر کنیم،طبق گفته خود نویسنده،بعد از فرض شدن روزه ماه رمضان از طرف خدا،روزه روز عاشورا روزه ی تخییری شد.
پس چرا نویسنده این تخییر را امروزه برای امت اسلامی جایز وروانمی دارد؟
روزه ی که از طرف رسول خدا وجوبش برداشته شده است ، چرا نوینسده، پیغمبرانه به امت اسلامی دستور می دهند که روزه روز عاشورا، را بعنوان یک روزه واجب وبعنوان مبارزه با خرافات ،روزه بگیرند؟
آیا این ادعای پیغمبری این نویسنده خود بدعت وارتداد نیست؟
نویسنده به چه حقی از مسلمانان می خواهد که این روزعاشورا را روزه واجب بگیرند؟
اکنون می رسیم به پرسش اساسی که خود نویسنده آن را مطرح کرده است که عبارت باشد از: «در عاشوراء چه باید کرد؟»
ما شیعیان معتقدیم که در روز عاشورا باید از روح حسین ،حماسه،آزادی،آزادگی،ستم ستیزی،عزتمداری،کرامتمندی،انتخاب برتردرزندگی،پاسداشت از ارزش ها ودفاع از مکتب را باید آموخت.
گرامی داشت عاشورای حسینی در افغانستان بر همین مبنا است ودر این که حسین سرورآزادگان است همه ی امت اسلامی ساکن در افغانستان اتفاق نظر دارند ومخصوصا اگر به پیشنه رهبران جهادی واقوام ساکن در افغانستان نظری بی اندازیم می بینیم که همه ی این جهاد گران در راه آزادی میهن ،این جهاد وسرداری را از خون حسین آموخته اند.

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

السلام علی الحسین وعلی علي ابن الحسین وعلی اصحاب الحسین
وعلی الأرواح التی حلت بفناءک
علیک منی سلام الله ابدآ مابقیت وبقی اللیل والنهار