۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

استاد رویش

به نام خدا، پروردگار حق

(در پاسخ به دلهره‌هاي يك دوست)

در عمر اندكي كه داشته ام، دو حادثه همچون هبوطي بوده است كه مرا از آسمان ذهنيت به زمين عينيت، و از بلنداي خيال به ميدان واقعيت فرود آورده اند: يكي شهادت بابه‌مزاري و يكي هم حادثه‌ي حمله بر مكتب معرفت در روز چهارشنبه 26 حمل 1388.

هبوط در داستان‌هاي اسلامي، همان فرود‌آمدن آدم از بهشت آرامش و بي‌دردي خيال به زمين سخت و پر مشقت واقعيت است. راهي كه انسان را دوباره به بهشت معهودش مي‌رساند، ناگزيز بايد از درون واقعيت‌هاي خشن و نامساعد زمين عبور كند. آدمي اگر جوهري در خود نشان مي‌دهد باز هم در كار و تلاشش بر روي زمين است.


آدم قبل از هبوط، آدمي نيست كه او را خليفه‌ي خدا خوانده باشند. آدم بعد از هبوط و بعد از كار و تلاش در زمين است كه گام به گام اين صفت را در خود فعليت مي‌بخشد.

شهادت بابه‌مزاري براي من درست يك هبوط بود. تا او بود حس مبهم و تعريف‌ناشده‌اي همچون يك توهم براي ما اميد و ايمان مي‌داد كه گويا همه‌چيز ما در سايه‌ي او نظام مي‌يابد و تا او باشد دردي نداريم كه به درمان آن نرسيم. اين حس، شايد تنها مال من نبود، مال همه‌ي آناني بود كه در كنار «او» زندگي را معنا كرده بودند و از نگاه او به خود و حق و استواري خود ايمان يافته بودند. اما وقتي او رفت، به يك‌بارگي متوجه شديم كه چقدر ضعيف و بي‌پايه و بي‌متكا بوده ايم. گناه از او نبود، از ما بود. گناه از واقعيت‌هاي پيرامون ما نيز نبود، از درك و برداشت ما بود. ما بوديم كه در ضعف و بي‌نوايي تاريخي خود، اتكا بر فرد را – ولو به استواري و توانمندي و ايمان بابه مزاري – به جاي اتكا بر نهادهايي كه بتواند براي ماندن و استواري ما ضمانت خلق كند، چسبيده بوديم. درك ما ناقص بود و اگر مي‌توانستيم به نقص اين درك خود پي ببريم، شايد او را هم به آن سادگي و آساني از دست نمي‌داديم. يا بهتر بگويم، شايد بيش از حد بر او بار نمي‌انداختيم و فكر نمي‌كرديم كه او متصدي همه‌چيز و همه كار ماست و همه چيز ما در او جواب مي‌يابد و همه درد ما در او التيام مي‌گيرد.

بابه مزاري يك نشانه بود. او ما را نشان داد كه اگر بخواهيم مي‌توانيم كسي باشيم كه هم خود ما، و هم ديگران، به آن باور كنند. او فراتر از يك نشانه نبود. اما توقع ما از او خيلي بيشتر از اين بود. بعد از او بود كه حتي نمي‌دانستيم در موقع پخش خبر اسارت او از كي بخواهيم او را اذيت نكند و با گوش‌هاي او بازي نكند و دست و پايش را بسته جلو چهار طالب بي‌خبر و بي‌مبالات نگذارد. رهبري مي‌رود به آن عظمت و بزرگي و اثربخشي، اما احدي نيست كه بداند براي نجات او چه كار كند و به كي التماس كند و از كي كمك بخواهد! اين واقعيت ما بود و اين همان هبوطي بود كه مرا – حد اقل من يكي را – از آسمان به زمين آورد. صدها اسير و آواره و بي‌پناه، همچون آوارگان بي‌پناه چوسان قديم در افسانه‌ي جومونگ، بعد از شكست سپاه دامول، و هيچ كسي نبود كه بداند براي فراري دادن شان از ميدان سياهي و عقده و انتقام چه كاري كند.

***

از آن زمان چهارده سال و اندي گذشت. سال‌هاي بي‌او، سخت و طاقت‌فرسا، اما آهسته آهسته باور كردن به اينكه بدون «او» هم مي‌شود ماند، هرچند سرشكسته‌تر و رنجورتر و داغدارتر. اندك اندك، از او هم غافل شديم. خاطره‌هاي او همچون «تصوير لحظه‌هاي خطر» در لرزش ذهن ما باقي ماند. سالي‌ يك بار از او يادي كرديم، اما نه براي اينكه از او بياموزيم، بلكه براي اينكه بيچارگي و ناتواني و سرشكستگي خود را از ياد ببريم. هر كسي به كاري چسبيديم. هر كسي به راهي خورسند شديم. هر كسي تلاش كرديم نشان دهيم كه در تنهايي خود نيز مي‌توانيم كسي باشيم...

تا اينكه حمله بر معرفت، باري ديگر، حد اقل براي من، هبوطي ديگر آورد. چشمم ديرتر باز شد، اما وقتي بود كه چشمانم را غبار تيره‌اي به سختي پوشانده بود. در ابهام و تيرگي اين غبار، همه چيز مغشوش، همه چيز لرزان، و همه چيز غرق در بهت وحيرت.

با خود، براي چندمين بار، انديشيدم كه چرا در قرآن آنهمه تأكيد مي‌شود كه: «فذكر ان‌الذكري تنفع المؤمنين» (يادآوري كن كه يادآوري براي مؤمنان نفع دارد). چرا يكي از محوري‌ترين صفات پيامبر در قرآن «مُذَكِّر» است: يادآوري‌كننده، تذكردهنده.... مگر نه اين است كه آدمي سخت فراموش‌كار است و مخصوصاً حافظه‌ي آدمي سخت زود از كار مي‌افتد و همه چيز را از دست مي‌دهد؟.... اين است كه تذكر و يادآوري كمكي براي آدمي است تا اين حافظه‌اش را صيقل دهد و خاطره‌هايش را پيهم مرور كند.

آدمي به تعبير عزيز نسين «شير خام خورده است»! و هر كه از جنس و قبيله‌ي «ما» بوده است، بي‌گمان يكي از همان شيرخام‌خوردگان و فراموش‌كاران است. زود مي‌گيرد و زود از دست مي‌دهد. گويي حوصله‌ي هيچ باري را ندارد كه دو روزي روي دوش خود نگه دارد.... من يكي لااقل يكي از همين‌ها بوده ام و اين بود كه بار ديگر با هبوطي بر زمين چشمم باز شد: دنيايي كه در آن مي‌زيستيم دنيايي سخت وهمناك و مغشوش بوده است. اين اعتراف را از اين جهت مي‌كنم تا كساني كه از ضعف و زبوني ديگران، احساس غرور و سرفرازي مي‌كنند، دل‌شان آسوده‌تر باشد.

حس مي‌كنم چهارده سال پس از بابه‌مزاري، گام به گام ما را در لاكي از توهم فرو برده بود. مخصوصاً اين هفت سال اخير، هفت سالي پر از حس آرامش و اطمينان براي ما بود. هيجان داشتيم كه همه چيز را از ياد ببريم. همه چيز را به تاريخ بسپاريم و تاريخ را نيز به ميراثداران آن، تا هرگونه كه خواستند براي ما تعبير و تفسير كنند و ما نيز افسانه‌هاي آنان را تكرار كنيم و به آن دلخوش باشيم كه گويي از تاريخ نبريده‌ايم. چيني‌ها مي‌گويند آناني كه دشمني را از ياد مي‌برند سزاوار دوستي نيستند. گويي ما در خفه‌كردن حافظه‌ي تاريخي خود مصداق همين سخن شديم. ابوسفيان، وقتي لباس پيامبر را پوشيد، همه از ياد بردند كه كينه‌ي او تا آخرين لحظات در برابر پيامبر، با يك لباس پوشيدن تشفي نمي‌يابد. چه بسا كه او اين لباس را پوشيده است تا درون دژ پيامبر رخنه كند. هنوز ناله‌ها از رفتن پيامبر نخفته بود كه ابوسفيان پشت دروازه‌ي علي ايستاد و صدا زد كه : «اي پسر ابوطالب! چه زبون نشسته اي، برخيز كه به كمك تو كوچه‌هاي مدينه را پر از سواره و پياده خواهم كرد!» و علي، با ذهني مالامال از تاريخ، و حافظه‌اي سرشار از خاطرات جنگ با ابوسفيان، گفت: «اي ابوسفيان! آيا هنوز كينه‌ي تو در برابر اسلام فرونخفته است؟» و ابوسفيان، تيرش به سنگ نشست، ولي ديري نگذشته بود كه علي، تنها ماند و بر فرق شكافته‌اش شماتت پسر ابوسفيان در لباس خليفه‌ي پيامبر چنبر زد و ديري نگذشته بود كه امام حسين، پسر علي، با شمشير لشكريان پسر معاويه، اميرالمؤمنين، خليفه‌ي رسول خدا، به زمين افتاد.... اين است كه مي‌گويم قبيله‌ي ما هميش قرباني فراموش‌كاري تاريخي خود بوده است.

اعتراف خوشايندي نيست و شايد طعنه‌زنان زيادي باشند كه با نيش طعنه و كنايه‌ي خويش، اين حماقت و جهالت و شيرخام‌خوردگي را به رخ من و قبيله‌ام بكشند. اما اين طعنه هيچگاهي نمي‌تواند سنگين‌تر از دردي باشد كه از فراموش‌كاري تاريخي ما بر ذهن و قلب ما سنگيني مي‌كند. اين اعتراف، اگر براي طعنه‌زنان فرصتي براي تشفي كينه‌هاي درون شان است، براي ما، حد اقل براي من، بازخواني عبرتي است كه شايد بتواند اندكي از سنگيني درد بكاهد.

اعتراف بر فراموش‌كاري تاريخي ما، فرصتي براي به خودآمدن ما نيز هست. آناني كه براي همه‌ چيز از قبل آمادگي دارند، خوش‌بخت‌ترين‌هاي عالم اند. گويي آنها با غيب سر و سري دارند. اما من، و قبيله‌ي من، از اين خوش‌بختي بهره‌اي نداشته ايم. ما براي هر تجربه‌ي خويش به تكرار بها پرداخته‌ايم و هيچگاهي هم نشده است كه از يك تجربه‌ي خويش براي چند دوره عبرت اندوخته باشيم. بابه‌مزاري اولين تجرب او پيشقراول ما بود. هيچ چيزي برايش قابل پيش‌بيني نبود. گاهي با پا و گاهي بر رو مي‌خزيد. حساسيت گام‌برداشتن و پيش‌رفتن خود را نيز به خوبي درك مي‌كرد و اين بود كه هر چند ماهي يك‌بار مي‌نشست و تجربه‌هاي مردم را براي مردم تكرار و بازخواني مي‌كرد تا به اين ترتيب، تجربه‌ي مردم به شعور آنان تبديل شود. بعد از فاجعه‌ي چنداول، در سخنراني 15 جدي 1371 با ذكر تمام راهي كه به هواي هم‌سرنوشتي و هم‌سويي تاريخي رفته بود، براي مردم تذكر داد كه بر اساس اين باور چه راهي را از كجا شروع كرده و چگونه رفته است تا به چنداول رسيده است.... بعد از فاجعه‌ي افشار بود كه گفت: فاجعه‌ي افشار سه باور تاريخي ما را تغيير داد.... و بعد از 23 سنبله بود كه گفت: در افغانستان شعارها مذهبي، اما عملكردها نژادي اند... و شما اينها را با خون و پوست و گوشت تان لمس كرديد، من مي‌گويم تا به طور مسلسل در تاريخ شما بماند.

اين اعترافات بابه‌مزاري در واقع اعتراف بر اين بود كه او چه راهي را وارونه طي كرده و از چه كوره‌‌راه‌هايي به رو خورده و از كدام كمين‌گاه‌ها زخم گرفته است. وقتي بابه‌مزاري را از دست داديم، بايستي عبرت‌هاي زندگي و شهادت او را با خود بر مي‌داشتيم. اين عبرت‌ها حاصل رنج و خون او و حاصل رنج و خون هزاران انسان همراه او بود. اگر اين عبرت را مي‌گرفتيم، شايد هزينه‌هاي تكرار تجربه چنان وحشتناك بر ما تحميل نمي‌شد.

اما، به تعبير بابه مزاري «نفهمي» ما «يك بار ديگر در تاريخ تكرار شد». ما عبرت نگرفتيم و به زودي حافظه‌ي تاريخي خود را از دست داديم. اين بود كه باري ديگر حادثه‌ي عبرت‌انگيزي در تاريخ تكرار شد: اين بار در سيماي حمله بر معرفت!

شايد براي هيچ كسي باوركردني نبود كه مي‌ديد كساني از ميان مردم با چه هيجان و حرارتي آمده بودند تا مكتب را بسوزانند و صدها طفل معصوم را بترسانند و يا زير پا كنند و با كسي يا كساني را بكشند، اما هيچ نمي‌دانستند كه از كجا فرستاده شده اند و چرا فرستاده شده اند و دارند چه مي‌كنند. اينها قربانياني بودند كه از هدف قرباني‌شدن خويش دركي نداشتند. اينها حاضر بودند براي هدفي كشته شوند و اين كشته‌شدن را براي خود افتخار بدانند، اما هيچ نپرسند كه اين هدف شان با مكتب معرفت و يا معلمين و دانش‌آموزان معرفت چه ارتباطي دارد. اينها به تعبير داكتر شريعتي، همان «قربانيان پاك در راهي پوك» بودند.

اما توهم من چقدر بود كه به اندازه‌ي آن جمع كه مرا نمي‌شناختند، من هم آنان را نمي‌شناختم و براي صحبت و مفاهمه با آنان به استقبال شان رفتم و دست به گردن شان انداختم و تلاش كردم كه بگويم كاري نكنند كه خود نادم و پشيمان باشند! لاتوتسو مي‌گفت: اگر شما با طبيعت احساس يگانگي كنيد طبيعت با شما يگانه مي‌شود و هيچ فاصله‌اي ميان شما و طبيعت باقي نمي‌ماند. مي‌گفت: چرا ببر چوچه‌اش را نمي‌درد؟ نه به خاطر اينكه فرزند اوست و يا از رگ و ريشه و خون اوست. بلكه به خاطر اينكه چوچه‌ي ببر با مادرش احساس يگانگي مي‌كند و با همين احساس بي‌پروا به سوي او مي‌رود. ببر وقتي اين يگانگي او را مي‌بيند، او را نمي‌درد، اما هر جانوري ديگر كه به او نزديك مي‌شود، از همان ابتدا مي‌ترسد و ببر هم با او احساس بيگانگي مي‌كند و براي دريدنش مجال نمي‌دهد. مي‌گفت: اگر با ببر احساس يگانگي كنيد ببر شما را نمي‌درد. با آتش احساس يگانگي كنيد، آتش شما را نمي‌سوزاند.... آن روز، من نيز اين تجربه را دريافتم. با احساس يگانگي، يگانگي بي‌ريا و فاقد هرگونه شك، به استقبال جمعي رفتم كه براي كشتن من آمده بودند. سي‌چهل متر دورتر از مكتب، با ايشان صميمانه حرف زدم. حس مي‌كردم اينها از من اند و با من اند و حرفم را مي‌شوند. شايد همين حس يگانگي بود كه مرا براي آنها خودي نشان داد و باعث شد كه آنها مرا ندرند و اذيت نكنند. يعني مرا از خود شان احساس كنند. اما به محض اينكه ترسيدم و از ميان آن جمع خود را بيرون كشيدم، فرياد و آواز شان بلند شد و حتي تلاش كردند كه براي كشتنم وارد منزلم شدند....

حرف لائوتسو برايم به صورتي ديگر معنا مي‌شد: من در توهم خود، نادانسته و ناآگاهانه، خود را از مرگ نجات دادم. حس كردم: لائوتسو راست گفته است. چرا كساني كه از جنگ مي‌ترسند در جنگ زودتر كشته مي‌شوند؟ چون با جنگ احساس بيگانگي مي‌كنند و اين بيگانگي باعث مرگ شان مي‌شود. چرا كساني كه مي‌ترسند، از بالاي ديوار مي‌غلطند؟ ... چرا كاكه‌ها و عياران گذشته جرأت مي‌كردند و مي‌رفتند پاهاي خويش را نعل مي‌كردند؟ چرا اين افسانه را به بهلول نسبت داده اند كه در ميان آتش راه مي‌رفت و يا با پاي برهنه روي تابه‌ي آتش مي‌ايستاد؟... مي‌گويند: حضرت عيسي با يكي از حواريون خود از دريا مي‌گذشت. در قسمتي از دريا رسيدند، حضرت عيسي به سادگي از كشتي بدر آمد و بر روي آب به سوي ساحل حركت كرد. حواري‌اش نيز بدون ترديد به دنبال او به راه افتاد. وقتي اندكي به ساحل باقي‌ مانده بودند، حواري ناگاه به يادش آمد كه درياست و آب است و خطر است. خطور همين حس به ذهن او همان بود و پايين رفتن در ميان آب همان! حضرت عيسي دست او را گرفت و او را بيرون برد. حواري پرسيد: يا رسول خدا، اين چه حكمت داشت كه از كشتي تا نزديك ساحل تو هم روي آب آمدي و من هم. در نزديك ساحل من به محض آنكه متوجه شدم كه دريا است و آب است و ما داريم كار خطرناك مي‌كنيم، من پايين رفتم؟ حضرت عيسي گفت: چون تا آنجا تو يقين بودي و شكي نداشتي و با قدرت حاكم بر هستي يگانه بودي. نزديك ساحل، وقتي از آن يقين فاصله گرفتي، به آب افتادي، چون تو احساس بيگانگي و ترديد كردي و در ترديد تو، آب آب است و دريا دريا است و تو تو هستي و غرق شدن تعجبي ندارد!

اما من، آگاه نبودم. حس يگانگي من با آن جمع، توهمي بود كه من از خود و از مردمي داشتم كه در مقابل من بودند. اين تجربه را اغلب داشته ام. خيلي‌ها وقتي به تو باور مي‌كنند كه تو بي‌ريا و بي‌ غل و غاش به آنان نزديك شوي. حس بيگانگي است كه تو را از ديگران و ديگران را از تو مي‌رماند. وقتي در طول روز مي‌شنيدم كه روي سرك مملو از كساني است كه همه خواهان مجازات مكتب معرفت و معلم عزيز اند، باورم نمي‌شد. وقتي پوليس‌ها به جستجوي من مي‌گشتند تا بدانند كه معلم عزيز كيست كه اين‌همه مردم براي كشتن و زدن او نعره مي‌زنند، باورم نمي‌شود. فكر مي‌كنم پوليس‌ها دارند مرا دست مي‌اندازند. وقتي شب در پناه نيروهاي امنيتي از مكتب بيرون رفتم، باورم نمي‌شد كه من در ميان جامعه‌ و مردمم اينقدر بي‌پناه و بيگانه شده باشم. وقتي شب تلويزيون‌ها را مي‌ديدم و سخناني را كه خبرنگاران از زبان مردم معترض پخش مي‌كردند، باورم نمي‌شد كه من در دشت برچي باشم و اين مردم مال دشت برچي باشد، جايي كه در زماني نه چندان دور، از زبان من و يارانم «دشت آزادگان» لقب گرفته بود. دو روز بعد، وقتي ديدم كه در ميان صدها نفر مؤمن كه براي اداي نماز جمعه گرد آمده بودند، اطلاعيه پخش كردند و مكتب معرفت را با همه‌ي دانش‌آموزان و استادان و اعضاي شوراي سرپرستي آن متهم به كفر و مسيحيت و فساد و بازي با ناموس و عفت مردم كردند و مكتب را كليساي مسيحيت و مركز فحشا لقب دادند، اما احدي برنخاست تا اين جمع را به تأمل و انصاف دعوت كند، باورم نمي‌شد.... من نمي‌توانستم از توهم خود بيرون شوم. نمي‌توانستم قبول كنم كه آنچه در برابر چشمانم اتفاق مي‌افتد، واقعيت است. اين است كه گفتم: داشتم هبوط مي‌كردم.

شب جمعه وقتي دوباره از مسير پل خشك به خانه‌ام برگشتم، گويي در برهوت تازه‌اي پا مي‌گذاشتم. حس غريبي داشتم. درست مانند زماني كه بعد از سقوط طالبان اولين بار وارد كابل شده و در كوچه‌هاي كارته‌چهار يا برچي راه مي‌رفتم. حس مي‌كردم چقدر اين شهر را در غيبت من با من بيگانه ساخته اند. حس مي‌كردم چقدر از واقعيت‌هاي اين شهر فاصله گرفته ام. حس مي‌كردم هر سوراخي يك دهانه‌ي مرگ است كه مرا به بلعيدن تهديد مي‌كند. حس مي‌كردم هر انساني يك دشمن است كه مرا با چشمان خود مي‌ترساند. باورم نمي‌شد كه روزي در شدت جنگ و بمباران و آتش و باروت من كوچه‌ها و سنگرهاي آن را بي‌هراس زير پا مي‌گذاشتم و با سنگ و چوب و انسان آن پيوندي ناگسستني داشتم. باورم نمي‌شد كه اينجا همان جايي است كه من با نفس‌هاي هر فرد آن زيسته ام و با آه و ناله‌ي هر فرد آن به هوا رفته ام و زماني خانه خانه‌ي آن مكان امن و آرام من بوده است. يادم مي‌آمد كه چرا كساني در شهر بناشده با دستان پيامبر و علي و حسين، به خون پيامبر و علي و حسين تشنه شده بودند. ياد تنهايي‌هاي علي در شهري و در ميان مردمي مي‌افتادم كه هيچكدام شان از اسم و صدا و سيماي علي بيگانه نبودند، اما حاضر بودند براي رضاي خدا علي و حسين را تكه تكه كنند. بيگانگي است كه آدم‌ها را اينقدر از هم بيگانه مي‌سازد. همين بود كه با برگشتن دوباره‌ي خود به معرفت، حس مي‌كردم به نوعي از خود و باورهاي خود انتقام مي‌گيرم و با لجاجتي تعريف‌ناپذير تلاش مي‌كنم اين حساب تا آخر تصفيه شود.

***

اما آيا واقعاً كساني كه بر مكتب معرفت هجوم آوردند و يا در ميان مردم كمپاين وسيع تبليغاتي به راه انداختند، خواستند قدرت و قوت بي‌رقيب خود را به رخ من و ما بكشند؟ و آيا به راستي صاحب اين قدرت و قوت بي‌رقيب هستند؟ هنوز نمي‌توانم اين را باور كنم. اين باور من توهم نيست. حقيقتي است كه فكر مي‌كنم براي قبول كردن آن صد دليل دارم. براي دانش‌آموزان خود به طور مستمر گفته ام كه پيروزي مداوم باطل در تاريخ به خاطر قدرت و قوت بي‌رقيب آن نبوده، بلكه به خاطر آن بوده است كه حق بي‌پناه و بي‌ياور بوده است. بحث حق و باطل را به عمد به ميان كشيدم، چون مهاجمان با حربه‌ي كفر و الحاد و فساد به جنگ ما آمده اند. شايد در شناخت مردمي كه در برابرم بوده اند، دچار توهم شده باشم، اما در شناخت مهاجماني كه محركين مردم بوده اند، هيچگاهي دچار توهم نبوده ام. سلستن پنجم، مي‌گفت: به مردم اعتماد دارم، اما اين سخن را كه مي‌گويند صداي مردم صداي خداست، باور ندارم. محمود كيانوش، در صحبت سرپايي و كوتاهي كه در لندن با او داشتم، مي‌گفت: مردم همچون آبي اند كه هر كسي به هر سمتي هدايت شان كند، همان مي‌شود: بي‌رنگ و بي‌بو و خاصيت. با شكل ظرف خود شكل مي‌گيرد و در مسيري كه هدايت شود، اثر مي‌گذارد. آب مي‌تواند مزرعه‌اي را سبز و شاداب كند، آب مي‌تواند سيلاب شود و شهر و آبادي‌اي را از ريشه براندازد.... اما آنكه مردم را به حركت مي‌اندازد، كيست؟ بابه مزاري هم از مردم كار مي‌گرفت، و مهاجمان بر معرفت نيز از حمايت مردم حرف مي‌زنند. هيچكدام دروغ نمي‌گفتند. اما فرق ميان دو مردم، فرق ميان بابه‌مزاري و مهاجمان بر معرفت است. هويت مردم در پرده‌ي چشمان من مغشوش شده بود، اما هويت مهاجمان به روشني روز در برابرم نقش دارد و روشن است. براي اينكه بگويم و ادعا كنم كه مهاجمان بر باطل بوده اند و بر باطل هستند، صد دليل روشن دارم و ضرورتي نيست كه دچار ترديد شوم: اصرار بي‌دليل بر موادي در قانون كه خود مي‌دانند باعث «وهن اسلام و مسلمين» مي‌شود، كاري باطل است. اصرار بر اينكه «احدي حق ندارد در قانون تغيير و يا تعديل ايجاد كند» ادعايي باطل است. پخش اعلاميه‌ي تحريك‌كننده و غيرمسئولانه از تلويزيون رسمي «تمدن» بر عليه مكتب معرفت و فرستادن گروهي احساساتي و بي‌خبر براي حمله بر معرفت و ايجاد حركتي كه اگر مسئولانه كنترل نمي‌شد مي‌توانست بزرگ‌ترين فاجعه براي مردم و شيعيان و دولت باشد، عملي باطل است. حمله و هتاكي و تف و دشنام بر زنان و دختران معترض در برابر مدرسه‌ي خاتم‌النبيين عملي باطل است. پخش اطلاعيه‌ي سراسر تهمت و افتراهاي غيرمسئولانه در مسجد امام زمان بر عليه مكتب معرفت و تعرض به ايمان و عزت و شرف جمع كثيري از انسان‌هاي مؤمن و معصوم و بي‌باك، عملي است... بگذريم از اينكه شهادت صريح و بي‌پرده‌ي بابه‌مزاري – كه هنوز نتوانسته ام بر صداقت و پاكي و ايمانش شك كنم – بر هويت و تفكر مهاجمان گواهي روشن از باطل بودن آنان است....

اما با اين وجود، چرا مهاجمان ميداندار مي‌شوند و سكه‌ي پيروزي را به نام خود ضرب مي‌كنند و آوازه‌ي عام مي‌يابند و در هزاران چشم و گوش و دلي خانه مي‌كنند؟ آيا اين نشانه‌ي قدرت آنان است؟ هيچ باور ندارم. خطبه‌ي نود و هفتم نهج‌البلاغه را به ياد مي‌آرم كه اغلب براي عبرت دانش‌آموزانم و توصيه‌‌كردن آنان به حق و حقيقت تذكر مي‌دهم. اين سخن را اغلب پس از ذكر عبرت‌هاي تاريخي مي‌آورم تا دانش‌آموزان بدانند كه تاريخ چگونه از عبرت‌ناپذيري انسان‌ها تكرار مي‌شود و چگونه باطل بر اريكه‌ي قدرت مي‌ماند: «و لئن أمهل الظالم فلن يفوت أخذه، و هو له بالمرصاد علي مجاز طريقه، و بموضع الشجي من مساغ ريقه... اگر ستمكار را مهلت داد از او نرسته است، بلكه خدا بر گذرگاه او نشسته است – تا در بندش آرد -؛ و چون استخوان گلوگير، ناي‌اش را بفشارد. بدانيد! به خدايي كه جانم در دست اوست، اين مردم بر شما پيروز خواهند شد، نه از آن رو كه از شما به حق سزاوارتر اند، بلكه چون شتابان فرمانِ باطلِ حاكمِ خود را مي‌برند. و شما در گرفتن حق من كندكاريد – و هر يك كار را به ديگري وا مي‌گذاريد-. امروز مردم از ستم حاكمان خود مي‌ترسند، و من از ستم رعيت خويش. خواستم تا براي جهاد بيرون شويد در خانه‌هاي خود خزيديد، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد. آشكارا و نهان‌تان خواندم، پاسخ نگفتيد. اندرز تان دادم، نپذيرفتيد. آيا حاضراني هستيد دور؟ به گفتار چون اربابان، به كردار چون مزدور؟ سخن حكمت بر شما مي‌خوانم از آن مي‌رميد، چنانكه بايد اندرز تان مي‌دهم مي‌پراكنيد، به جهاد مردم ستمكار تان بر مي‌انگيزانم، سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو مي‌رويد. به انجمن‌هاي خويش باز مي‌گرديد و خود را فريب‌خورده‌ي موعظت وا مي‌نماييد. بامدادان شما را راست مي‌كنم، شامگاهان چون كمان خميده پشت، سويم باز مي‌آييد. شما را اندرز دادن، سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موريانه‌ خورده را با صيقل زدودن....»

وقتي به تاريخ نگاه مي‌كنم و عبرت‌هاي تاريخي را مرور مي‌كنم مي‌بينم كه در ماحول ما نيز هيچ چيز عجيبي اتفاق نيفتاده است. تا مردم باور كردند بابه‌مزاري چه مي‌گفت و چه مي‌كرد، همه‌چيز شان از كف فروافتاده بود. حمله بر مكتب معرفت، حادثه‌اي استثنايي نبود. تكراري از يك عبرت تاريخي بود. قبل بر اين، بر خيمه‌گاه حسين و بر مدينه‌ي رسول خدا نيز كساني هجوم برده بودند كه همه مسلمان بودند و اغلب با ايمان خود شمشير مي‌زدند. ساده است كه اكنون ادعا كنيم عده‌ي قليلي را فريب داده بودند و عده‌ي كثيري را به خاطر بي‌ايماني شان به جنگ كشانده بودند. اين دليل هيچ چيزي را در عالم واقعيت تغيير نمي‌دهد: خيمه‌ي امام حسين و فرزندان و اهل‌بيت او در ميان شعله‌هاي آتش گير افتاد. مدينه در آتش سوخت و همه‌ي ياران و اصحاب پيامبر از دم تيغ مسلم بن عقبه عبور كردند. مسلم بن عقبه همان كسي بود كه پس از قتل عام، تجاوز و جنايت هولناك در مدينه، دست به پيشگاه خدا بلند كرد و گفت: خدايا، پس از شهادت به يگانگي تو و نبوت محمد هيچ كاري را به اندازه‌ي كشتار مدينه دوست نمي‌دارم و در آخرت به مزد هيچ كاري چون اين كار چشم نمي‌دارم. فراموش نكنيم كه اين حادثه در سال 62 هجري رخ داد!...

از وقتي كه چنداول و افشار و غرب كابل را به دود و خاكستر تبديل كردند، زمان زيادي نمي‌گذرد و اين چيزي نيست كه امروز به دنبال عاملين اصلي آن سرگردان شويم. گيرآوردن عاملين اصلي فاجعه دردي را درمان نمي‌كند و نتيجه را تغيير نمي‌دهد: نتيجه همان بود كه روي دست مان افتاد. مكتب معرفت نيز با همين عبرت تاريخي مواجه بود. اين است كه براي دانش‌آموزان خود به تكرار مي‌گويم كساني كه از تاريخ عبرت نمي‌گيرند خود به عبرت تاريخ تبديل مي‌شوند. اين نكته را از تاريخ آموخته ام.

مي‌دانيم كه براي عبرت گرفتن از تاريخ و از زندگي انسان علامه‌ي دهر شدن ضرورت نيست: «الدرس حرفٌ و التكرار الفٌ». گاهي يك حرف هم مي‌تواند تو را براي خودت كسي بسازد، به شرطي كه اين حرف را جدي بگيري و بياموزي. ابوذر خيلي تعلم و تلمذ نكرد. فقط در چند لحظه‌اي نشست و چند حرفي شنيد و همان چند لحظه و چند حرف براي اينكه بداند كيست و كي بايد باشد، كافي بود. بلال و عمار و سميه و ياسر و بقيه ياران پيامبر زحمت زيادي نكشيدند تا بالاخره به كنه حقيقت پي ببرند. براي ما هم يكي دو درس كافيست. اما شرط آن است كه اهل عبرت باشيم و بخواهيم از اين يكي دو درس چيزي برداريم كه به درد مان مي‌خورد. اغلب گفته ام: تقدير ما اين نيست كه از يك قتلگاه بيرون شويم و به قتلگاه ديگر داخل شويم. گفته‌ام مظلوميت و محكوميت تقدير ما نيست؛ اما عبرت‌ناپذيري ما از تاريخ و از حوادثي كه تاريخ در برابر مان افكنده است اين ناتقدير را به تقدير ما تبديل كرده است. اين علي است كه مي‌گويد: «دانا كسي است كه قدر خود را بشناسد؛ و در ناداني مرد اين بس كه پايه‌ي خويش را نشناسد. از دشمن‌روي‌ترين مردمان بنده‌اي است كه خدا او را به خود واگذارد، تا از راه راست به يك سو شود، و بي‌راهنما گام بردارد. اگر به كار دنيايش خوانند، چُست باشد؛ و اگر به كار آخرتش خوانند، تنبل و سست باشد. .... اي مردم! به زودي بر شما روزگاري خواهد آمد كه اسلام را از حقيقت آن بپردازند، همچون ظرفي كه واژگونش كنند و آن را از آنچه درون دارد تهي سازند...»

وقتي از تاريخ عبرت نگيريم، تاريخ چه سنگين بر ما تكرار مي‌شود. داستان جنگ صفين و قرآن بر نيزه كردن معاويه را همه شنيده و خوانده‌ايم، اما اين داستان تكرار هميشگي تاريخ است. قرآن، وسيله‌ی فريب براي چشماني كه جز ظاهر نمي‌بينند و خدا را از آن ياد مي‌برند. علي بود كه بعد از صفين با دردي جانكاه مي‌گفت: «ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حيله و غيله، و مكراً و خديعه: أخوانُنا و اهل دعوتنا، ... آيا هنگامي كه از روي حيلت، و رنگ، و فريب و نيرنگ، قرآن‌ها را برافراشتند، نگفتيد برادران ما و همدينان مايند؟ ... فقلتُ لكم: هذا امراً ظاهره ايمانٌ و باطنه عدوان و أوله رحمه و آخره نَدامه... به شما گفتم: اين كاري است كه آشكار آن پذيرفتن داوري قرآن است، و نهان آن دشمني با خدا و ايمان. آغاز آن مهرباني است، و پايان آن دشمني. ...»

وقتي ما درك نكنيم كه كي هستيم و ما برخلاف گفته‌ي امام علي «حق را با رجال سنجش كنيم» نه اينكه «رجال را با حق بسنجيم»، تكرار تقدير تاريخي ما اجتناب ناپذير است. از زمان امام علي چهارده قرن فاصله داريم، اما از زمان بابه‌مزاري فقط چهارده‌سال فاصله داريم. اگر فراموش‌كاري ما از زمان امام علي به علت بعد فاصله‌ي ما توجيه‌پذير است، فراموش‌كاري ما از زمان بابه‌مزاري چه توجيهي دارد؟ از امام علي تا بابه مزاري چه مقدار هزينه‌هاي مكرر پرداخته و چه مقدار تجربه‌هاي مكرر داشته ايم؟ آيا هنوز هم اهل عبرت‌پذيري نيستيم؟

شايد بيهوده باشد اگر بپرسيم كه چه كسي مسئول چه كاري است. بايد بگوييم كه خود در حد توان خود براي دفاع از حق و جلوگيري از باطل چه كاري مي‌كنيم. اين سخن متوجه آناني نيست كه به هيچ چيزي ايمان ندارند و هيچ چيزي براي آنها جز متاعي براي ارضاي هوا و هوس شان نيست. مخاطب اين سخن كساني اند كه خود را در برابر خود و خداي خود مسئول مي‌دانند و براي خود و انسانيت خود فراتر از زندگي و نازيدن به مال و متاع زندگي ارزشي قايل اند.

عبرت من از حمله‌ي مهاجمان بر مكتب معرفت، تكرار عبرت تاريخي من است. هبوط من نيز تكرار همين عبرت است. من غفلت كرده بودم كه آدمي براي اينكه عبرت‌هاي تاريخي خود را به ياد داشته باشد، به تذكر و يادآوري ضرورت دارد. وقتي ما به خود مي‌قبولانيم كه باطل با يك ضربتي كه خورده است از تاريخ محو شده و هيچ مجالي براي برگشت ندارد، دچار اشتباه بزرگي مي‌شويم. تاريخ، جدال مكرر و پايان ناپذير حق و باطل است. اگر روزي باطل سپر بيندازد و حق بر كرسي بي‌رقيب بنشيند، همان روز پايان اين دنيايي است كه ما در آن به سر مي‌بريم. عكس آن نيز صادق است. هيچ زماني بدون حق نمي‌ماند و حق در هيچ زماني بدون ياور نمي‌ماند. شكست و پيروزي حق در نااستواري و استواري حق‌گرايان است. وقتي حق‌گرايان از حق فاصله بگيرند و مراقبت از حق را فراموش كنند باطل به سادگي جامه‌ي حق بر تن مي‌كند و اين همان است كه داكتر شريعتي آن را بزرگ‌ترين فاجعه‌ي تاريخد لقب مي‌داد: وقتي كه زور جامه‌ي تقوا بر تن كند! ابوسفيان در آن سوي خندق به سختي شكست مي‌خورد، اما در اين سوي خندق با رداي پيامبر بر دوش، و قرآن پيامبر روي نيزه‌ها به سادگي پيروز مي‌شود و خاندان و اصحاب پيامبر را از دم تيغ عبور مي‌دهد. اين است كه بايد بگوييم حق به طور مستمر به مراقبت ضرورت دارد. حق مجرد و انتزاعي در ذهن و خيال زنده مي‌ماند، اما در ميدان واقع به خون مي‌غلطد. غفلت از حق، غفلت از خداست و غفلت از خدا، مجازاتي را در پي دارد كه سزاوار عبرت‌ناپذيران كفرپيشه و ناسپاس است.

هنوز هم شايد براي عبرت‌گرفتن ما دير نباشد. من از مهاجمان نمي‌ترسم. اما از اينكه مردمي به ناحق دست به باطلي بزنند كه عمري و تاريخي را در ندامت آن بسوزند، استخوانم مي‌لرزد. معرفت نه نقطه‌اي براي آغاز است و نه نقطه‌اي براي پايان. اما مي‌تواند نقطه‌اي براي تكرار عبرت ما در تاريخ باشد. اين آيات از سوره‌ي اعراف بعد از شهادت بابه‌مزاري ذهنم را سخت به خود مصروف داشته بود. شايد مصداق آن را به وضوح در سرنوشت خود و مردم خود مي‌ديدم: «أتبعوا ما أنزل اليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه اولياء قليلاً ما تذكرون.... از چيزي پيروي كنيد كه از سوي پروردگار تان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولياء و سرپرستان ديگري پيروي مكنيد (و فرمان مپذيريد). كمتر متوجه هستيد (و كمتر پند مي‌گيريد). چه بسيار شهرها و آبادي‌هايي كه آنها را (به سبب همين پندناپذيري و عبرت‌ناپذيري آنها) ويران كرده ايم و عذاب ما مردمان آنجاها را در بر گرفته است، در شبانگاهان يا در چاشتگاهان كه به استراحت پرداخته اند. در آن موقع كه عذاب ما به سراغ ايشان آمده است، دعا و استغاثه‌‌اي جز اين نداشته اند كه گفته اند: واقعاً ما ستمكار بوده ايم.... (اعراف، آيات 3 الي 5)

با خود مي‌انديشيدم: آيا ما مخاطب روشن اين آيات نيستيم؟ ... آيا ما جز خدا از اوليا و سرپرستان ديگري پيروي نكرده ايم؟ ... آيا ما از كساني نبوده ايم كه كمتر متوجه بوده ايم؟ ... آيا ما مصداق همان مردماني نيستيم كه به سبب پندناپذيري و عبرت‌ناپذيري خود گرفتار عذاب خدا شده ايم؟ ... آيا ما همان كساني نيستيم كه دعا و استغاثه‌ي ما چيزي جز اين نيست كه ستمكار بوده ايم و عبرت نگرفته ايم و خدا را فراموش كرده ايم و غيرخدا را به خدايي برگزيده ايم؟...
فاعتبروا يا اولي الابصار

منبع سایت جمهوری سکوت

۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

کور خود و بینا ی دیگران

از مدتها بدین طرف دررسانه های بیرون مرزی و داخلی بحث هایی در موردمردم هزاره ء مهاجر برگشته از ایران و مسکن گزین شدن آنان در هرات ودیگر تهمت زنی های سیاسی علیه مردم هزاره مقالاتی را بطور غرض الود و دشمنانه از نام های مستعار عارف ذره بین – ج. بامی وبنام ها ی اصلی انجینر معروفی ونوراحمد رجاء بطور پیوسته به نشررسا نیده ومیرسا نند. و از طرف دیگر نویسندگان محترم تیمور آفتابی – کنیشکا قلندری – داکتر همت فاریابی - سخی ارزگانی- پامیر پار شهری – رضا ضیایی- بومانعلی قاسمی. ومیر احمد لومانی جواب های مستدل به آن ها ارایه و نشر شده است . نشخواراین تبلیغات افتراق برانگیز توسط چهره های روشنفکرتاجک که دهل و نقاره، دموکرات بودن شان رااذعان میکنند وسنگ عدالت ملی را بر سینه میکوبند ، که آنهادر تمام این ادعاهای بلند بالا بدون به قوم خود اصلاَ اعتقادی به حل مساله ملی و قومی در کشور ندارند انجام میدهند. زیر تأثیر این جو سازی های سیاسی و تبلیغاتی، هزاره ستیزی و ترک ستیزی،به مداخله مستقیم نمایندگی های سیاسی تاجکستان ، ایران - روسیه - پاکستان در داخل و بیرون تشدید یافته است . همه این روشنفکران تاجکو بخصوص روشنفکران دارای نظریات چپ در کنار قوم خود لمیده تا در تعمیق بحران افتراق وانقطابات خونین ملی و قومی نقش مخرب شان را ایفاکنند.درین روزهای نزدیک مقاله نفاق افگنانه وبرتری خواهانه قومی از طرف نویسندهء بنام عالم به نشر رسیده است که مختصرآ به پاسخ آن پرداخته میشود.

افغانستان کشوریست چندین قومی که اقوام گوناگون در آن زیست دارند چون تا هنوز احصائیه دقیق نفوس شماری درین سرزمین انجام نشده است و هیچ قومی نمیتواند ادعای اکثریت نماید . ولی با تاسف برادران پشتون و تاجک برای تصاحب قدرت همواره در مجادله خونین میان همدیگر بوده است و هر کدام کوشیده برای نیرو مندی خود ومغلوب نمودن طرف مقابل وبر هم زدن توازون وبلانس قدرت در زمان های مختلف از اقوام ترک تبار هزاره وازبک بهره گیری سیاسی و نظامی نمایند و برای آرایش حاکمیت خود چهره های سیاسی ترک تباران را مورد استعمال و استفاده سیاسی قرار میدهند . رهبران سیاسی اقوام پشتون برای جلب اعتماد این دو قوم ترک تباربطرف خود با وعده نمودن امتیازات سیاسی و نظامی رهبران این دو قوم را فریب داده که تاریخ استبدادی کشور آنرا خوب بیاد دارد . اما مایه تا ثر و تا سف اینجا ست که رهبران سیاسی و نظامی اقوام تاجک در لباس دوستی و خودمانی که از اشتراک زبانی وفرهنگی با مردم هزاره و از شریک بودن مذهب با مردم ازبک داد سخن میزنند ولی بعد از اشغال و رسیدن به قدرت و حاکمیت عهدشکنی - بی وفاییها کم لطفی های فراوان درمقابل این دو قوم ترک تبار در چندین مرحله تاریخ از خود نشان داده ومیدهد که ذیلآ تذکار می رود.

مرحوم فتح محمد خان فرقه مشریکی از مبارزین ملی برجسته کشور در صحبتی های شان با دوستان همیشه درباره عهد شکنی رهبران سیاسی ونظامی برادران تاجک بطورگلایه میگفت و در باره پیمان شکنی وبی اعتنایی حبیب الله کلکانی در مقابل مردم هزاره تاکید میکرد و ایشان تذکر میدادند که حبیب الله کلکانی قبل از شورش بر ضد شاه امان الله با میرغلام حسن خان پدر مرحوم فرقه مشر فتح محمد خان و سید احمد شاه نور تعهد و پیمان بسته بودند ولی متاسفانه بعد ازسراسری شدن شورش- حبیب الله کلکانی به پیمان و قول خویش وفا نکرد و همه تعهداتش را درباره مردم هزاره که با میرغلام حسن خان و سید احمد شاه نور بسته بود از آن ها تجاوز و تخطی نمود. با در نظر داشت پیمان شکنی کلکانی مردم هزاره مجبورشدند که درموقف گیری نظامی و سیاسی خود تجدید نظر کرده و بر مبارزات دادخواهانه خود ایستاده گی و پافشاری نمایند و جنگ دفاع از سرزمین خود را بر ضد حبیب الله کلکانی به پیش برده و تا کوتل اونی نیرو های متجاوز را به عقب نشینی وادار نمودند . رهبران سیاسی هزاره در آن زمان بااین کار عاقلانه خویش تو انستند از زادگاه و مردم خویش در برابر متجاوز دفاع نمایند وهم چنان شاه امان الله که طی فرمانی لغو غلامی مردم هزاره را اعلان کرده بود وبدین تر تیب مردم هزاره توانستند دین و قرض شاه امان الله را نیز ادا کردند . سیا ستدانان تاجک همواره در موقع ضرورت و اجبار سیاسی و نظامی ویا در هنگام که زیر فشار رهبران حاکم پشتون قرارمیگیرند با رهبران سیاسی و نظامی ترکتبار اقوام هزاره وازبک از راه آشتی و معامله پیش میآیند ولی زمانی که ضرورت و نیاز سیاسی و نظامی شان رفع گردید این دو قوم را فراموش کرده و سرکوب میکنند. رهبران قوم تاجک پیش از عقد پیمان با مردم هزاره وازبک - مردم هزاره را باشعارزبان وفرهنگ مشترک و مردم ازبک را بنام مذهب و محل مشترک با ایندو مردم ترکتبار خودرا نزدیک و صمیمی نشان میدهد مگر هنگامی که به حاکمیت رسید با لغد میزند ومانند نوکران با آنها برخورد می نماید. که بطور نمونه میتوان از پیمان شکنی مسعود بعد از عقد معاهده جبل سراج در دهه نود میلادی با حزب وحدت و جنبیش شمال قبل از سقوط رژیم وقت کابل یاد آوری کرد .جنگهای خونین و خانمانبر انداز مسعود برضد مردم هزاره غرب کابل در طی مدت سه سال دهه نود میلادی وقتل عام افشار و چنداول شهر کابل توسط مسعود . عدم صداقت یونس قانونی بخاطر ایجاد جبهه مشترک سیاسی با حاجی محمد محقیق در سال 2003- میلادی . هزاره ستیزی و ازبک ستیزی عطامحمد والی بلخ در سمت شما ل و بخصوص در ولایت بلخ . همه نمایندگی از بد عهدی و بر تری خواهی رهبران سیاسی قوم تاجک میکند که تاریخ هفت دهه اخیر عهد شکنی آنان را در برابر اقوام ترکتبار چندین بار به نمایش گذاشته است .

شباهت های زیادی بین حبیب الله کلکانی و احمدشاه مسعود پنجشیری که باعث از دست دادن فرصتهای مساعد حکومت کردن و خوش نامی برای تا جک ها شدند موجود است. وهردوی این قوماندانان جنگی از همان آغاز با سایر اقوام از در دشمنی برخورد کردند. همین علت باعث مقاومت سایر اقوام با آنها شده و در نتیجه باعث شکست تاجیک ها و از دست دادن فرصت استقرار حکومت تاجک ها گردیدند.تجربه استبداد خونین هفت دهه اخیر در کشور نشان داده است که افغانستان از لحاظ موقعیت جیوپلتیک خود همواره مورد توجه و علاقه فراوان ممالک همسایه و کشور های ابر قدرت جهان بوده اند و در ین گیر و دار سیاسی و نظامی هیات حاکمه کشور همیشه سر نوشت این سر زمین را با کشور های طماع جهان و منطقه معامله کرده است که اکثرآ در ین معامله نقش عمده را طی این هفت دهه اخیر بعد از رهبران تبار پشتون - رهبران سیاسی قوم تاجک در معامله و خرید و فروش سر نوشت وطن ما با تر دستی گوی سبقت را از برادران پشتون برده اند.

دور نمی رویم در سه دهه اخیر درباره برتری یافتن مسعود از لحاظ نظامی تبلغات فراوان از طرف حواریون شورای نظار صورت گرفته است ولی بهتر خواهد بود که بطور عینی و حقیقی دلایل و عوامل آن کاویده شود . برای همگان معلوم است که بعد از سقوط حاکمیت آل یحیی در زمان حکومت ببرک کارمل روشنفکران تاجک درجناح پرچمی ها در آن دوره نقش و نفوذ خود ها را در حاکمیت وقت شدیدآ تقویت نمودند و رابطه و تماس مسعود بوسیله این عناصر علی رتبه حزبی ودولتی با استخبارات و نظامیان شوروی مقیم افغنستان برقرار ساخته شد. این تماس و ارتباط مسعود در زمان حکومت نجیبالله بیشتر از گذشته با منابع استخبارات شوروی با امضای معاهدات مخفی میان جانبین تحکیم گردید. که یکی از عوامل اساسی تقویت نظامی وی بحساب میآید. قبل از سقوط رژیم نجیبالله در کابل نیز افراد برجسته تاجک تبار که در مقام های عالی حزبی – دولتی و نظامی قرار داشتند پیش از پیش با مسعود در باره همه مسا یل و شرایط سقوط حکومت کابل به موافقه رسیده بودند. که در شعله ور نمودن و تشدید جنگ ها برعلیه مردم هزاره و ازبک در شهر کابل از طرف مسعود نیز توسط این عناصر دولتی سابق واستشاره حکومت روسیه سازماندهی میشد و نقش عمده را در تشدید جنگ های شهر کابل روس ها و افراد وابسته به آنان در داخل حکومت سابق بعهده داشتند. تنظیم رابطه مخفی مسعود با روسها و آماده سازی مسافرت ربانی در راس یک هیات شامل نمایندگان تنظیم ها ی مختلف به مسکو پیش از سقوط رژیم کابل در حقیقت همه زمینه چینی این کار ها برای نزدیک نمودن بیشتر مسعود با مسکوبوده است که توسط این عناصر دولتی سابق سازماند هی میگردید . مسعود همیشه از کمک های بی دریغ و فراوان شوروی ها بر خوردار بوده است که بجای حزب دموکراتیک خلق بالای مسعود سر مایه گذاری وسیع از طرف روسیه صورت میگرفت . همچنان آقای ربانی با نشان دادن خود به صفت چهره بنیاد گرای اسلامی در دوران جهاد و بعد از آن کمکهای عربستان سعودی و دیگر ممالک عربی خلیج را جلب میکرد .

مسعود از نگاه نژادی و زبانی خود را با ایرانی ها را نزدیک کرده و کمکهای زیادی را در زمان جهاد و زمان جنگهای میان تنظیمی از ایران بدست میآورد . اما ایرانیها هم زمان با جنگ شورای نظار علیه حزب وحدت در شهر کابل از هم نژاد وهم زبان خود یعنی از مسعود در برابر مردم هزاره بی گناه دفاع میکرد و تمامی فعالیت نمایندگی های حزب وحدت را درآن دوره بداخل ایران غیر رسمی و قدغن نموده بود. مسعود عامل تمامی بد بختیها و نفا ق ملی و جنگ های خونین قومی – قتل عام ها- وکوچ اجباری و زمین سوخته در افغانستان است مسعود عامل اصلی و تقویت کننده گروه طالبان بوده است زیرا مسعود بوسیله قوماندانانش در چمن قندهار طالبان را خیر مقدم گفت و شهر قندهار بر اساس هدایت مسعود به طالبا ن تسلیم داده شد الی رسیدن طالبا ن به دروازه های کابل مسعود شخصآ به پیش واز شان در میدان شهر جهت مذاکره با آنان رفت ربانی طالبان را فرشته نجات نام داده بود . مسعود میخواست از نیروی طالبان برای سرکوب مردم هزاره کابل و نیروهای جنبیش شمال در کابل استفاده کند . که چنین هم کرد. چون نیروهای مسعود توانایی نظامی خود را در جنگ دادخواهانه مردم هزاره وازبک از دست داده بود و خواست که از طالبان برای تار ومار نمودن این نیروهای جنگ کشته و دلیر بهره بگیرد . بنآ مسعود را میتوان عامل تمام بد بختی های کشور دانست.

یکی از بیرحمیهای افراد نظامی مسعود را میتوان در جنگ کابل تذکر داد که بعد از اسیر نمودن یکتعداد از افراد ملکی مردمان هزاره وازبک شهرکابل را به جرم هزاره و ازبک بودن شان بوسیله نظامیان شورای نظار به اسارت گرفته شدند . و این اسیران را که شامل ده ها تن از جوانان و مردان کهن سا ل هزاره و ازبک میشدند دربین دو کانتینر جابجا کرده و بطرف پنجشیر انتقال میداد که در مسیر راه قبل از رسیدن به پنجشیر یکی از قوماندانان مسعود هدایت داد تا هر دو کانتینر را آتش بزنند و میگفت که در پنجشیر برای هزاره ها وازبک های اسیر نان نداریم تا به آنها بدهیم این اسیران ترکتبار هزاره وازبک همراه با کانتینر ها یکجا بطور وحشیانه ء با آتش سوختانده شدند .مسئولیت فاجعه تسلط طالبان، نسل کشی ها، قتل عام و تصفیه های هولناک قومی و نژادی توسط گروه طالبان، و بخصوص شورای نظار بیشتر متوجه روشنفکران ونخبه گان سیاسی قوم تاجک است، که با بی مسئولیتی تمام در قبال این حوادث موضع خصمانه گرفته است .

در باره جبهه ملی پیش از تشکیل آن آقایان بشیر بغلانی و فضل احمد طغیان مسافرتی چندین ماهه به تاجکستان انجام دادند وبه اشتراک مقامات روسی – تاجکی و ایرانی شورای متحد ملی را بوجود آوردند و قبل از ایجاد جبهه ملی و بعد از تشکیل شورای متحد ملی که با هدایت مقامات روسیه –ایران و تاجکستان بعد از رفت آمد مکرر آقایان بغلانی و طغیان در شهر های کابل- مزار شریف و بازگشت به شهر دوشنبه با مشوره دوام دار با عناصر برجسته رهبران احزاب اسلامی و احزاب غیر دینی قوم تاجک شورای متحد ملی و جبهه ملی را تشکیل و برنامه کاری این دو نهاد سیاسی را بوجود آورده شدند. مارشال فهیم که در زمان ببرک کارمل در خاد کار میکرد در مشوره با عناصر تاجک تبار داخل دولت واستخبارات شوروی بحیث مهره دومی بعد از مسعود در میان شورای نظار جابجا گردید و تا هنوز هم وی یکی از مهره های عمده روس هاویکی از عناصر قابل اعتماد روسیه در افغانستان بحساب میآید. فهیم نسبت به سایرین نقش تعین کننده در ایجا د جبهه متحد ملی مطابق هدایت مقامات روسیه داشته است . طوریکه او درجنگهای دهه نود میلادی در شهر کابل عنصر اسا سی وتصمیم گیرنده بعد از مسعود بود وفعلا نیز در تشکیلات شورای نظار فرد مهم و کلیدی شمرده میشود .و در همآ هنگی فکری و سیاسی میان افراد سیاسی تاجک تبار عنصریست که حرف اخیر و نهایی را میگوید .

تذکر گذرا بالای کار کرد های ضدملی قوماندان عطا محمد

در ولایت بلخ شرایط سیاسی که از طرف قوماندان عطا محمد ایجاد گردیده شباهت زیاد با دهه نود شهر کابل دارد که از طرف وی بر ضد مردم ترک تبار هزاره و ازبک در ولایت بلخ بوجود آورده شده است . شرایط زندگی را برمردم هزاره و ازبک هر روز تضیق کرده تا این دو قوم مجبور به ترک ولایت بلخ گردند و خانه و زمین آنان را با بهانه های گوناگون ضبط کرده و به اقوام تاجک تسلیم میدهد.اقوام تاجک را از دیگر مناطق کشور و مهاجرین تاجک تبار مقیم ایران و پاکستان دعوت و تشویق میکند تا در ولایت بلخ زمین بگیرند و در شهر مزار شریف سکونت اختیار نمایند و بدین ترتیب ولایت بلخ را بیک ولایت کاملا تاجک تبار تبدیل کرده است . از آقای عارف ذره بین و نور احمد رجا سوال میشود اگر مردم هزاره در هرات مسکن گزین نشوند پس در کجا بروند چون ولایت بلخ به تاجکستان دومی مبدل شده است .

در باره قوماندان اسمعیل خان به اصطلاح امیر شما لغرب :-

تورن اسمعیل خان یکی از اعضای ر هبری جمعیت اسلامی و از مهره های قابل اعتماد سپاه پاسداران ایران بوده و در حقیقت امیر مشترک شمالغرب از طرف جمعیت اسلامی و سپاه پاسداران ایران درهرات تعین وجابجا گردیده بود. قوماندان اسمعیل خان همیشه از کمکهای بی دریغ نظامی و اقتصادی ایران برخوردار بودکه با عنایت و کمک ایران امارت وی در شمالغرب کشور استقرار یافته بود. وی در جریان سال های آغازین امارت خود در شمالغرب افغانستان به تعدادسه هزارو پنجصد تن هزاره های مهاجر برگشته از ایران را در میان را ه – هرات و قندها ر قتل عام نمود و در طی مدت همان سال ها تمامی ملکیت های غیر منقول مردم هزاره ساکن در هرات را ضبط کرده است . سال 1993- میلادی تورن ا سمیعیل خان از طرف شبانه در راس یک قوای نظامی مجهز بالای اهالی یکصدو پنجاه فامیل مردم هزاره که به قریه پشمکه شهر زرنج ولایت نیمروز زبست داشتند حمله کرد ه و به جرم هزاره بودن همه آنها را بطور بی رحمانه قتل عام نموده است. همچنان درین سال اسمعیل خان به تعداد بیش از یکهزارو هشتصد تن از مردم مهاجر ازبک برگشته از ایران را دربین راه هرات و بالامرغاب بجرم ازبک بودن قتل عام نموده و تمام اموال و دارایی ایشان را به غارت بر ده است .

آقای عالم می نویسدکه:- در زمان اقتدار استاد ربانی، افغانستان به شاخه ها وجزایرمتعدد قدرت تقسیم شده بود، که بیشتر ولایات شمال در حیطه تسلط جنبش ملی- اسلامی افغانستان به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم، ولایات شرقی افغانستان، توسط شورای جهادی مشرقی به رهبری حاجی عبدالقدیر، برخی از ولایات در جنوب افغانستان توسط مولوی حقانی، ولایات دیگر توسط برخی قومندانان جهادی و تنظیم های دیگر و مناطق هزاره نشین توسط حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی اداره و رهبری میگردیدند.

به جواب نویسنده محترم باید گفت که ایشان خود یکی از روشنفکران تاجک تبار است و دها تن دیگر از روشنفکران تاجک در کنار جنبیش شمال جنرال دوستم امتیازات سیاسی و اقتصادی را تصاحب کرده بودند و جناب شان از طرف جنبیش شمال بحیث معاون کمیسیون اقتصادی جنبیش و بعدآ بصفت ریس بار چالانی حیرتان و بالاخره ریس گمرک مزار شریف مقرر بودند و آقایان فضل احمد طغیان و نجیب الله مسیر همه کاره جنبیش بعد از دوستم بودند و تمامی امتیازات پولی و سیاسی جنبیش را خود و دیگرروشنفکران تاجک تبار از آن خود کرده بودند و رهبری جنبیش را درمحاصره سیاسی خود ها داشتند یعنی سیاست حکومت ربانی از طریق شما و رفقای تان در شمال تطبیق میگردید.سرنوشت شهر کابل منحیث مرکز اداری و سیاسی کشور بدتر ازین بود.

نویسنده محترم درین مقاله خود بیشتر به دفاع از حکومت آقای ربانی می پردازد و مسئولیت آنرا هم به گردن اتنی های ترک تبار هزاره و ازبک تعبیر و تفسیر میکند.در تمام مناطق و توسط همه گروه های مسلح مربوط به احزاب وتنظیم ها، این جنایات تکان دهنده و هولناک صورت گرفته است اما در درون شهر کابل چنان جنایات تکان دهنده و هولناک صورت گرفته است که به قلم آوردن آن کاری است مشکل.

آیا نویسنده محترم از قتل عام افشار و چنداول و سوزاندن دسته جمعی در کانتینرهای فلزی توسط گروهای مسلح شورای نظار مسعود وربانی اطلاع ندارند؟ که درباره سوختاندن دو کانتینر اسیرا ن بالا تذکر رفت. چون شورای نظار و متحدانش عامل اصلی تداوم جنگ در تمامی مناطق کشور از جمله در شهر کابل بوده است زیرا برتری خواهی قومی رهبران تاجک به غلیان آمده بود. روشنفکران تاجک خود با بغض و کین مصروف پاشیدن تخم نفاق و تعمیق زخم های ناسوری هستند که مشتعل شدن دوباره آن به نفع هیچ یک از اقوام کشور نیست .

عمل جنایکارانه جمعه خان همدرد والی سابق شبرغان در قتل عام مردم بی گناه شبر غان که بطو ر مستقیم توسط وی ا نجام شده است گناه نا بخشید نی است ولی کارنامه های جنایت کارانه مسولین دولتی تاجک تبارهم در ین زمینه از آفتاب کرده روشنتر است که برای سر کوب و تضعیف اقوام ترک تبار هزاره و ازبک بار ها تکرار گردیده اند نقش خصمانه ودشمنانه ضرار احمد مقبل وزیر داخله کنونی در باره قتل عام مردم شبرغان وصحبت های او از طریق رسانه های جمعی درین باره و هم چنان نقش مخفیانه وغیر مستقیم عطامحمد والی بلخ از طریق سربازان و افسران وابسته به خودش که در قطعات قول اردو ی شمال جا بجا میباشند در حادثه خونین شبر غان با شفافیت کامل به نظر میر سد وواضح است که این هر دو تن اعضای شورای نظار و جمعیت اسلامی هستند و هردوی شان نقش هدایت کننده را درقتل عام مردم بی گناه شبر غان بدوش داشتند .

نویسنده مقاله مینویسدکه:-

یک مورد دیگرهم ارائه مقالات عریض و طویل بر علیه جبهه ملی است.آنهم به این دلیل که، چرا یک تاجک به طور موقت رهبری آن را بدوش دارد.در حالیکه یک دید گذ را به تشکیلات این جبهه میرساند، که جبهه ملی، تمام اتنی ها و قومیت های افغانستان را در بر می گیرد. این تبلیغات در حالی صورت میگیرد، که این روشنفکران برای یک بار هم اتحاد سیاسی رهبران اتنی خود را با حکمتیار، سیاف، طالبان وکرزی و در دنباله روی کامل از سیاست ها وعملکرهای امریکا، انگلیس و پاکستان محکوم نکرده اند. ما عادت کرده ایم در هر تشکیلات، که رهبران انتی و قومیت خود ما شرکت نکرد باید به آن نفرین بفرستیم.

درین باره بایدگفت که ایجاد جبهه ملی نیز بر اساس اندیشه های تک قومی تاجکی بر بنیاد نظریات دهه نود میلادی صورت گرفته است که از میان جامعه هزاره همان دشمنان دیرینه این مردم که در دهه نود مورد استفاده قرار گرفت دوباره ازین افراد بردران تاجک زیر نام نمایندگی از قوم هزاره بهره برداری کرده است که این افراد بطور قطع نه دیروز ونه هم حالا از مردم هزاره نمایندگی کرده می توانند.روشنفکران تاجک تبارکه برای خود حق میدهند زیر نام هاو اصطلاح دموکرات و ملی باعلاوه کردن یک متر پیشوند دموکراتیک در نام سازمانهای به اصطلاح چپی وبا عنوان کردن مفاهیم ملی ، میهنی و اسلامی و پیشوندهای عریض و طویل در کنار نام احزاب، اقدام و به نفع قوم وتبار خو د درین سازمان ها مصروف فعالیت شوندولی برای دیگران آن را لازم نمی دانند و باید دیگران زیر رایت ایشان قرار گیرنددر غیر آن حکم ارتدادشان را صادر میکنند . چرا نویسنده با بغض و تعصب دیگران را میبیند و از کنار خودیها با چشم بسته میگذرد. تا هنوز چیزی از انحصار قدرت سیاسی توسط این گروه قومی تاجک تبار در حاکمیت کنونی کاسته نشده نمی دانیم که این رئشنفکر تاجک تبار چرا گریبان پاره میکنند.

آقای عالم خود نیز از جمله اعضای نیکتایی دار شورای نظار و جمعیت اسلامی میباشد گرچه ظاهرآ بعضی اوقات تمثیل و اکت روشنفکر مستقل سیاسی را نیز مینماید. که نمی توان بدان اعتماد کرد زیرا برادران تاجک افراد چپ و راست آن همه در یک صف واحد سیاسی قرار دارند . ولی برای فریب دیگران جنگ های زرگری میان همدیگر میکنند نباید اشتباه نمود.گرچه ازین قماش عالم ها بنام های مستعار عارف ذره بین ها و بامی ها وغیره تبلغات دشمنانه را در سایت های خبری بیرون مرزی و داخلی بار ها انجام داده اند که همه شان همان شورای نظار ی های نیکتایی دار هستند .که بعضآ خود ها را در عقب نام های مستعا ر پنهان می نمایند.

اقوام ترک تبار به این باورند که مستبدین و جانیان قتل عام ها اگر از میان برادران پشتون ویا تاجک باشند برای مردم بی گناه ترک تبار هزاره واز بک کدام فرق ندارند چون هردو علیه مردم بی گنا ه جنایت میکنند اما مردم ترک تبار از برادران تاجک به خاطر آن گلایه دارند که چرا زیر شعار زبان – فرهنگ و مذهب مشترک با هزاره و ازبک بنام دوستی ودر لباس خودی قتل عام افشار – چنداول – وشبرغان را انجام دادند - چون برادران پشتون ما بنام طالب و افغان ملت و حکومت خاندانی به صفت دشمنان تاریخی مردم ترک تبار معلومدار و آشکار است که آنها نیز خصومت و دشمنی علنی خود هارا پنهان نمی کنند ومردم ترک تبار هم آنان را به حیث دشمنان تاریخی خود ها میدانند .

چنانچه در سایت وزین کابل پرس میخوانیم که:-

همکاری نکردن ها و کارشکنی های احمدشاه مسعود با جناب مجددی به عنوان اولین رییس جمهور مجاهدین باعث دل آزردگی های آشکار وی از جریان جمعیت اسلامی و شورای نظار احمدشاه مسعود شد. این مسایل تا حدی از طرف مسعود پیش رفت که انحصار گرایی قومی و سیاسی وی را برهمه برملا ساخت. بگونه ای که جناب مجددی در بیانیه پایانی دوره ریاست جمهوری خود با صراحت تمام شخص احمد شاه مسعود را متهم به انحصار گرایی قومی ونفاق افکنی سیاسی وملی در افغانستان کرد. و از وی گلایه های کلانی را در برابر خبرنگاران دنیا برشمرد.(کتاب اردو وسیاست، نبی عظیمی صفحه 434)انحصار گرایی های قومی و سیاسی احمدشاه مسعود باعث درگیری های شدید قومی و زبانی درکابل شد. این مساله نه تنها به جنگ مسعود با حکمتیار محدود نماند که پای هزاره ها و ازبک ها را نیز به میان کشاند. مسعود در پی انحصار گرایی های خود حتی برعلیه نیروهای ازبک تبار دوستم که روزی همکار وی بود هم اقدام نظامی کرده و نیروهای جنبش شمال را از کابل بیرون کرد. اما در جنگ های خونین وحساب شده ای خود برعلیه مردم هزاره در غرب کابل هیچ توفیقی نیافت. تا این که با همکاری نیروهای طالبان و عهد شکنی آنان با عبدالعلی مزاری موقعیت نظامی هزاره ها را از کابل به شکست کشاند.

همکاری و دریافت کمک های نظامی و سیاسی جمعیت اسلامی از کشورهای ایران، هند و برخی از کشورهای اروپایی نیز در همین راستا قرار می گرفت. با وجود آن که نسبت به دولت ایران از اشتراکات زبانی و رقابت های سیاسی با پاکستان نیز به خوبی بهره برداری می کرد. البته سرمایه گذاری های پاکستان نسبت به حزب اسلامی و شخص حکمتیار در نهایت بی نتیجه ماند در حالی که سرمایه گذاری ها و عاقبت اندیشی های کشورهای شوروی (روسیه)، هند و ایران نسبت به جمعیت اسلامی و شخص مسعود به خوبی پاسخ داد. با این تاسف که تغییر سیاست مسعود از همکاری با روس ها و روی آوردن به کشورهای اروپایی- آمریکایی در نهایت امر باعث از دست دادن جان وی شد. امری که تاهنوز هم در مورد حکمتیار عملی نشده است.پیروزی مجاهدین درکابل با حاکمیت بالا دست احمدشاه مسعود همراه بود. چیزی که هرگز مورد تحمل حکمتیار قرار نگرفته بود. البته مشکل دیگر حکمتیار این بود که همکاری و توانایی های جریان های غیر پشتون را بکلی نادیده می انگاشت. امری که به خوبی توسط مسعود درک شده و با رندی خاصی مورد بهره برداری وی قرار گرفت. پیروزی بالا دست نظامی مسعود در کابل معلول دو امر مهم بود: اول همکاری نیروهای نظامی هزاره و ازبک در تصرف کابل که البته بعدها توسط مسعود بکلی فراموش گرفته شد. دوم وجود نیروهای تاجیک تبار در دولت نجیب و شخص نبی عظیمی. ایندو عامل اصلی در تسلط نظامی مسعود بر کابل بود. در عین آن که ذهنیت منفی مردم کابل و نیروهای نظامی دولت نجیب نسبت به حکمتیار و تبلیغات اغوا گرایانه جمعیتی ها و دست اندرکاران رسانه های تاجیک تبار کابل برای مثبت جلوه دادن جریان شورای نظار نیز بسیار تاثیر گذار بود. اما در این میان مهمترین عامل همان همکاری نیروهای نظامی ازبک وهزاره با مسعود بود. این همکاری نتیجه عهدها و توافقات مسعود، مزاری و دوستم در جبل السراج بود که بعد ها توسط مسعود بکلی نقض شده و حتی برعلیه هزاره ها و ازبک ها مورد استفاده قرار گرفت.سیطره نظامی مسعود بر مناطق حساس شهرها و حتی اشغال موقعیت های نظامی کوه های مشرف برکابل توسط نیروهای مسعود عامل اصلی موفقیت وی در کابل به حساب می آمد. روشن است که این امر هم در نتیجه طرح ریزی های حساب شده و همکاری بی دریغ نیروهای کمونیستی و شخص نبی عظیمی صورت گرفته بود. و اقدام مسعود نسبت به محاصره کابل هم نشاندهنده این امر بود که وی در صدد جنگ های منظم وتصفیه حساب های جدی با سایر احزاب جهادی است. درحالی که سایر رهبران احزاب و جریان های جهادی فکر چنین مساله ای را نکرده که از این نظر شاید یک اشتباه تاریخی و نظامی را مرتکب شده بودند.

نگاریش مقالهء حاضربجواب نوشتهء آقای عالم و سایر نویسندگان تاجک تبار است که بر نظریات قوم پرستانه ونژاد گرایانه خو دها طی نوشته های خصمانه ءبه نا سزا گویی بر علیه مردم هزاره پرداخته اند تا این مقال جواب قانع کننده باشد به نوشته های دشمنانه آنان درین زمینه تا اداء دینی باشد از جانب من به پیشگاه مردم عذاب دیده ترک تبار هزاره وازبک کشور و از خداوند لایزال استدعا دارم که عدالت و انصاف ملی را در افغانستان پیروز سازد .

ومن الله التوفیق

بیک نظر

رویکرد ها

- سایت آریایی تحت عنوان شایعه پردازیهای بی پایه در مورد انحصار قدرت سیاسی توسط تاجک نویسنده :- عالم

- سایت کابل پرس زیر عنوان تحلیلی از:سرگردانی های سیاسی گلبدین حکمتیار نويسنده: نور احمد شادمان

- هفتم - ماه –دلو – سا ل 1386- هجری شمسی – شهر کابل

(برگرفته از کابل پرس)



۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

بنام خدا
رسوایی فکری روشنفکران
قبل از آن که به اصل نقد روشنفکران بپردازم لازم می دانم که نکاتی را ذکرکنم تا مسئله شفاف تر شود وموضع شخصی من نیز شفاف باشد:
1 – حق اظهار نظر ازهستی شناسی گرفته تا جزئی ترین مسائل حیات اجتماعی،حق هر انسان است وانسانیت انسان در همین عقلانیت او است وفصل ممییز منطقی انسان از دیگر همنوعان خود همین ناطقیت(یعنی قوه تعقل) می باشد .اظهار نظرهای که در این مدت از طرف طیف روشنفکر وجامعه روحانیت ،درنقد وتأیید قانون احوال شخصیه شده است ،حق انسانی آنان بوده واز آن نظر که حق انسانی ایشان بوده قابل احترام است.
2 – جامعه زمانی قانون مند وقانون محور می شود که روشنفکران آن جامعه چشم بینای جامعه ومنتقدان سیاست های حکومت باشند نه سربازان فرهنگی حکومت.
3 – نقش روشنفکران در ساختن جامعه ی مدنی قابل انکار نیست وتاریخ برشانه های ستوار روشنفکران علم ظفر افراشته است.
4 – روشنفکران واقعی پیغمبران زمان خویش است.
5 من قبلا در باره متولیان مذهب سخن گفته ام .پس نظر من در باره متولیان مذهب نیز روشن است.
9 – من در این نوشته هاجزبیان حقیقت وحق(آنگونه که خودم می دانم ومی پندارم ،ادعای رسیدن به حق ناب را هم ندارم ) هدف ونظری دیگر نداشته وبا هیچ کس دشمنی شخصی وتعهد نوکرمأبانه وعقد حزبی ندارم.
10- دراین نوشته ها روی سخن با افراد نیست بلکه با جریان وطیفی فکری است.بنابر این ، نه فردی معین ونه حزب مشخص مورد نظر ونه حب وبغضی مذهبی وکینه ملی وعقده های قومی درکار است.

نمی دانم ،چه تقدیری در کار بود که«قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان» در این برهه از زمان ومقطه از تاریخ ،به تصویب مجلس برسد ورئیس جمهور افغانستان آن را توشیح نماید، تا «متولیان مذهب» و هم «روشنفکران وارداتی» به یکسان رسواشوند.
قبلا درباره ی رسوایی اخلاقی متولیان مذهب سخن گفته ام ودر این نوشته ،درباره رسوای فکری روشنفکران سطر وشطری می نویسم تا وجدان های بیدار وملت شریف وفهیم افغانستان خود قضاوت کنند و رسواگردد هرآن کس که در ا و غش باشد.
باتصویب قانون احوال شخصیه شیعیان افغانستان ،غوغاساری مذهبی ،شعبده بازی روشنفکری ،زورگویی جهانی ،هیتلیریسمی نظامی ،سزاریسمی ناتو، و سیاست موش وگربه ی سیاستمداران درسایه آغازشد.
آنچه که باعث تأسف ودریغ ودرد است ،رسوایی فکری جریان روشنفکری جامعه افغانستان می باشد وبخصوص جریان روشنفکری مذهبیانی که سالیان سال برسرسفره امام زمان نشسته واز این طریق امرار معاش کرده وببرکت همین سفره به مقامات علمی(اگر با تسامح به این واژه مقدس نظر کنیم) وسیاسی رسیده اند.ولی می بینیم که اکنون سکولارتر از سکولاران دانشگاهی وغربی شده اند وبرای این که به اندک جیفه دنیایی برسند چه دروغ ها که برزبان نمی رانند ،چه سفسطه که به براه نمی اندازند،ازهیچ خیانت دریغ نمی دارند وواقعا این شعر علامه اقبال در باره این نمک به حرامان حوزه ای وروشنفکران از غرب برگشته ی قلاده بندان استعمار وحماران بی پالان استحمار صادق است:
من ندیدم سگی پیش سگی سرخم کند
.........آدم ازطمع بندگی آدم کند
قانون احوال شخصیه هزاره ها ورسوایی فکری روشنفکران
اما رسوایی فکری روشنفکران، درجریان اخیر کشور ،رسوایی و واپسگرایی اخلاقیی است که نمی توان ازآن چشم پوشید وبرای ملت ووجدان های بیدار نسل امروز وفردای افغانستان ننوشت وبه عنوان یک چالش تاریخی ،این جریان روشنفکری را،به تاریخ ثبت نکرد وآفتاب حق وحقیقت را بر آن نتاباند.
قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان،دقیقا چهار سال است که نوشته شده ودقیقاسه سال است که در معرض دید وداوری قرارگرفته است چون در تاریخ1385ودرشماره 12 مجله«معرفت دینی» چاپ کابل چاپ شده وشخص وزیر عدلیه جناب آقای سروردانش همین متن پیش نویس را به طیف های روشنفکری حوزوی وروشنفکران از غرب برگشته داده وبه سفارت خانه های خارجی برای پول گرفتن برده است.
حال سؤال اصلی از جریان سکولار های مذهبی وسکولارهای حقوق بشری این است:
1 چرا تاامروز این متن را نقد نکردید؟
2 – چرا شما بعد از آن که کشورهای غربی ومؤسسه های خارجی تبشیری ،این قانون را مخالف ارزش های غربی (منتها بانام حقوق بشر)خواند ؛ ازخواب بیدار شدید ؟
3 – این سکوت سه ساله شما واین غوغاساری وزوزه کشیدن های حقوق بشری شما نشان از این ندارد که شما هیچ اندیشه ی از خود ندارید ودستوری فکرمی کنید؟به قول حافظ:
بارها گفته ام وباردگر می گویم
که من دل شده این ره نه بخود می پویم
درپس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
شما طوطی صفت گفته های بیگانگان را هجاکردید بدون آن که بیندیشید که این هجا کردن چه معنادارد ودارای چه ارزش وضدارزش است؟
دوست ندارم از واژگانی استفاده کنم که بوی خشونت وبی ادبی استشمام گردد.اما واقعیت های موجود انسان را وامی دارد که علی رغم میل باطنی خود سخن بگوید وبه قول معروف «حق تلخ است» باید بسیار چیز های دیگر را نیز گفت.
این روشنفکران غوغاسالار ما ،با این موضع گیری خود ونشخوار کردن سخنان بیگانگان ،این ذهنیت را بر انسان القاع می کند که این ها مزدوران بی مواجب ونوکران وغلامان حلقه بگوش کاخ نشینان دیار فرنگ اند ونه روشنفکران درد مند جامعه افغانی ورسالت بدوشان زمان شناس وجامعه سازان فرهنگ آفرین.
این ذهنیت مقرون به یقین آبشخورش همان سکوت سه ساله این حضرات از فرنگ برگشته وحجج اسلام های سکولار قم نشسته ومشهد نشین وحقوق بشر خوان است.
این روشنفکران فرنگی وآخوند بچه های آب کشیده ،اگر نوکر بیگانگان نباشند چرا در این سه سال یک کلمه درباره این قانون بی زبان ننوشتند وآن را زیر ذره بین نقد به ازمون وخطا نگرفتند؟
مگر پیش نویس همین قانون ،در مجله معرفت دینی چاپ نشده بود؟پس چرا در همان روز ها این روشنفکران حقوق بشر این قانون ضد بشر را نقد نکردند ونقص های آن را آفتابی نساختنند ودر معرض داوری خرد ورزان قرار ندادند؟
چرا این روشنفکران ،این قانون را قبل از رفتن به مجلس باحقوق بشر مقارنه نکردند وبرای ملت روشن نساختند که این قانون قانون قرون وسطای وضد ارزش های عام بشری است.
چرا آن هنگام که در مجلس برده واز مجلس دوباره به وزارت عدلیه برگردانده شد ،این روشنفکران سخن از تجاوز جنسی مردان به زنانش نگفتند وفقط وفقط زمانی این واژه های کرامت سوز را به زبان راندند که باداران غربی اش این سخن را دردهان این طوطی های دست آموز خود طاپه کردند.
نوکری بیگانگان
چنان سکوت وچنین غوغاسالاری ونشخوارکردن کلمه به کلمه ی سخنان بیگانگان ،حکایتی غیر از مزدوری وبندگی بیگانگان دارد؟مگر نوکری ومزدوری عریان تر ازاین هم وجود دارد؟
براستی که بزرگان ادب فارسی درباره دونان که برای دونان کمربندگی به خدمت دونان بسته اند؛چقدر عمیق وژرف سروده :
مردن از هرچیز درعالم بترباشد ولی
بنده بیگانگان بودن زمردن بدترباشد « بهار»
آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج «عطار»
آبرو هرگز ندارد آنکه درهرصبح وشام
پیش دونان پشت رابهر دونان خم می کند «فرخی یزدی»
بهردونان به خدمت دونان کمرمبند
یعنی خدانخواسته خم تاکمرمباش «فیض کاشانی»
هیچ دانی کزچه باشد عزت آزادگان
ازسرخوان لئیمان دست کوته کردن است «ابن یمین»
آری قصه ی روشنفکری جامعه مااین است که برسرسفره لئیمان نشسته وبرای دولقمه نان کرامت انسانی وشرافت ملی خود را رایگان می فروشند وهر چه آن استادان ازل می گویند این طوطیان دست آموز آن را بی کم وکاست تکرار می کنند.
ادمی وقتی تن به پستی داد به قول مولانای بزرگ پستی را هم شرف می پندارد:
آخرآدم زاده یی ای ناخلف
چند پنداری تو پستی راشرف «مولوی»
راستی خردورزی را رهاکردند وطوطی وار سخن گفتن چه شرفی است که این جماعت در پیش گرفته اند؟ مگر حکما وخرد ورزان عالم وعقلای بشر نگفته اند که آدمیت آدم در تفکر آزاد او است؟ وسعدی بزرگ وشاعر جهان دیده ادب فارسی چه زیبا سروده است:
آدمی راعقل باید دربدن
ورنه جان درکالبد دارد حمار «سعدی»
همان قافله سالار روشنفکری وعقلانیت معرفت بشری ،«دکارت» نه گفت :
من می اندیشم ،پس هستم»
پس شما چرا اندیشدن را رها کرده اید وبه قول مولانا ی بزرگ، شیران علم شده اید وباد وبود شما از باد دیگران است:
ماکه شیرا نیم وشیران علم
حمله مان از باد باشد دم بدم
افغانستان روزگاران گذشته گهواره تمدن ،اخلاق،فرهنگ،دانش وفضیلت بود وخداوندگاران عقل وخورشید های تابان فضیلت وکمال را دردامان خود تربیت کرده بود که جهان به آن فرزندان فضیلت وتاریخ سازان تاریخ عقلانیت بشر افتخار می کنند وحاکمان واقعی دنیای روح وفرمان روایان سرزمین های «دل »و فاتحان«قاره های نامکشوف روح» مولانا ،ناصر خسرو،سنایی،رابعه بلخی،ابوعلی سینا،فارابی،ابوریحان بیرونی،خواجه عبدالله انصاری و...هستند.
تجاوزجنسی در فرهنگ اسلامی –افغانی چیست؟
اما امروز دنیا با این ملت شریف وسرزمین فضیلت ها وگهواره تمدن چه بی شرمانه بازی می کنند وچه نسبت های نارواکه به این ملت بزرگ وتمدن آفرین نمی دهند.
آستخوان سوزتر ازاین بی شرمی و وقاحت مؤسسه های تبشیری،سفارت حانه های برده پرور، بی شرمی ووقاحت وبی خردی آن جماعتی هستند که چشم بسته نوکری می کنند وناشنیده همان را هجا می کنند که بر آنان دکته می شود.
این به اصطلاح روشنفکران حقوق بشر خوان نمی دانند که تهمت تجاوز جنسی به مردان افغانی ،دامن گیر خود همین کرهای بی زبان وکورهای بی اراده نیز می شود؟مگر همین های که این سخنان سخیف بیگاگنگان را تکرار می کنند خود فرزندان همان مردان وزنانی نیستند که امروز غربی ها آداب زناشوئی آنان را تجاوز جنسی می نامند؟ مگر تجاوز جنسی در فرهنگ اسلامی افغانی چه معنادارد؟غیر از نامشروعی؟پس بنابر این تعبیر بیگانگان وتکرار طوطی وار این جماعت ،خود این جماعت همه ی فرزندان نامشروع هستند.این روشنفکران تاریک اندیش این را نمی دانند یا اجازه دانستن ندارند؟
اگر نمی دانند حق غوغاسالاری وزوزه کشیدن هم ندارند واگر اجازه فکرکردن ندارند پس از جرگه انسانیت خارج اند ودر شمار همان کلام نورانی خدا قرار دارند که می فرمایند:
مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (سوره جمعه آیه ٥)
داستان آنان داستان همان خر های هستند که برآن خرها کتاب های بارشده باشد که آن خران نمی دانند محتوای آن کتاب ها چه هست. چه بد جماتی است این جماعت که آیت خدا را تکذیب کردند .خدا گروه ظالمان را هدایت نمی کنند.
براستی که چه بدبخت مردومی هستند آن جماعتی که کرامت انسانی خود را رهاکرده وعنان اندیشه خود را به دست بیگانگان می دهند وعقل خداداد خود را درقمارخانه نوکری برباد می دهند.
طیف روشنفکران وآخوند بچه های «دلار» پرست ،هیچ سخنی منطقی برزبان نراندند ونقد علمی نکردند،اندیشه نوین در حوزه جامعه مدنی ارایه ندادند وفقط وفقط پس خورده غارت گران،استعمارِاستحمارگروهمجنس بازان را کلمه به کلمه تکرار کردند وبی شرمانه بر ارزش های ملی ومذهبی خط بطلان کشیدند.
نقص قانون احوال شخصیه شیعیان واشتباه آقای محسنی
قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان نمی تواند دارای نقص نباشد چون این قانون را ده تن از فرزندان دانشور هزاره با نظارت گاه وبیگاه آیت الله محسنی تدوین وتهیه وتبویب کرده اند وناگفته پیدا است که یک متن قانونی مثل این قانون ، کاریک گروه ده نفره ونظارت گاه وبیگاه یک نفر مثل آیت الله محسنی نیست بلکه کاری مجمع علمی حقوقی ونظارت گروهی از حقوق دانان وفقهای بزرگ وزمان شناس وآشنای با فرهنگ های حقوقی جهان واعلامیه جهانی حقوق بشر است.
این که آیت الله محسنی ،(به هردلیل) برخر شیطان سوار شد وخود خواهی وخود پرستی را به حدی رساند که کار به این غوغاسالاری رسید ،جای حرفی نیست وهیچ انسان عاقلی این تکتازی وخود خواهی وفرد محوری آیت الله محسنی(باحفظ جایگاه علمی ومذهبی وکرامت انسانی ایشان) را تأیید نمی کند واین داستان همان داستان کودک وابوحنیفه امام اعظم اهل سنت است:
آورده اند که روزی امام اعظم ابوحنیفه از محلی می گذشت.در سرراه ابوحنیفه کودکی بازی گوشی مشغول بازی بود که ناگاه به زمین افتاد.ابوحنفیه پیش آمد ودست کودک را گرفته از زمین بلند کردوبالبنخد ملیحی به کودک گفت:
فرزندم هوش کرده راه پوی که به زمین نیفتی.»
کودک با شنیدن کلام امام اعظم،باهمان بی آلایشی کودکانه گفت:
شیخ! شما هوش کرده راه پویید تا به زمین نیفتید .به زمین افتادن من سهل است چون من اگر به زمین افتم یک نفر می تواند از دستم گرفته من را بلند کند.اما اگر شما به زمین افتید ،یک امت هم نمی تواند شما را از زمین بلند کنند.»
آری بزرگان اشتباه شان هم بزرگ است.آیت الله محسنی با یک اشتباه چالش های مرد افکن ورسوایی های شرم آوربه بار آورد.اگر ایشان لطف می کرد وهمین قانون را قبل از ارایه به آقای کرزی ورفتن به مجلس با همکاری دفتر آیت الله العظمی محقق کابلی ،طی یک مراسم باشکوه ،در دانشگاه خود ویا در مدرسه آقای محقق کابلی،به نقد می گذاشت وازاندیشه ورزان شیعه وسنی دعوت می کرد که این متن تدوین شده توسط فرزندان عزیز هزاره را نقد کنند ونطرات حقوقی وفقهی خودرا برای تنقیح آن در اختیار ایشان ومجمع علمی قرار دهند؛ دیگر این همه غوغاسالاری ودروغ بافی وعقد وکینه در جامعه ایجاد نمی شد.
با همه ی این نواقص واشتباهات که از ناحیه آیت الله محسنی ،بروز کرد،کارطیف روشنفکر وآخوند بچه های چمبرزده برسفره مسیحیان تبشیری نیز کاری علمی واخلاقی نبود:
چنان که قبلا گفتم این قانون نمی تواند دارای نقص نباشد چون یک گروه ده الی پانزده نفره وبا نظارت گاه وبیگاه یک نفر فقیه ،تدوین شده است واین درحالی است که تدوین قانونی چون قانون احوال شخصیه، کار یک مجمع علمی مرکب از فقها وحقوق دانان می باشد.
اما، صرف نظر از این که باید تدوین کنندکانش مورد تقدیر قرار می گرفت که نگرفت؛ کار همین گروه چند نفره شایسته آن نبود که در معرض نقد عالمانه وبررسی بی طرفانه وحقوقی قرار می گرفت؟پس چرا تهمت،چرا دروغ،چرا هتاکی،چرا بازی با عزت یک ملت،چرا مزدوری وبندگی بیگانگان،وچرا دین فروشی ودنیاپرستی به قیمت ناچیز؟
روشنفکران طوطی صفت وآخوند بچه های لمیده در مؤسسه های تبشیری،هرچه دروغ وتهمت بود نثار شخث آیت الله محسنی کردند که از نظر اخلاقی بسیاربسیار وقیحانه بود از نظر علمی هم اصلا ...بود
از نظر علمی ،بررسی یک متن (به ادعای خود همین حضرات) تابع نیات ...نویسنده نیست بلکه معیار خود متن است.ما متن را مورد کاوش علمی قرار می دهیم نه شخصیت اخلاقی وهویت سیاسی نویسنده را.
اما در ماجرای اخیر ، این شخصیت اخلاقی وهویت سیاسی آیت الله محسنی بود که مورد نقد قرار گرفت نه متن قانون احوال شخصیه .من دوست ندارم آنچه درباره ایشان گفته شده است را در این نوشته بیاورم چون بعضی از آن گفته ها به قدری بی شرمانه ووقیحانه است که عصمت قلم وطهارت اندیشه ابای از بازگوی وبازخوانی آن ها دارد.فقط کافی است که یک سری به سایت ها بزنید و به تماشانشینید که چه ها گفته شده است.
حال سخن این است که اگر این قانون دارای معیار های حقوقی اسلامی است وبا شرع وفطرت انسان تضاد وعناد ندارد،باید آن را به دیده احترام نگریست حال ناظر آن آیت الله محسنی که هیچ اگر خود شیطان باشد(واگر حق است)باید قبول کرد(الحکمة ضالة المؤمن) واگر حق نیست،آیت الله محسنی که جای خوددارد اگر خدا بگوید نباید قبول کرد. چون حق بودن خدا نیز تابع حق بودن است. این خدا نیست که حق را حق کرده باشد بلکه این حق است که خدا را حق کرده ودر جایگاه والای خدای قرار داده است.
اگر حق معیار خدایی خدا نبود ، میلیون میلیون الهه به خدایی خود ادامه می داد ند وامروز ما به تعداد انسان ها خدا والهه می داشتیم.
پس می بینید که حق چیزی نیست که معیار آن فلان شخص وبهمان آدم باشد بلکه معیار همه چیز مطابق بودن آن با حق است نه مطابق بودن حق تابع شخص باشد .چنان که مولاعلی (ع) آن آیینه خدا نما،در جنگ ایمان سوز صفین در پاسخ آن مؤمن ساده دل گفت.
اما روشنفکران طوطی صفت وآخوند بچه های چمبرزده بر سفره مؤسسه های تبشیری با این قانون، همین گونه برخورد کردند ویا برخورد با شخصیت اخلاقی وهویت سیاسی یکی از ناظران این قانون داشتند؟
این دشمنی با محسنی کار را بجای رساند که اصل قانون به کلی فراموش شد وحتی این قانون را قانون محسنی نامیدند.درحالی که آقای محسنی فقط ناظر گاه وبیگاه این قانون بود واین قانون قبلا در وزارت عدلیه دست کاری شده بود ودر شورای بررسی این قانون نیز بخش های از آن حذف شد.
کاش این قانون ماده به ماده نقد می شد
جاداشت که این قانون ماده به ماده نقد می شد ونواقص آن آفتابی می گردید ودر بازنگری این قانون زنان مجتهد وحقوق دان حضور می یافت وبخش حضانت وتمکین وحقوق متقابل زوجین را مورد بازخوانی وبازنگری می پرداختند واز دست آورد های علمی ، فرهنگی وحقوقی جهان وتمدن تکامل یافته امروز بهره می برد.
بسیار جای خوشحالی بود اگر این جماعت روشنفکر وآخوند بچه های حقوق بشر خوان آاز فقها وبزرگان شیعه می پرسید که :
آیا بین سن بلوغ شرعی که دایر مدار احکام شرعی وتکلیف دینی است و سن بلوغ جسمی وجنسی ،فرقی هست یانه؟
تمکین زن از شوهر یک طرفه است ویاطرفینی؟ وقتی زن باید از شوهر تمکین داشته باشد،نباید شوهر هم از زن خود تمکین داشته باشد؟
سرپرستی مرد دارای چه معیاری شرعی است ؟
تعدد زوجات می تواند دارای ظابطه قانونی باشد ؟
معیار حقوق اخلاقی زوجین وحقوق حقوقی زوجین چیست؟
آیا در این قانون احوال شخصیه ،بین حقوق اخلاقی وحقوق مدون زوجین خلط نشده است؟
من (تا آنجا که بررسی کرده ام ونوشته های را که درنشریات وسایت ها دیده ام)در هیچ نوشته از نوشته های این جماعت، نقد علمی وبرهان قویم حقوقی واندیشه نو نجستم جز فحاشی،تهمت،دروغ وهی حقوق بشر حقوق بشر کردن چیزی دیگر ندیدم.
البته ناگفته نگذارم که دو نوشته ی آقایان عبدالله شفایی دانشجوی دوره دکترای حقوق ،وحاج کاظم یزدانی نویسنده (من به گذشته آقای یزدانی وافراط وتفریط ایشان در حوزه اسلام شناسی ودشمنی ایشان با آقای محسنی کاری ندارم) آزاد اندیش وطن ،نوشته های بودند که سخنی برای گفتن داشتند. وای کاش دیگر نویسندگان نیز به این دو عزیز اقتدا می کردند واز رسوایی فکری وواپسگرایی اخلاقی باز می ایستادند.
انتظار جامعه از روشنفکران چه بود؟
ما از جامعه روشنفکر وطلاب دوزیستی وحقوق بشر خوان انتظار والاتر از این داشتیم که اکنون دیدیم.ما انتظار داشتیم که:
این جماعت با دانش وبینش خود جامعه را به سوی یک جامعه معنامحور وقانون سالار هدایت کنند ونه این که خود معناگریزان وقانون نشناس های هوچی گرباشند.
به فلسفه سازی نوین بپردازند.
چهارچوب های عقلانی جامعه را تبیین کنند.
عقلانی سازی وچهارچوب های جامعه سازی را مبرهن ساخته جامعه عقلانی بنانهند.
مهندسی جامعه ی امروز افغانستان را با مهندسی نوین طراز کنند.
مهندسی فرهنگی جامعه را سامان داده فرهنگ انسان محور دارای کرامت ذاتی ورو به تکامل وتعالی خلق کنند.
جامعه قانونی وراه های استقرار یک جامعه قانونی ومعیار قانونی وغیر قانونی بودن حکومت را تبیین کنند.
اصالت فرهنگ را بجای اصالت سنن نیاکان حاکم سازند.
اومانیسم را کالبد شکافی نموده باید ها ونباید های آن را تبیین نموده ووجه اشتراک وافتراق آن را بادین وجامعه دینی روشن می کردند.
10 - اعتدال وعدالت را در همه ی عرصه های سیاست واجتماع وفرهنگ ودین داری ودین ورزی،11 ساری وجاری می ساختند.
توهین به کرامت انسانی ملت افغانستان
اما این جماعت فقط به مسخره کردند ارزش های جامعه سنتی وخداباور افغانستان پرداختند وتمام سعی وکوشش این حضرات صرف این شد که استعداد نوکری کردن خود را به خارجی ها نشان بدهند وتا دلار بیش تر نصیبی شان شود وکت نوتر وشلوار اتوکرده تر برتن شان باشد ودر نبود همسران قانونی وشرعی شان کمی عشق بازی کنند تا شکم دختری در یکاولنگ دریده شود وزنی در هلمند گوش وبییش مصله گردد وفرهنگ عفت جامعه به بازی گرفته شود.
من فکرنمی کنم ماده های مربوط به وظایف زوجین، درقانون احوال شخصیه (علی رغم نواقص آن)کرامت سوز تر ازکار این جماعت با دختران وزنان نیازمند جامعه در مؤسسه های تبشیری باشد که ازسر نیاز وندانم کاری های رهبران جهادی برای سیرکردن شکم خانواده شان به این مؤسسه ها پناه آورده اند وبا مزد ناچیز کار می کنند.
چنان که تاریخ رهبران جهادی را نخواهد بخشید وخون شهیدان راه آزادی وطن، دامن گیر آنان هستند،تاریخ ووجدان های بیدار وملت شریف افغانستان خیانت های این جریان روشنفکری طوطی صفت ونوکران ومزدوران مؤسسه های تبشیری را نخواهد بخشید .
وقاحت وپستی وزشتی دین وفرهنگ فروشی این جماعت از وطن فروشی سران خلق وپرچم،جنایات طالبان وپیش مرگی رهبران جهادی برای امریکا ووطن فروشی قانونمند این جهادگران دیروز وعروسک های خیمه شب باز اشغالگران امروز، کمتر نیست.
کشورهای غربی ومؤسسه های تبشیری واین روشنفکران دست آموز غرب پرست، بسیار بسیار بی شرمانه و وقیحانه به کرامت انسانی ملت بزرگ ،شریف،کرامتمند،فضیلت محور،شهید داده،آزادی طلب وآزاده وخداپرست ،ملت افغانستان توهین کردند که هیچ گاه ملت بزرگ وشریف افغانستان این توهین کنندگان را نمی بخشند।

أسدالله جعفری

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

بنام خدا

قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان وغوغاسالاری های جهانی
بخش اول
نقد ماده 133( 261 پیش نویس) قانون احوال شخصیه شیعیان افغانستان
بخش دوم
حقوق زن در مذهب شیعه
اشاره
متن تصویب وتوشیح شده ی قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان هنوز در دست رس عموم قرار نگرفته است ومن هم آن متن را ندارم وموادی که در این مقاله آورده ام براساس نسخه پیش نویس آن قانون است که متن قانون تصویب وتوشیح شده با متن پیش نویس هیچ گونه اختلافی ندارد وفقط شماره ماده های پیش نویس ومتن به تصویب رسیده مختلف است چون بخش های مربوط به ازدواج موقت از متن پیش نویس حذف شده است لذا شماره بندی آن ماده ها نیز تغییر نموده است اما محتوا همان محتوا است .

بخش اول
باتصویب قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان،درپارلمان وتأیید آن در مجلس سنا وتوشیح آن از طرف رئیس جمهور کشورما،غوغا سالاری بی شرمانه وغیر منطقی رسانه های خبرپراکنی دنیای امپریالیسم خبری ومغلطه بازی ها ی سفیه هانه ی روشنفکران دیگر اندیش، آغاز شد ومواد مربوط به تکالیف زوجین را غیر بشری وناقض اعلامیه حقوق بشر خواندند وتاتوان داشتند دروغ بافتند وسفسطه براه انداختند وتهمت زدند .
جالب ترین سخن را دولت کانادا گفت وبسیار بی پرده وشرم آور اعلام کرد که تصویب این ماده ازقانون احوال شخصیه اهل تشیع، مخالف فلسفه حضور ما در افغانستان است.
از این بی شرمانه تر سخن آن جریان وطیفی از کشور ها هستند که ماده ی ازاین قانون را که در رابطه باتمتع جنسی زوجین است،تجاوز جنسی به زنان اعلام نمودند.
مادر بخش اول این مقاله مواد261 پیش نویس قانون احوال شخصیه اهل تشیع را نقد می کنیم تاپاسخی باشد بر غوغاسالاران وقلب کنندگان حقیقت. ودربخش دوم مقاله حقوق زن را ازنظر مذهب شیعه بررسی می کنیم تادنیا بداند که مذهب شیعه به زن چه نگاه کرامتمندانه دارد وچرا دروغ سازان وسفسطه بازان، حقیقت های روشن مذهب شیعه را انکار نموده، مذهب شیعه وعلمای بزرگوار شیعه را ضدبشر وطرفدار ومبلغ فرهنگ مرد سالار وزن ستیز معرفی می کنند.
من متن تصویب شده ی قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان را که در پارلمان تصویب شده ورئیس جمهور آن را توشیح نموده است،ندارم.ولی متن پیش نویس آن را که فرزندان دانشور هزاره در حوزه علمیه مشهد مقدس تهیه وتدوین نموده اند ،دارم وماده های که در مقاله آورده می شود از همان پیش نویس است.
حقوق بشر بماهو بشر وحقوق بشر باقید بشری که انسان است.
بد نیست که در ابتدا دو نوع حقوق (حقوق بشر-حقوق انسان)را از همدیگر تفکیک کنم تا ماده های قانون احوال شخصیه اهل تشیع بهتر فهمیده شود وراز تضاد بعضی از مواد این قانون با بعضی از مواداعلامیه حقوق بشر آفتابی گردند وحتی علل عقل گریزی بعضی از این مواد قانون ،روشن گردد.
عمده اشکالات غوغا سالاران وروشنفکران که با دستور اربابانش فکر می کنند وعقل خداداد خودرا درقمار خانه ی روشنفکری باخته اند،این می باشند که موادی ازاین قانون با اعلامیه جهانی حقوق بشر ناساز گاری دارند وناقض اعلامیه حقوق بشرهستند.
من در همین ابتدا باید روشن وواضح بگویم که من هم قبول دارم که این ناسازگاری واقعیت دارد ومن در این نوشته در بیان اثبات سازگاری این قانون با اعلامیه حقوق بشر نیستم.
اما سؤال اصلی این است که ناساز گاری بعضی مواد قانون احوال شخصیه اهل تشیع با حقوق بشر،ناساز گاری باکدام حقوق بشر؟حقوق بشری بماهو بشر ویاحقوق بشری باقید انسان؟
تعریف حقوق بشر
واژه بشر گاه معادل مخلوق است که دربرگیرنده همه ی آفریده شده های جهان هستی می شود،دراین اصطلاح، بشر یعنی نشر شده وپراکنده شده در جهان هستی ، که شامل همه ی اشیاءازاجسام جامد گرفته تاخزندگان وپرندگان وجنبندگان وحیوانات وانسان می شود.
حقوق بشرنیز گاه به همین معنا است .یعنی حقوق موجودات که بشر است.
2 – واژه بشر گاه به معنای خاص تراز اول بکار می رود که فقط شامل حیوانات وانسان می شود وحقوق بشر نیز به همین معنا حمل می گردد.یعنی حقوق بشر های که متحرک بالاراده هستند.
3 – واژه بشر گاه به معنای خاص الخاص استعمال می شود که فقط وفقط برانسان قابل تطبیق است وحقوق بشر نیز به تبع این معنای خاص الخاص به کارمی رود.یعنی حقوق نوع ازبشری که متحرک بالاراده وناطق هستند ودارای اختیار می باشند وبرمبنای تعقل اجتماعی می زیند.
حال باید پرسید منظور شما از بشر وحقوق بشر،کدام بشروحقوق بشر برای کدام بشر است ؟
یقینا مدعیان حقوق بشر منظورشان از حقوق بشر ،حقوق بشر، برای بشر به قید انسان نیست.بلکه بشر به معنای دوم است.چون که این ها اعلامیه جهانی حقوق بشر را ملاک می دانند واعلامیه جهانی حقوق بشر علی رغم عنوان خود ،حقوق بشر به قید انسان نیست بلکه بشر بماهو بشر است.
برای روشن شدن بیش تر ،بهتر است که خود انسان را تعریف کنیم تا حقوق بشر برای بشری که فقط انسان طبیعی محض است وحقوق بشر برای انسانی که از انسان طبیعی محض عبور کرده و دارای تعالی قدسی شده است،بهتر فهمیده شود.
نمی خواهم انسان را ازدیدگاه های مکاتب فلسفی وادیان توحیدی وبشری بطور مفصل تعریف کنم وگزارش تفصیلی بدهم برای این که درآن صورت از اصل مقصود باز می مانیم وشاید تعریف «هابرماس»از انسان«انسان گرگ انسان است«دامن ما را هم گرفت وناخواسته طعمه ی آن گرگ شدیم.
تعریف دونوع انسان
ما دونوع انسان،داریم:1 – انسان طبیعی2 – انسان باقیدکمال اکتسابی.
انسان طبیعی:
انسان طبیعی انسانی است که ازدو موجودی بنام پدر ومادر، بدون اختیار متولد می شود ودارای عقل،وجدان وخواسته های مافوق خواسته های دیگر حیوانات است واو را همین عقل،وجدان وخواسته های فرامادی، از دیگرحیواناتی دارای اراده ،ممتاز وجدا می کنند.
این انسان از آن نظر که انسان است، کرامت ذاتی دارد ودارای حقوقی ذاتی غیر قابل انتقال واسقاط می باشدکه حتی خدا هم این حق را از او سلب نمی کند وبر عکس، اعطانمودن این حقوق برای این انسان برخداواجب است واین حقوق دایر مدار ارزش های اخلاقی نمی باشد که از جمله این حقوق، حق حیات وحق تکریم ذاتی وحق انتخاب است.و این حقوق، حقوقی است که آن را حق طبیعی ذاتی می نامیم واین حقوق را هیچ قید وقیود عرضی ذات انسان ازقبیل:دین،مذهب،نژاد،رنگ،جغرافیا،سرمایه،فقرو...نمی تواند ازاو سلب کند ویا باعث حقوق بیش ترشود.
اعلامیه جهانی حقوق بشر، دقیقا همین تعریف را از بشر وحقوق بشر دارد یعنی حقوق طبیعی بشر برای انسان طبیعی،نه انسانی دارای کمال وارزش قدسیِ فراطبیعیِ اکتسابی بر اساس اختیار.
اعلامیه جهانی حقوق بشربا این عبارات آغاز می شود:
« از آنجا که شناسايي حيثيت ذاتي کليه اعضاي خانواده بشري و حقوق يکسان و انتقال نا پذير آنان اساس آزادي ، عدالت و صلح را در جهان تشکيل مي دهد.از آنجا که عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانه اي گرديده است که روح بشريت را به عصيان واداشته و ظهور دنيايي که در آن افراد بشر در بيان عقيده آزاد واز ترس و فقر فارغ باشد به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است ، از آنجا که اساسا حقوق انساني را بايد با اجراي قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم وفشار مجبور نگردد. از آنجا که لازم است توسعه روابط دوستانه بين الملل را مورد تشويق قرار داد ،از آنجا که مردم ملل متحد ، ايمان خود را به حقوق اساسي بشر و مقام وارزش فرد انساني و تساوي حقوق زن ومرد مجددا در منشور اعلام کرده اندو تصميم راسخ گرفته اند که به پيشرفت اجتماعي کمک کنند و در محيطي آزاد ، وضع زندگي بهتري به وجود آ ورند، از آنجا که دول عضو ، متحد شده اند که احترام جهاني و رعايت واقعي حقوق بشر و آزادي هاي اساسي را باهمکاري سازمان ملل متحد تامين کند ، از آنجا که حسن تفاهم مشترکي نسبت به اين حقوق وآزادي هابراي اجراي کامل اين تعهد ، کمال اهميت را دارد ، مجمع عمومي اين اعلاميه جهاني حقوق بشر را آرمان مشترکي براي تمام مردم و کليه ملل ، اعلام مي کند تا جمعي و همه ارکان اجتماع ، اين اعلاميه را دائما در مد نظر داشته باشند و مجاهدت کنند که بوسيله تعليم وتربيت ، احترام اين حقوق و آزادي ها توصيه يابد و با تدابير تدريجي ملي و بين المللي ، شناسايي و اجراي واقعي و حياتي آنها ، چه در ميان خود ملل عضو و چه دربين مردم کشور هايي که در قلمرو آنها مي باشند تامين گردد ».
می بینیم که تعریف اعلامیه جهانی حقوق بشر ازانسان ، همان انسان طبیعی است وحقوق ذاتی او نیز همان حقوق طبیعی محض می باشد ، به این عبارات همین مقدمه توجه فرمایید:
«حيثيت ذاتي کليه اعضاي خانواده بشري»
«حقوق يکسان و انتقال نا پذير آنان اساس آزادي ، عدالت و صلح را در جهان تشکيل مي دهد»
«از آنجا که مردم ملل متحد ، ايمان خود را به حقوق اساسي بشر و مقام وارزش فرد انساني و تساوي حقوق زن ومرد»
جمله ی «حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری» در این اعلامیه، معادل طبیعت خلقتی کلیه انسان ها است یعنی انسان از نظر خلقت طبیعی دارای سرشت یکسان است وهمین سرشت یکسانی همه ی انسان ها ، مبنای صلح جهانی می باشد واین صلح جهانی، معنایش این است : همان طور که همه ی انسان ها در سرشت خلقت خود یکسان هستند وهیچ انسانی نسبت به انسان دیکر سرشت برتر ندارد،پس دراجتماع هم نمی تواند حقوق بیش تر داشته باشد ووقتی چنین است، هیچ کسی بر کسی دیگر حق زورگویی ندارند واگر زورگویی کردند باید بدانند که او هم همان مقدار حق طبیعی دارند که براو زور بگویند.پس بهترین راه این است که ما بر همین مبنای تساوی در خلقت ،صلحی رادر اجتماع محترم بشماریم که نه من به توزور بگویم ونه تو به من .این دقیقا صلح برمبنای جهات خَلقی انسان است نه جهات خُلقی اش.
جمله «تساوی حقوق زن ومرد» نیز مبنایش یکسانی درخلقت است ونه چیزی دیگر.
همین نوع نگاه به زن ومرد در اعلامیه جهانی حقوق بشر ونگاه ارزشی به مرد وزن در ادیان توحیدی است که تضاد بین حقوق زن در اعلامیه جهانی حقوق بشر وحقوق زن در ادیان توحیدی را به وجود می آورد که بعدا مفصل تر سخن خواهیم گفت.
این تعریف از بشر در اعلامیه حقوق بشر در دیگر ماده های اعلامیه حقوق بشر نیز مشهود است:
« ماده 1
تمام افراد بشر آزاد به دنيا مي آيند و از لحاظ حيثيت و حقوق با هم برابرند . همه داراي عقل و وجدان مي باشند و بايد نسبت به يکديگر با روح برادري رفتار کنند .
ماده 2
هر کس مي تواند بدون هيچ گونه تمايز ، خصوصا از حيث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر و همچنين مليت ، وضع اجتماعي ، ثروت ، ولادت يا هر موقعيت ديگر ، از تمام حقوق و کليه آزا دي هايي که در اعلاميه حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد. به علاوه هيچ تبعيضي به عمل نخواهد آمد که مبنتي بر وضع سياسي ، اداري و قضايي يا بين المللي کشور يا سرزميني باشد که شخص به آن تعلق دارد . گواه اين کشور مستقل ، تحت قيوميت يا غير خود مختار بوده يا حاکميت آن به شکل محدودي شده باشد.
ماده 3
هر کس حق زندگي ، آزادي و امنيت شخصي دارد .
ماده 4
احدي را نمي توان در بردگي نگه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلي که باشد ممنوع است.
ماده 6
هر کس حق دارد که شخصيت حقوق او در همه جا به عنوان يک انسان در مقابل قانون شناخته شود .
ماده 7
همه در برابر قانون ، مساوي هستند و حق دارند بدون تبعيض و بالسويه از حمايت قانون برخوردار شوند .همه حق دارند در مقابل هر تبعيضي که ناقض اعلاميه حاضر باشد و بر عليه هر تحريکي که براي چنين تبعيضي به عمل آيد به طور تساوي از حمايت قانون بهره مند شوند.
ماده 8
در برابري اعمالي که حقوق اساسي فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسيله قانون اساسي يا قانون ديگري براي او شناخته شده باشد ، هر کس حق رجوع به محاکم ملي صالحه دارد .
ماده 9
احدي نمي تواند خود سرانه توقيف ، حبس يا تبعيد بشود .
ماده 13
1- هر کس حق دارد که در داخل هر کشوري آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نمايد.
2- هر کسي حق دارد هر کشوري و از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خود باز گردد.
ماده 16
- 1هر زن ومرد بالغي حق دارند بدون هيچ محدوديت از نظر نژاد ، مليت ، تابعيت يا مذهب با همديگر زناشويي و هنگام انحلال آن ، زن و شوهر در کليه امور مربوط به ازدواج ،داراي حقوق مساوي مي باشند.
2- ازدواج بايد با رضايت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود .

3- خانواده رکن طبيعي و اساسي اجتماع است و حق دارد از حمايت جامعه و دولت بهره مند شود».

تمام این ماده های اعلامیه جهانی حقوق بشر اشعار بر خود طبیعی انسان دارد نه خود معقول وخود ارزشی اکتسابی وتعالی قدسی انسان.
تمام حقوق مطرح شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر(به استثنای ماده ی18،26،19
29)حقوقی برای رشد طبیعی وخواسته های خلقت طبیعی انسان است واز خواسته های فراطبیعی وماورائی وروح جاودانه خواهی و قرار گرفتن درجاذبه ربوبی وکمال مطلق، خبری نیست.فقط از خواسته هاوآزادی های سخن رفته است که حیوانات دیگر هم در مرحله نازل تر آن، دارای همان خواسته ها وآزادی ها هستند. منتها، ازآنجا ی که دیگر حیوانات از عقل ووجدان برخوردار نیستند ودرعوض ، دارای غریزه ی هستند که آن غریزه، هدایت کننده آن حیوانات به سوی آن خواسته ها ونظم طبیعی متناسب با جهان حیوانی شان است.
بشرباقید انسان دارای کمال اکتسابی
ادیان توحیدی از جمله اسلام برای انسان دو نوع حیات قائل اند ودر نتیجه دو نوع حقوق ودستوراتی حقوقی دارند1 – حیات طبیعی ودستورات حقوقی طبیعی2 –حیات ارزشی وحقوق ودستوراتی ارزشی.
همان طور که در سطور گذشته در تعریف انسان طبیعی عرض شد،انسان دو نوع خواسته وگرایش دارد که منبعث از وجود دوبعدی او است1 – بعد خاکی -2 بعد قدسی.
دربعد خاکی، حق حیات وآزادی در قلمروی همین حیات طبیعی وآزادی در بدست آوردن نیاز های اولیه وذاتی این حیات،اساسی ترین حق وجودی این انسان است.
اما در بعد قدسی وحیات مبتنی بر «کمال برین»،«حیات معقول»،«حیات طیبه»، «حیات آرمانی» و«حیات پارسایانه» انسان خواسته های دیگر ونیاز های ازنوع دیگردارد.
دراین نوع از حیات انسانی است که بسیاری از نیازها وخواسته های حیات طبیعی رنگ می بازند وانسان برای رسیدن به سرچشمه این حیات از بسیاری آن نیاز ها چشم می پوشند وآزادی های برخواسته از آن ذات طبیعی را منافی با آزادی های مبتنی براین حیات می داند وراه ورسم این حیات با آن حیات تفاوت های ماهوی دارد.
چون اسلام دین «اعتدال» است ودستورات اخلاقی ومدنی اسلام مبتنی بر فطرت قرارگرفته درجاذبه کمال مطلق است ،گذر گاه این حیات طبیعی محض وبشری را به سوی آن« حیات طیبه» و»حیات معقول» از متن همین جهان طبیعت می داند.لذا نیاز های حیات طبیعی انسان را انکار نمی کند بلکه تعدیل می کند ودر نحوه بر آورده شدن خواسته ها ونیاز های این حیات طبیعی ،نظمی براساس عدالت ورها ازافراط و تفریط وضع نموده است واز آن جمله در باره ی نیاز جنسی در قلمرو حیات طبیعی.
نیاز جنسی ونوع گرایی ودیگرخواهی انسان، از جمله نیاز های است که اسلام توجه خاص به آن دارد وما،در بخش دوم این مقاله به این مسئله می پردازیم، در این بخش نخست، اشاره گذرا می کنیم وبه نقد ماده 261 قانون احوال شخصیه می پردازیم.
انسان براساس خواسته ی حیات طبیعی ی خود،خواهان برآورده شدن حداکثرلذت است ودر همجنس خواهی نیز عطش سیرناشدنی دارد واسلام این غریزه ی دیگرخواهی انسان را ضمن به رسمیت شناختن به اصلاح آن پرداخته وزناشویی وهمسرداری را دارای یک نظم معقول ودرجهت رشد وتعالی برین انسان قرارداده است.
ازدواج دراسلام یک کام جوی توأم بالذت صرف نیست. بلکه بریک سنت مقدس بناشده است که لذت توأم با رشدوشکوفای بعد متعالی انسان باشد تاانسان باازدواج کردن درآستانه عروج به جهان متعالی قرار گیرد ودر دوبعد به سازندگی بپردازد:
1 -دربعد حیات طبیعی به ساختن جامعه برین قیام کند .
2 - در بعد قدسی خویش به تهذیب جان همت ورزد .
ازآنجا که طبق مشیت خدا ، انسان باید بعد از فعل وانفعال های دوموجودی بنام پدر ومادر به دنیا بیاید وگذر گاه انسان از جهان جنینی به جهان طبیعی، صلب پدر ورحم مادر باشد، خدای متعال برای حرمت این گذر گاه، دستوراتی داده اند تا این گذر گاه از هرگونه پلیدی وقازورات ورجس، مصون بماند وطاهرباشد ،تاشایستگی آن را دشته باشد که تجلی گاه مشیت خدا و گذر گاه حیات طیبه گردد.
برای همین است که خدای متعال برای کاشتن امانت مقدس خود، که نامش نطفه باشد، مراسم الهی ودستورات قدسی دارد تا در یک شب مقدس ونورانی از پرتو عشق به کمال دلداری ودادگی ودر شعاع مشیت لایتغیر حق، این امانت عظیم خدا، با شکوه جلا ل تقدیر، از گذرگاه صلب پدر به مشیت خانه الهی رحم مادر، منتقل شود وهنگام دست به دست شدن آن امانت عظیم خدا، این گذرگاه حیات خلیفه خدا طاهر ومطهر باشد.
بعد از این تمهیدات می پردازیم به نقد وبررسی ماده 261 قانون احوال شخصیه اهل تشیع.
گفتیم اسلام هدفش از ازدواج ،فقط صرف برآورده شدن خواسته های حیوانی ولذت طلبی طبیعی محض نیست،بلکه هدف مقدس تر در این دل دادن ودل بدست آوردن ها درکار است.اگر هدف از ازدواج فقط همان کام جوی طبیعی محض بود، دیگر لازم نبود که این سنت الهی را در چهار سوی قاعده وقانون تشریعی عیار کند بلکه این غریزه دیگرخواهی انسان را مثل غریزه جنسی دیگر حیوانات، فصل بندی نموده ، تخته بند طبیعت می کرد .
اما می بینیم که چنین نکرده است. پس دراین تخته بند نکردن غزیره جنسی انسان در سرشت طبیعیش رازی بزرگی درکار هست
آیا مذهب شیعه قائل به تجاوز جنسی به زن است؟
از جمله تهمت های که در این چند روزبعد از توشیح قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغاتستان ،از طرف رسانه های جهانی وروشنفکران فرمایشی،مطرح شده این است که ماده 132(253)قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان،تجاوز جنسی به زن را به رسمیت شناخته است.
در ماده صد و سي و دوم قانون "احوال شخصيه اهل تشيع)ماده 253پیش نویش)" چنين آمده است:
"بر زن واجب است تا در صورت تمايل مرد به استمتاعات جنسي، از او تمكين كند. مرد مكلف است كه بيشتر از چهار ماه بدون اجازه زوجه (زن) خود نزديكي با او را به تاخير نياندازد»
آیا براستی این ماده تجاوز جنسی به زن شرعی یک مسلمان شیعه است؟
من نمی دانم این کشورهای که فرهنگ رابطه جنسی زن را باحیوانات چون: سگ،خر، اسب و...در قالب هنر وفلیم، تبلیغ می کنند ،چه تصوری از تجاوز جنسی دارند؟آیا تمتع شرعی وقانونی با رضایت زوجین ویا در خواست شوهر از زن،تجاوز جنسی است وبی حرمتی به زن می باشد؛ یا،فلیم جنسی ساختن از زن با حیوانات وآن فلیم های شرم آور وکرامت سوز را در رسانه ها، مدارس،وسینماها واینترنت، به نمایش گذاشتن، تجاوز جنسی زن وبازی کردن با کرامت ذاتی زن است؟
آیا درخواست تمتع جنسی شرافتمندانه یک شوهر اززن شرعی وقانونیش ،تجاوز جنسی است؛ یا مجبور کردن آقای کلینتون منشی خودرا به برقراری رابطه نامشروع ،تجاوز جنسی است؟
آیا درخواست رابطه جنسی یک شوهر از زن خود باهزاران ناز وکرامت و شور عاشقی وحرمت انسانی، تجاوز جنسی است ؛ یا مجبور کردن کارمند کاخ سفید را به همجنس بازی،تجاوز جنسی ونقض حقوق بشر است؟
آیاواقعا باورکردنی است!!که رسوای های جنسی رئسای جمهور ونخست وزیران امریکا،کانادا،فرانسه،روسیه واسرائیل تجاوز جنسی نباشند !!!اما رابطه جنسی معقول وطبیعی یک زن وشوهر مسلمان، تجاوز جنسی باشد؟
مگر این شما غربی ها نیستید که در مدارس ازهمان دوره متوسطه به نونهالانتان راه ورسم بهتر وقانونی ترِ تجاوز به دختران را آموزش می دهید؟آن تجاوزجنسی نیست اما درخواست همبستری بین زن وشوهر شرعی یک مسلمان تجاوز جنسی است؟
مگر ازدواج یک رکن اساسی اش همین تمتع جنسی ازراه قانونی وشرعی نیست؟مگر یکی از فلسفه های اصلی ازدواج تولید نسل پاک ومطهر نیست؟وچه راهی بهتر از راه زناشویی ،برای تولید نسل پاک وطاهر است؟
مگر همان «پرفیسور پیوژه» بزرگ ترین فیلسوف علوم تربیتی ونویسنده ده ها کتاب تربیتی درباره تربیت کودکان نگفته است که نیات درونی واخلاق معاشرتی پدرمادر درهنگام انعقاد نطفه کودک،برروحیه کودک تاٍثیر دارد؟
پس فرزندانی که از طریق ازدواج های شرعی وهمبستری مبتنی برخواهش های کرامتمندانه زوجین باشند،انسان های دارای اخلاق انسانی به بار می آیند ویا کودکانی که براساس هوسرانی های زورگویانه که در جهان غرب بدنیا می آیند؟
این ها از چنان روشنی و وضوحی وبداهتی برخوردار است که 4=2+2است.اما وقتی انسان برخرشیطان سوار شود وعینک عناد بر چشم بزند ومرغش یک پاداشته باشد،هرامربدیهی را منکر می شود وبه فلسفه سازی می پردازد وآسمان وریسمان را بهم می بافد.مگر «هیوم» بدیهی ترین بدیهیات
یعنی «اصل علیت» را انکار نکرد؟
من جهت روشن شدن بیش تر، چند ماده دیگر آن قانون را از پیش نویس آن می آورم تا معلوم شود که دروغ پراکنی غوغاسالاران، انگیزه ی جز مبارزه با کرامت مسلمان وخشین نشان دادن مکتب اسلام چیزی دیگر نیست.
ماده 251-
زوجين مکلف به حسن معاشرت با يکديگر و باوالدين و اقارب يکديگر هستند.
ماده 252-
زوجين بايد در تحکيم اساس خانواده و تربيت اولاد با يکديگر معاضدت و همكاري نمايند.
ماده 253-
زوجين بايد از اعمالي که موجب تنفر ديگري مي شود، بپرهيزند و اگر مرد خواهان آرايش زوجه در لباس و بدن باشد، زوجه موظف است بپذيرد.
ماده 254-
زوج مكلف است از هر چهار شب يك شب، با زوجه اش در فراش واحد بيتوته نمايد و هر دو، در حد متعارف مؤظف به استمتاعات جنسي هستند، مگر اين كه براي يكي از زوجين مضر و يا يكي از آنها مبتلا به امراض مقاربتي باشند.
ماده 255-
اگر مردي بيش از يك زوجه داشته باشد، مكلف است براي هر يك حداقل يك شب از چهار شب را با وصف ماده 254 اختصاص دهد و در صورتي كه حق برخي ايفا نشود ملزم به جبران است».
اگر این مواد قانونی را در کنار هم قرار بدهیم چند چیز به بدست می آیند:
1 – رابطه جنسی عادلانه بین زوجین
2 – رابطه جنسی براساس کرامت انسان
3 – قائل شدن حق رابطه جنسی قانونی وشرعی متساوی برای زوجین.
4 – زن اگر عذری معقول روحی وجسمی داشته باشد، مرد حق ندارد زن را مجبور به همبستری کند
5 –شوهر حق ندارد براساس خود خواهی وبوالهوسی حق رابطه جنسی شرعی وقانونی زن خودرا غصب نموده خود آزادانه تمتع جنسی داشته باشد.
علا بر این ها،قانون به زن این حق را داده است که هنگام عقد هرگونه شرطی را که منافی با اصل فلسفه ازدواج وغیر عقلانی نباشد؛ به عنوان شرط در ضمن عقد بر شوهر خود تحمیل کند
: ماده 267-
زوجه مي تواند در عقد نكاح شرط كند:
زن ديگري را مطلقا يا تا مدتي عقد نكند.
اختيار محل سكونت با زوجه باشد.
زوجه از طرف زوج وكيل بلا عزل در مطلقه نمودن خود در موارد ذيل و مانند آن باشد:
الف) عدم وصول نفقه تا مدت معين.
ب) حبس زوج تا مدت معين.
ج) ابتلاي زوج به مرض هاي صعب العلاج.
د) غيبت زوج تا مدت معين.
ه) اعتياد زوج.
ناگفته نگذارم که اعداد این شروط،اعداد تعیینی وغایی نیستند بلکه اعداد طریقی وارشادی می باشد وبیان گر این است که زن می تواند شرط در ضمن عقد داشته باشد ونمونه ای از مصادق معقولی راکه زن می تواند به عنوان شرط ضمن عقدذکرکند ،آورده است ،یعنی ذکر این اعدا ارشاد بر مصادق است نه حصر قانونی .
ماده دیگری که در پیش نویس آمده است وهرگونه رابطه جنسی خشونت آمیز را از مرد سلب می کند ماده 179-است که می گوید:
دخول به زوجه قبل از آمادگي جسمي ممنوع است، اگر به واسطه دخول، افضا گردد، ديه کامل يك زن و نفقه مادام العمر زوجه بر عهده او است و در صورت فوت زوج از اصل تركه تأديه مي شود.
می بینیم که قانون احوال شخصیه هرگونه خشونت جنسی را بر مرد ممنوع کرده است ورابطه جنسی زن وشوهر باید براساس کرامت انسانی وبارضایت طرفین باشد:
ماده 253-
زوجين بايد از اعمالي که موجب تنفر ديگري مي شود، بپرهيزند
ماده 254-
زوج مكلف است از هر چهار شب يك شب، با زوجه اش در فراش واحد بيتوته نمايد و هر دو، در حد متعارف مؤظف به استمتاعات جنسي هستند، مگر اين كه براي يكي از زوجين مضر و يا يكي از آنها مبتلا به امراض مقاربتي باشند.
ملاحطه می کنید که دراین ماده قانونی« در حد متعارف مؤظف به استمتاعات جنسي هستند، مگر اين كه براي يكي از زوجين مضر و يا يكي از آنها مبتلا به امراض مقاربتي باشند.» مرد وزن را موظف می سازند که تمتع جنسی متعارف داشته باشند وچنانچه این تمتع جنسی برای هریک از زوجین ضررداشته باشند طرف مقابل حق ندارد خواهان تمتع جنسیی باشد که برای طرف مقابل ضرر جسمی ویاروانی دارد.
اگر با دیده انصاف وعاقلانه وبدور از عقد وکینه وعناد به مجموع این مواد قانونی نگاه بیندازیم وآن را با توجه به حیات تجرید شده از خواهش های حیوانی صرف، مورد امعان نظر قرار دهیم ،یقینا اعتراف خواهیم کرد که این نوع رابطه زناشویی، عدالت جنسی وتمتع عقلانی ناظر بر بعدی قدسی انسان است ودر این تمتع خواهی جنسی، کرامت انسانی زوجین مطرح می باشد.
امااگر بناباشد که با عناد وجحد ومغالطه بازی وسفسطه بافی به این مواد نگاه کنیم ،یقینا هزار اما واگر خلق خواهد شد وما با چنین انسان های لجوج ومعاند سخنی نداریم وخدا را شاکروسپاس گذاریم که ما را از امت وسط قرار داده است:
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (١٤٣)

ماده 133(261پیش نویس)واقعا ماده مرد سالار وقرون وسطایی است؟
ماده133
"زوجه (زن) بدون اذن زوج (شوهر) نمي تواند از منزل بيرون شود، مگر اينكه عسر و حرج يا مشقت داشته باشد كه به مقدار دفع عسر و حرج يا مشقت بدون اذن شوهر مي تواند بيرون برود و در صورت اختلاف، محكمه حكم كند."
یکی از پرچالش ترین مواد قانون احوال شخصیه همین ماده است ومخالفان داخلی ی که از بیرون دستور می گیرند وخارجی های که به قصد ملت سازی به افغانستان آمده اند،این ماده قانونی را ناقض حقوق بشر ومخالف فلسفه حضورشان در افغانستان نامیدند که البته راست هم می گویند.
راست ترین سخنی که تاکنون درباره حضوربیگانگان در افغانستان گفته شده است همین سخن است.
اما فرهنگ خانواده در شرق ومخصوصا در اسلام، بافرهنگ خانواده در غرب تفاوت ماهوی دارد وتبعا بیرون رفتن ونرفتن زن ازخانه هم در دوفرهنگ تفاوت جوهری پیدامی کند.
خانواده در اسلام یک معامله وقرار دادی برای رفع شهوت ویا از تنهایی بدر آمدن نیست بلکه خانواده در اسلام مکتبخانه و معبدی است برای انسان شدن انسان وانسان دردامن خانواده است که تربیت انسانی می یابد واز پستان مادر شیر عاطفه می نوشد ودر پرتو مهرپدر باغ جانش را شکوفا می سازد .
از آنجای که خانواده در اسلام یک مکتبخانه است وهرمکتبخانه ی برای شاگردان ومدیران مکتب قوانین ومقرراتی دارند، اسلام هم برای این مکتب ومدیران وشاگردانش قوانین ومقرراتی دارد.
اولین مقررات این است که مادر، مدیر داخلی خانه باشد چون مدیریت داخلی خانه باید به عهده کسی باشد که سرچشمه مهر وعاطفه باشد تافرزندان در دامان مهر ومدیریت عاطفی او انسان تربیت شوند .
چنان که در آموزشگاه ها ، همه ی آموزگاران از روحیه واخلاق یکسانی برخوردار نیستند وسلوک فردی واجتماعیش متفاوت می باشند وبرای همین است که در مرحله نخست، وزارت تعلیم وتربیت یک قانون کلی را وضع می کند که همه ی معلمان موظف به رعایت آن می باشند ودر مرحله بعد هرآموزشگاه باتوجه به جغرافیای وجودی آن آموزشگاه وسطع دانش آموز گاران، آئین نامه ی داخلی مخصوص به خودرا دارد.
اگر این قوانین کلی وزارت وآئین نامه های داخلی آموزشگاه هارا با توجه به آن ذهنیت آرمانی جایگاه ومقام آموزگاران به قضاوت بگیریم می بینیم این قانون کلی وآئین نامه های داخلی آموزشگاه ها بر بخش اعظم از آموزگاران ظلم وستم است وتوهینی بر معلمان ومقام معلم می باشد.
اما اگر معلمان را با این قانون فرد فرد در نظر بگیریم می بنیم که باید چنین قانون وآئین نامه های داخلی باتبصره های بیان کننده آن قانون کلی باشد .
خانواه هم همین طور است اگر وظایف زن را در مقابل شوهر به طور مجموعی وارزشی در نظر بگیریم می یابیم که بر بسیاری از زن ها(مثلا زنی که دررشته ی از رشته ها دارای درجه علمی پرفیسوری است،به او گفته شود بدون اذن شوهر خود از خانه بیرون نروید. )واقعا ستم وظلم است وتوهین به زن محسوب می شود.
اما اگر با توجه به واقعیت های عینی وملموس در نظر بگیریم می بینیم نظمی است عادلانه .
حال برگردیم به شرح وبسط این ماده وآن ماده را با ماده ها ی دیگر یک جا ودر کنارهم مطالعه کنیم.
این ماده می گوید، زن بدون اجازه شوهر حق بیرون رفتن از خانه راندارد ،مگر در حالت های مخصوص.
البته قانون، ماندن در خانه واز خانه بیرون رفتن زن را تعریف نکرده است ومصادق ارشادیی را ذکرنکرده وآن را به عرف واگذار کرده است که از جهتی نقص قانون است واز جهتی دیگر مطابق با واقعیت های زندگی می باشد ونمی شود مصداقی برای آن ذکر نمود چون موقعیت های جغرافیای وفرهنگی خانواده در تعریف از خانه وبیرون خانه ، تفاوت ماهوی دارد. برای آن که یک جغرافیای زیستی از خانه وبیرون خانه تعریفی دارد که جغرافیای دیگر تعریف دیگر وفرهنگ دیگر.
خانواده علا وه بر این که از جغرافیای زیستی خود تأثیر می پذیرد از فرهنگ فردی وفرهنگ آموزشی کتله های قومی وطایفه ای رنگ می گیرد.
مطمئین باشید، منظور قانون گذار از بیرون نرفتن زن از خانه بدون اذن شوهر، بیرون رفتن زن برای خرید ضروریات زندگی ویا دید وباز دید اقوام درجه اول نیست ویا منظور قانون گذار از بیرون نرفتن زن ازخانه بدون اجازه شوهر، بیرون نرفتن زن برای تحصیل کمال ورشد شخصیت انسانی زن نیست وحتی بیرون نرفتن زن برای شرکت در سازندگی علمی واقتصادی جامعه نیست.مخصوصا اگر آن زن در رشته ی دارای تخصصی باشد که جامعه به آن نیاز حیاتی داشته باشد. چون قانون گذار عالم است که اگر زن ومرد دارای تحصیلات عالی باشند، هیچ گاه مردخانه از زن دارای تحصیلات عالی خودش نمی خواهد که مثل پیر زنان به خانه بنشیند.مثل زنی که پژشک است وبیماری در بیمارستان به او نیاز دارد وغیر از او کسی دیگر نمی تواند جان او را نجات بدهد.
اگر کسی از این عبارت قانون چنین توهمی داشته باشد، بسیار انسان جاهل وبی خبراز راه ورسم زناشویی وعشق ومحبت زوجین است وقانون شناسی وقانون گذاری را با دستور شهردار اشتباه گرفته است.چنین انسانی باید برود خرکاری کند نه این که در پارلمان نماینده باشد ویا ردای الون گون روشنفکر را برتن کند وقلم این امانت عظیم خدارادردست گرفته دروغ پراکنی کند .
پس بیرون نرفتن از خانه بدون اذن شوهر، برای قشری از خانواده های هستند که زن در بیرون از خانه هیچ نقشی ندارد وبیرون رفتن او جز معنای بوالهوسی چیزی دیگر نیست.
علاوه بر این ذهنیت قانون گذارانه:قانون گذار ماده های دیگری را آورده که دایره حاکمیت این ماده را به حد صفر می رساند:
ماده 259-
اگر زوجه قبل از عقد نكاح شاغل باشد و زوج در ضمن عقد صريحا مخالفت با اشتغال او نكرده باشد، پس از نكاح نمي تواند با ادامه اشتغال او مخالفت نمايد، مگر اين كه شغل زوجه منافي مصالح فاميل يا حيثيت يكي از زوجين باشد
ماده 260-
در روابط زوجيت، سرپرستي خانواده با زوج است؛ مگر اين كه به علت قصور فكري زوج به موجب حكم قاضي به زوجه واگذار شده باشد.
ماده 319-
زوجه با استناد به يكي از دلايل ذيل مي­تواند به قاضي شكايت كند و الزام زوج را به رفع مشکل بخواهد و در فرض عدم امکان الزام تقاضاي طلاق نمايد:
1- وجود عسر و حرج يا ضرر در ادامه زندگي.
2- سوء معاشرت زوج در حدي كه عرفا زندگي قابل تحمل نباشد.
3- عدم همكاري و معاضدت زوج در تربيت اولاد و تحكيم خانواده.
4- استنکاف زوج از وفا به حقوق زوجيت.
ماده 400-
زوجه ميتواند با توجه به شان يا عادت يا مقتضيات عرف از اقامت در منزل مشترك با والدين زوج يا ديگر افراد امتناع نمايد
ماده 257-
زوجه مكلف به اداره و انجام كارهاي داخل منزلي مي باشد كه زوج براي او تهيه كرده است ولي ملزم به كار هاي از قبيل شستشوي لباس زوج و پختن غذا براي او نيست».
نتیجه
می بینیم که قانون گذار اگردر ماده133(پیش نویس261)این حق را به شوهر داده که بر بیرون رفتن ونرفتن زن نظارت داشته باشد؛ در این ماده به زن هم این حق را داده است که اگر شوهر، ناحق وبی رحمانه مانع رفتن او ازخانه شد ،زن هم می تواند از این حق خود استفاده کند و از کارکردن در خانه امتناع ورزد واز دستور شوهر سرپیچی کند وشوهر هم حق اعتراض نداشته باشد.
باتوجه به آنچه گفته شد ،این دو ماده را اگر به تنهای در نظر بگیریم هم ظالمانه است وهم ناقض حقوق ذاتی زن امااگر این دو ماده را با مجموع ماده های که تکلیف مشترک زوجین را بیان می کند، در نظر بگیریم واز مصادق آرمانی آن چشم پوشی کنیم،نه ناقض حقوق ذاتی زن است ونه ظالمانه ،منتها ظاهرعبارات این ماده چالش آفرین است ولحن غیر لحن حقوق بشری دارد.
پایان بخش اول

أسدالله جعفری

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

بنام خدا
قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان
ورسوایی های اخلاقی متولیان مذهب

طبق آخرین خبر ها قانون احوال شخصیه افغانستان بعد ازدوسال واندی بزکشی های ارباب سیاست وپوستین بدوشان خدایان مذهب با این قانون بی زبان ،سرانجام از مجلسین افغانستان رأی گرفته به توشیع ریاست جمهوری درحال احتضار افغانستان رسید.
تصویب این قانون در پارلمان افغانستان وتوشیع آن ازطرف جناب آقای کرزی که عمر ریاست او آفتاب لب بام است،انگیزه های سیاسی دارد تا صبغه قانونمداری.چون هم آقای یونس قانونی ازتصویب آن دردوران ریاست مجلسی خود هدف سیاسی دارد وهم آقای کرزی باتوشیع آن در لحظات احتضار، چشم طمع به رأی شیعیان افغانستان دارد وهمزمانی سفر معاون مذهبی شیعه اش آقای یوسف واعظی ووزیرشیعه اش سروردانش به ایران با توشیع این قانون ، نیز با همین هدف وانگیزه است تا این دو شخصیت درخدمت معاون دوم رئیس جهمور با زبان مذهب برای آقای کرزی کرامت ومعجزه بتراشند وبرای پیغمبر خود امت جمع کنند تا هم پیغمبر عالم سیاست شان برکرسی پیغمبری باقی بیماند وهم پوستین بدوشان مذهب در پستهای معاونت دوم،معینیت امور مذهبی ووزارت عدلیه ، چند روزدیگر به اربابی ادامه دهند.
از انگیزه های سیاسی آن که بگذریم، می رسیم به رسوا کاری های متولیان مذهبی در ماجرای تدوین وتصویب این قانون زبان بسته که متولیان مذهب هرکدام شان بنحو رسوایی اخلاقی شان را به نمایش گذاشته اند که ابتدا از متولیان مذهبی پارلمان نشین شروع می کنم بعد به مصاحبه های متولیان مذهبی شورای علما می پردازیم.
بخش اول
رسوایی اخلاقی متولیان مذهبی پارلمان نشین
این قانون اول بین سه جریان شیعی یعنی طیف آیت الله محسنی،کریم خلیلی وحاجی محمد محقق بدل به میدان بزکشی سیاسی ومذهبی شد که البته حاجی محمد محقق بسیار زود صحنه را ترک کرد ودر کرانه میدان به تماشا ایستاد.
اما طیف محسنی وکریم خلیلی ازخرشیطان پایین نیامدند که نیامدند وکریم خلیلی سرباز وفادارش آقای سروردانش را بر زین اسب وزارت نشاند وبه مصاف آقای محسنی فرستاد ومحسنی هم ریش وکلاهی به دانش نشان داد که جناب دانش راازپیران پاک ضمیری ساخت که آینده را در خشت خام می بیند وهم خدارادارد وهم خرمارا.
بعد از آن همه بزکشی طیف آیت الله محسنی وکریم خلیلی به پیش مرگی سروردانش ،سرانجام به مجلس راه پیداکرد وبا سه طیف1 – سکولاران مذهبی 2 – مذهبیان سنت پرست 3- ولائیک نما های ملی روبرو شد. طیف سکولارهای مذهبی سیاست حرکت درسایه را در پیش گرفتن واستراتیژی روبا وگربه را اتخاذ نمودند.
طیف لائیک نما، بعد از بند وبست های بسیار با موئسسه های خارجی در افغانستان بردر خانه الهه حقوق بشر پیشانی سایدند ومعبد کاتب را ناقوس علمانیت بستند وبرطبل حقوق بشر ضربه اُمانیسم نواختند وزره بین نقد علمی برچشم ها زدند وقانون بی زبان را جراحی پوزیتویسمی کردند.
لائیک نماها خواستند اسماعیل را قربانی کنند که خدای اسماعیل معجزه کرد وتیغ علمانیت شان نتوانیست گلوی اسماعیل را ببرد .
اما طیف مذهبی های سنت پرست نیز به دو طیف تقسیم شدند1 – سنتی های مدرن2 – سنتی های سلفی به رهبری حضرات عبدالرب رسول سیاف پر فیسور شرعیات الازهر وروابط العالم الاسلامیه وهابی پرور عربستانی سعودی وپرفیسوربرهان الدین ربانی پرفیسورشرعیات دانشگاه الازهر و واردکننده «اخوان المسلمین » ازمصر به افغانستان.
طیف سنتی های مدرن حول محورحاجی محمد محقق،محمد اکبری ویونس قانونی مصلحت را در آن دید که باتصویب این قانون گامی به سوی دموکراسی بردارند وریشه های نهال نوپای وحدت ملی را استحکام بخشند وحرمت جهاد مقدس ملت بزرگ افغانستان راپاس دارند وخون شهیدان راه عدالت وآزادی را تقدیس داشته درایت وزمان شناسی شان را به نمایش گذارند.
طیف سنتی های مدرن بامحوری محمد اکبری وحاجی محمدمحقق ،سیاست مذاکره وگفت وگو را در پیش می گیرند وآیت الله محسنی نیزازبیرون پارلمان این سیاست را تأیید نموده دنبال می کند.
همین سیاست گفت وگوی این طیف سنتی های مدرن بود که بخشی اعظم از برادران وخواهران تاجیک،ازبک وپشتون را وامی دارند که به این قانون رأی بدهند وشخص رئیس پارلمان آقای یونس قانونی در پاسخ طیف لائیک نما ها می گویند:
اگر به این قانون اعتراض دارید بروید باعالمان ونمایندگان اهل تشیع مذاکره وگفت وگو کنید وازایشان پاسخ بخواهید .اما من براساسی ماده 131 قانون اساسی،این قانون را درپارلمان به رأی می گذارم و به این قانون رأی می دهم.
اما آقایان سیاف وبرهان الدین ربانی رأی به قانون احوال شخصیه اهل تشیع را تحریم می کنند و آقای سیاف شخصا در پارلمان سخنرانی می کند ومی گوید من هیچ الزامی ندارم به این قانون رأی بدهم چون خلاف مذهب ما است ...
اما آقای ربانی طبق همان سیره مستمر خود فتوای تحریم صادر می کند وروز رأی گیری هم به پارلمان حاضر نمی شود.
آقایان حاجی محقق ومحمداکبری طبق همان سیاست گفت وگو وبراساس ائتلافی که در پارلمان باآقایان سیاف وبرهان الدین داشتند،تلاش بسیارکردند تا آقایان سیاف وبرهان الدین ربانی را قانع کنند که دست از مخالفت بردارند.
سرانجام این مذاکره این می شود که آقای ربانی متحد دیروز وامروز خود محمد اکبری را باصدور فتوای تحریم پاسخ می دهند وهرگز راضی به ملاقات خصوصی محمد اکبری نمی شود.
اما آقای سیاف متحد پارلمانی خود محقق را اجازه ملاقات داده در خانه اش بطور خصوصی می پذیرد اما حرف خود را علنا پس نمی گیرد.
من به حیث یک هزاره شیعه از درایت سیاسی جناب آقای یونس قانونی ،سیاست های زمان شناسانه وتوأم باحلم وگفت وگوی حاجی محمد محقق ومحمد اکبری وازرأی برادران وخواهران سنی مان درپارلمان افغانستان ، تشکر می کنم وامید وارم که گذشته های سیاه وتاریک افغانستان به فروغ جاویدان حکمت،مصلحت ووحدت ملی بدل گشته وافغانستان به عنوان یک افغانستان آزاد ،آباد ومتمدن برتارک تاریخ بدرخشد وازبرکت خون شهیدانش همیشه لاله زار بی خزان باشد.
سخنی با حضرت پر فیسور عبدالرب رسول سیاف
ملت افغانستان بسیار ملت بزرگوار وتاریخ افغانستان تاریخ کرامتمندانه اند .ملت افغانستان ازآن نظر ملت بزرگوار است که همواره از عزت ،شرافت،عقاید واستقلال خود تاآخرین رمق دفاع نموده است وتاریخ افغانستان از آن نظر تاریخ کرامتمندانه است که تاهنوز واژه مستعمره برپیشانی بلند آن خیمه نزده است وهرتجاوزی را کرامتمندانه دفع نموده وبامتجاوزان رفتارانسانی داشته وحرمت ذاتی انسانی شان را نگهداشته است.
اگرملت افغانستان ملت بزرگوار نبودی بعد ازخروج ذلیلانه شوروی متجاوزوبرچیده شدن بساط خدایی گروه طالبان والقاعده ازافغانستان ، سران خلق وپرچم ورهبران جهادی مخصوصا حضرات سیاف،ربانی وگلبدین حکمتیار را یک روز زنده نمی گذاشت چون سران خلق وپرچم با وطن فروشی کشوررا به شوروی ها فروختند وپیش مرگ اشغال گران دیروزشدند ورهبران جهادی با انحصار طلبی قدرت وسوار شدن برخرشیطان ، باعث خلق طالبان والقاعده گردید وملت افغانستان را به خاک سیاه نشاندند وخود پیش مرگان اشغالگران جدید پیمان ناتو شدند.
اما حضرت پرفیسور عبدالرب رسول سیاف شما با موضیع گیری واپسگرایانه وغیر شرعی وعقلی خود در برابر قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان ، بزرگواری مردم هزاره را به بی حرمتی پاسخ دادید وقلب پیغمبر خاتم وعترت رسول اعظم را جریحه دار ساختید.
آقای سیاف خوب به یاددارید که درکنار پرفیسور ربانی هزاران انسان هزاره را درغرب کابل قتل عام نمودید اما ملت کرامتمند وعترت محور هزاره کرامتمندانه ازگذشته سراسرگناه وخون خواری شما چشم پوشید ونماینده اول ملت هزاره حاج محمد محقق برهمین اساس وذهنیت درپارلمان دست اتحاد با شما داد تا با این اتحاد وانتحار سیاسی گذشته سیاه شما را سرپوش گذاشته بین دوملت برادر هزاره وپشتون عقد اخوت بندد تادشمنی های ناخواسته از میان این دو برادر رخت بربندد.
اما آقای سیاف شما حتی همان عرق پشتونی وجوانمردی افغانی را هم پاس نداشتید ونام نیک متعهد بودن به قول وقرار پشتون را بدل به ننگ خیانت نمود ید وبه ندای متحد پارلمانی خود حاجی محمدمحقق نه گفتتید ونه تنها به قانون احوال شخصیه اهل تشیع(همان تشیعی که بزرگوارانه شما را بخشیده بود)رأی ندادید بلکه بسیارواپسگرانه وبچه گانه گفتید:
من ملزم نیستم که به این قانون رأی بدهم ونمایندگان سنی هم نباید به این رأی بدهند چون این قانون خلاف مذهب ما هستند»
حضرت آقای پروفیسور سیاف
حضرت آقای پروفیسور سیاف، این موضیع گیری شمادرقبال قانون احوال شخصیه اهل تشیع،خلاف صریح آیات قرآن،سیره خلفای راشیدین،خلاف سیره قوم پشتون ،خلاف مروت وجوانمردی قوم پشتون،خلاف قانون اساسی افغانستان،خلاف عقل،خلاف عرف فقها ،خلاف قاعده استحسان،خلاف قاعده مصالح مرسله،خلاف قاعده الزام وسدذرایع است.
خلاف صریح آیات قرآن قرآن
حضرت آقای سیاف،شما احتمالا حافظ قرآن مجید وبخشهای عظیمی از صحاح سته باشید چون عنوان لقب «عبدالرب» را از دانشگاه وهابیت پرور عربستان سعودی دریافت نموده ودرجه پرفیسوری شرعیات رااز دانشگاه الازهر اخذ نموده اید وهمین عنوان ها ودرجه علمی شما بیان گر آن است که شما حافظ قرآن واحادیث باشید.
حضرت عالی نیک می دانید که قرآن می فرماید:
وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره بقره –آیه42)
درحالی که حق را می دانید،کتمان حق نکنید وحق را با باطل درنیامیزید.
آقای سیاف خوب میدانید که قانون احوال شخصیه حق مسلم دینی ومدنی اهل تشیع است وقانون اساسی این حق را به رسمیت شناخته است .
اما شما برخلاف فرمایش قرآن به تلبس وکتمان حق برخواستید ودر حقیت شما با انکار این آیات روشن خدا مصداق «یؤمن ببعض ویکفرببعض» هستید
بازمی دانید که قرآن می فرمایند قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ(وره بقره-263)
سخن نیکو بهتر از آن است که درراه خدا صدقه بدهید.
قرآن در جای دیگر می فرماید:
ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (سوره نحل- ١٢٥)
خداما رادر این آیه فرمان می دهد که برای گفت وگو ،حکمت،موعظه ومجادله نیکو را برگیزینیم.
خلاف سیره خلفای راشیدین
حضرت عالی نیک می دانید که شیخین حضرات ابوبکر وعمررضی الله عنهما، بار ها به مردم اعلام نمودند که شایسته ترین فردشما علی ین ابی طالب است .
عمربار ها فرموده بود «لولاعلی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود .وهمین حضرت عمر دستورداده بود که تاعلی درمیان شما باشد هیچ کسی دیگر حق ندارد به قضاوت نشیند.
همین عمر بود که هنگام فتح شمال افریقا،ایران وروم شرقی از علی استمداد وراهنمای خواست وامام علی(ع) فرزند عزیزش امام حسن را به یاری عمر فرستاد وحتی هنگامی که عمر خلیفه مسلمین در جنگ بارومیان درآستانه شکست قرار گرفت وخود شخصا تصمیم گرفت که به جبهه رفته شخصا فرماندهی جنگ را بعهده بگیرند تا لشکر اسلام با دیدن خلیفه مسلمین نیروگرفته تشجیع شوند.
اما قبل از حرکت به سوی جبهه به امام علی نامه نوشت که یاابالحسن من چنین تصمیمی دارم اگر تصمیم من را می پسندی خودت بیا بجای من بنیشین وبه امور مسلمین رسیدگی نما که هیچ کسی مثل شما امین ودانا به امور مسلمین نیست. تامن باخاطر آسوده به جبهه روم.
اما امام علی به عمرنامه می نویسد که نه این کار رانکن چون با رفتن شما به جنگ ،دشمن جری می شوند ومی گویند مسلمین نیرویش تمام شده اند که خلیفه مسلمین خودش شخصا به جبهه آمده اند وبرای همین تمام توان ونیروی خود را صرف اسیر وکشتن شما می کنند ولشکر اسلام هم با دیدن شما روحیه خود را از دست می دهند وگمان می کنند که این آخر خط است.
آقای سیاف جناب عالی خوب می دانید که اگر امام علی به دنبال قدرت وبدست گرفتن حکومت بود حتما عمر را تشویق به رفتن می کردند وهمان طور که معاویه مالک اشتر والی علی درمصررا درکمین نشست وبه شهادت رساند،علی هم در کمین عمر می نشست وعمررا نرسیده به جبهه می کشت وخودش خلیفه قانونی وطبیعی مسلمین بود.
همین حق پرستی وتعهد ووفا وصداقت امام علی درمقابل عمر است که مسلمان سنی امریکایی ونویسنده کتاب«علی بنیان گزار وحدت امت اسلامی» بعد از نقل این واقعه تاریخی می گوید:
از همین جا هرانسان منصفی قضاوت می کند که مخالفت علی با شیخین فقط برای حق بوده نه برای حکومت وبدست گرفتن قدرت،واگر چنین بود همین موقعیت بهترین موقعیت برای بدست گرفتن حکومت وسرنگونی عمر بود»
شما پرفیسور شرعیات خوب می دانید که در غائله خانه عثمان خلیفه سوم اسلامی،این علی بود که فرزندانش حسنین را سپرجان عثمان نمود وخود درمیان مردم خطبه خواند ومردم را دعوت به آرامش نمود وخودبین مردم وخلیفه مسلمین عثمان،حکمیت می نمود.
اما شما آقای سیاف، برخلاف این سیره خلفای راشیدین هم کتمان حق کردید وهم به متحد پارلمانی خود حاجی محمدمحقق از پشت خنجرزدید وبزرگواری یک چهارم امت اسلامی افغانستان را برخلاف اخلاق اسلامی سنت قومی قوم پشتون، با خیانت وعقد وشیطان منشی پاسخ دادید. واین ازشمای که خودرا سنی وپیروی خلفای راشیدین می دانید ولقب دینی «عبدالرب» را ازبزرگ ترین نهاد دینی جهان اسلام وقلب امت اسلامی یعنی مدینه گرفته اید،بدور ازانتظار هست وبا مقام پیشوایی شمادرتضاد آشکارمی باشد.
خلاف سیره مروت وجوانمردی قوم پشتون
تاامروز سابقه نداشته است که قوم پشتون به متحدان خود خیانت کرده باشند وباکسی جوانمردانه قول برادری داده باشند و به او ازپشت خنجر زده باشندوحتی همین گلبدین حکمتیار وقتی با حزب وحدت اسلامی پیمان وتعهد بست ،هنگامی که طالبان تاچهارآسیاب پیش آمدند وحکمتیار خواست چهارآسیاب را رهاکرده به تماشانشیند،قبل از ترک چهارآسیاب به رهبر شهید حزب وحدت خبر داد که از این ساعت ببعد ما دیگر نمی توانیم درکنار شما باشیم مارفتیم شمامی دانید وسیاست شما.
اما آقای سیاف شما به این تاریخ سراسر افتخار وجوانمردی قوم پشتون خط بطلان کشیدید وسنت جوانمردی قوم پشتون را بدل به خیانت وخدعه کردید .
بعد از این، تاریخ قوم پشتون را قوم جوانمرد ومتعهد به سنت پابند بودن به عهدووفا نمی داند چون بزرگترین پیشوای مذهبش درعصر خردورزی وشکوفایی ایمان ، به متحد پارلمانیش خیانت نمود وبه کرامت اسلامی وچشم پوشی انسانی یک چهارم امت اسلامی افغانستان پشت کرد وراه شیطان را درپیش گرفت ، قلب پیغمبر خاتم وعترت رسول اعظم را جریحه دار ساخت وپاروی خون شهیدان راه آزادی دین ووطن نهاد.
اگربنا باشد که تاریخ ومردم افغانستان شمارا سمبل وپیشوا ی دینی وآیینه ی تمام نمای قوم پشتون بدانند ،بعد از این ، دیگر ، تاریخ قوم پشتون را، قوم شرافتمند،متعهد به عنعنات ملی،دارای تعهدبه عهدوپیمان ،ووفادار به سیره وسنت حسنه جوانمردی سلف قوم پشتون نخواهنددانیست.
البته گاه چنین می اندیشم: نکند حضرت عالی اصالتا از قوم پشتون نباشید ودرواقع از سنت حسنه میهمان نوازی ملت افغانستان وقوم شریف پشتون بهره برده به سلک افغانستانی در آمده اید وباآموختن زبان پشتون وبرتن کردن لباس شرافت قوم پشتون به تدریج یک پشتون شده اید وچون خلف صالح خود «اسامه بن لادن» یک عرب باشید ونه یک پشتون بومی افغانستانی.چون نگاه شما به «زن»نگاهی عرب جاهلیت است وعصبیت تان یاد آور عصبیت بت پرستان مدینه وعناد تان با پیروان عترت رسول اعظم همان عناد یهودان خیبر است.
شما با پیروان عترت پیغمبر خدا عناد می ورزید همان عترتی که خدا ی متعال در قرآن اجر وپاداش رسالت پیغمبر خدا را دوستی عترت اعلام می کند وطبق این فرمایش خدای متعال (ج)برفردفردی امت اسلامی واجب است که عترت رسول خدا را دوست داشته باشد ودوستی عترت رسول خدا زمانی مصداق واقعی پیدامی کند که امت اسلامی با دوستان عرت دوستی وبا دشمنان عترت دشمنی کند:
ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (سوره شورا٢٣)
بگو - اي پيامبر - من از شما هيچ اجر و پاداشي نمي خواهم جز اظهار مودت و دوستي با قربي". زيرا مراد از "قربي" در اين آيه، بنابر آنچه در روايات شيعه و سني آمده است، عترت پيامبر: مي‎باشند: در تفسير الدرالمنثور آمده است : ابن عباس گفت : پيامبر(ص) درباره آيه : (لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) فرمودند: "مراد اين است كه مرا با (حفظ) اهل بيتم حفظ كنيد و آنان را به خاطر من مورد مودت قرار دهيد". و نيز در آن كتاب آمده است : ابن منذر، ابن ابي حاتم، طبراني و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده اند كه وقتي اين آيه شريفه نازل شد، از پيامبر(ص) پرسيدند: اقرباء شما كه مودت آنان واجب شده است چه كساني هستند؟ آن حضرت فرمودند: "آنان علي و فاطمه و دو فرزند او مي‎باشند".
همچنين در آن كتاب از سعيدبن جبير نقل كرده كه گفت : "قربي" آل محمد(ص) مي‎باشند.
اما نه تاریخ شما را سمبل قوم شریف پشتون می داند ونه ملت بزرگوار افغانستان شما را تنهاپیشوا وآیینه تمام نمایی ملت جوانمرد قوم پشتون تلقی می کنند.
تاریخ وملت افغانستان قوم پشتون را همچنان به چشم یک قوم شرافتمند ودارای تعهد ووفای به عهدوپیمان خواهند نگریست .
حساب تاریخ وملت پشتون از عمل کرد یک فرد وشخص جداهستند وهیچگاه فرد وشخص در هیچ قومی وملتی نمی تواند باسیاه کاری هایش ،گذشته تابان یک ملت را لکه دار کند چنان که تاریخ وگذشته ملت تاجیک،ازبک وهزاره ،هیچ ربطی به سیاه کاری های آقای ربانی،دوستم ومدعیان رهبری هزاره ندارد.
حضرت آقای سیاف،آنروزی که دوشیزه جوان وجسور وطن ملالی جویا ،گفت :
این پارلمان با وجود جنایتکاران مثل ربانی وسیاف وقانونی ومحقق... تویله خانه است نه پارلمان»
بسیاری از ملت افغانستان این تندی وجسارت آن دوشیزه وطن را احساسات تند وناسنجیده یک دوشیزه سرد وگرم نچشیده سیاست تلقی کردند وملالی جویا را به خاطر این بی ادبیش ملامت کردند.
اما من ضمن احترام به فردفرد ملت شریف افغانستان وآن عده ازنمایندگان عزیز پارلمان که درکنار ملت ودردهای ملت هستند،براین عقیده وباوررسیده ام که آن دختر وطن چندان هم بیراهه سخن نگفته است .
خلاف قانون اساسی افغانستان
قانون اساسی افغانستان علی رغم نواقص وکاستی ها وحقوق بشر بازی ها یش، در میان قانون اساسی های جهان سوم وجهان درحال توسعه، قانون مترقی است وجهان به آن به دید احترام می نگرند وهمین قانون اساسی، کشورما را درشمار کشورهای انسان محور وقانون مدار قرار داده است وملت افغانستان به آن رأی اعتماد داده اند وتلألؤی خون شهیدان را در آن می یابند وجلوه های پرشکوه وحدت ملی وهمگرایی دینی را در لابلای مواد آن شاهد هستند.
اما شمابا موضع گیری واپسگرایانه وعصبیت برخواسته ازعصرجهالت، پاروی این قانون گذاشتید وتمامیت خواهی دینی وانحصارگرایی مذهبی ونژادپرستی راسسمی را به نمایش گذاشتید وباردیگر بر طبل توخالی فقه عصرشتر وگاوآهن نواختید وجهانی بودن مکتب اسلام را زیرسؤال بورده منحصر به قومی ونژاد خاص نمودید .این درحالی است که اسلام پرچم دار مبارزه با انحصار طلبی دینی وملیت پرستی راسسمی ونژادگرایی ابوجهلی بوده وندای آزادی انسان را ازقید هرگونه بندگی وبردگی وانحصارطلبی ، ازمأذنه بلند تاریخ برگوش وجدان وفطرت انسان خوانده است.:
ماشما را ازیک مرد وزن آفریدیم وقبیله قبیله ورنگ رنگ قراردادیم تا ازهمدیگرباز شناخته شوید ودر مسابقه به سوی خیرات وتعالی باهم به مسابقه نشینید والبته محبوب ترین شما در نزد خدا باتقواترین شما درپیشگاه خداهستند .
بطورنمونه به آیتی اشاره می شود:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا (سوره نساء-آیه1)
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا سوره (اسراء٧٠)
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
( سوره حجرات١٣)
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (١٤٣)
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (٤٨)
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠)
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ ال عمران(٤٢)
این آیات باهره قرآن از جمله آیاتی سدید وقویم قرآن عظیم الشأن در کرامت ذاتی انسان بما هو انسان هستند ودر این آیات کرامت ذاتی انسان بماهو انسان مطرح است صرف نظر از این که آن انسان انسانی موحد باشد ویا ملحد،چه نظر باشد یامرد.
حال به قانون اساسی نگاهی باهم می اندازیم واز همان مقدمه قانون اساسی شروع می کنیم که این چنین آغازمی شود:
« ما مردم افغانستان :
با ايمان راسخ به ذات پاک خداوند (ج ) و توکل به مشيت حق تعالي واعتقاد به دين مقدس اسلام ، با درک بي عدالتي ها و نابساماني هاى گذشته و مصايب بي شمارى که بر کشورما وارد آمده است ، باتقدير از فداکارى ها، مبارزات تاريخي ، جهاد و مقاومت بر حق تمام مردم افغانستان و ارج گذارى به مقام والاى شهداى راه آزادى کشور، با درک اين که افغانستان واحد و يکپارچه به همه اقوام و مردم اين سرزمين تعلق دارد، با رعايت منشور ملل متحد و با احترام به اعلاميه جهاني حقوق بشر، به منظور تحکيم وحدت ملي و حراست از استقلال، حاکميت ملي و تماميت ارضي کشور، به منظور تاسيس نظام متکي بر اراده مردم و دمکراسي ، به منظور ايجاد جامعه مدني عارى از ظلم ، استبداد، تبعيض و خشونت و مبتني بر قانونمندى ، عدالت اجتماعي ، حفظ کرامت و حقوق انساني و تامين آزادى ها و حقوق اساسي مردم ، به منظور تقويت بنيادهاى سياسي ، اجتماعي ، اقتصادى و دفاعي کشور، به منظور تامين زندگي مرفه و محيط زيست سالم براى همه ساکنان اين سرزمين ، و سرانجام ، به منظور تثبيت جايگاه شايسته افغانستان در خانواده بين المللي ، اين قانون اساسي را مطابق با واقعيت هاى تاريخي ، فرهنگي و اجتماعي کشورو مقتضيات عصر، از طريق نمايندگان منتخب خود در لويه جرگه مورخه چهاردهم جدى سال يک هزار و سيصد و هشتاد و دو هجرى شمسي در شهر کابل تصويب کرديم .»
حضرت آقای سیاف :
این مقدمه ی همان قانون اساسیی است که جناب عالی به آن رأی داده اید وملت شهید داده وخداپرست افغانستان آن را میثاق ملی وخون بهای شهیدان راه آزادی وطن وقربانیان دفاع ناموس ودین می دانند.
حال خود قضاوت کنید که سیاست شما در برابر قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان پا گذاشتن روی همین قانون اساسی نیست؟
آیا همین قانون اساسی میثاق ملی افغانستان نیست؟وموضع گیری نژادپرستانه وتمامت خواهانه ی مذهبی شما ،روشن کردن مشعل نفاق وشقاق ملی برمناروحدت ملی وهمگرایی دینی نیست؟
شما حق مدنی یک چهارم ملت را انکار می می کنید وآن را به علت مخالف بودن با استنباط فقهی مذهبی خود خلاف شرع می دانید این در حالی است که پیشوایان دینی وفقهی شما از امام اعظم ابو حنفیه گرفته تا امام احمد حنبل شاگرد وشاگردشاگردان امام جعفر صادق صاحب این مذهب بودند وامام جعفر صادق از عترت رسول اعظم می باشد وامام اعظم ابوحنفیه خود گفته است:
من انسان دانا تر وپارساتر از جعفر بن محمد ندیده ام- سایت اهل سنت- زندگی نامه امام اعظم ابوحنفیه»
همین امام اعظم شما خود گفته است :
اگرجعفربن محمد نبود نعمان ابن ثابت هلاک شده بود.
شما پرفیسور شرعیات دانشگاه الازهر و«عبدالرب» دانشگاه مدینه،خوب می دانید که این «نعمان بن ثابت» اسم کوچک امام اعظم ابوحنفیه است.
درروز گاری که شما کودکی بیش نبودید ودر کوچه وخیابان خاک بازی می کردید ،بزرگ ترین پیشوای دینی جهان اهل سنت ورئیس دانشگاه الازهر شیخ محمود شلتوت به حقانیت فقه جعفر الصادق فتوا دادند .
آری شما حق مدنی وشهروندی یک چهارم ملت افغانستان را انکار می کنید همین یک چهارمی که قانون اساسی آنان را شهروندان افغانستان می داند:
ماده 4
حاکميت ملي در افغانستان به ملت تعلق دارد که به طور مستقيم يا توسط نمايندگان خود آن را اعمال مي کند.
ملت افغانستان عبارت است از تمام افرادى که تابعيت افغانستان را داراباشند.
ملت افغانستان متشکل از اقوام پشتون ، تاجيک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، بلوچ ، پشه يي ، نورستاني ، ايماق ، عرب، قرغيز، قزلباش ، گوجر، براهوى وساير اقوام مي باشد.
بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق مي شود.
ماده 22
هر نوع تبعيض و امتياز بين اتباع افغانستان ممنوع است .
اتباع افغانستان اعم از زن و مرد در برابر قانون داراى حقوق و وجايب مساوى مي باشند.
آقای سیاف:
شما رأی دادن به قانونی را تحریم کرده اید که براساس مفاد صریح قانون اساسی تدوین وتدقیق شده است:
ماده 131
محاکم براى اهل تشيع ، در قضاياى مربوط به احوال شخصيه ، احکام مذهب تشيع را مطابق به احکام قانون تطبيق مي نمايند.
در ساير دعاوى نيز اگر در اين قانون اساسي و قوانين ديگر حکمي موجودنباشد، محاکم قضيه را مطابق به احکام اين مذهب حل و فصل مي نمايند.
حضرت آقای پرفیسور عبدالرب رسول سیاف:
تحریم شما به رأی دادن قانون احوال شخصیه اهل تشیع ،پاس داری از قانون اساسی این خون بهای شهیدان راه قرآن وناموس وملت است ویا پای گذاشتن روی این قانون اساسی؟
تحریم شما قانون احوال شخصیه اهل تشیع که متخذ از فقه عترت رسول اعظم می باشد،با سنی بودن شما چه نسبتی دارد؟مگر شما خود را سنی به معنای اقامه کنندگان سنت رسول اعظم نمی دانید؟پس قاعدتا طبق حدیث مورد اجماع فریقین یعنی حدیث«ثقلین» عترت رسول اعظم را بر همه ی صحابی دیگر مقدم بدانید واین که استاد مقدم بر شاگرد است یک مسئله عقلی بشری است وشما میدانید واعتراف دارید که فقه اهل سنت فقه شاگرد وشاگرد شاگردان عترت خاتم رسولان است.
آیاشایسته است که فقه استاد تحریم شود اما فقه شاگرد وشاگرد شاگرد ها مدار عمل باشد؟
یقینا حضرت عالی، درجهان انسان عاقلی را نمی توانیدپیداکنید که سرچشمه را رهاکرده از باتلاق آب بنوشد واستادرا نادیده گرفته در برابر شاگردش زانو به زمین زده از علم ناقص او بهره بگیرد.
خلاف عقل
موضع گیری شما درقبال قانون احوال شخصیه اهل تشیع از آن نظر غیر عقلانی وخلاف عقل جمعی بود که شما به عنوان پیشوایی دینی وبزرگ قوم پشتون با این موضع گیری بازبان بی زبانی فرهنگ قبیله پرستس ونژاد گرایی را که خلاف صریح آیات قرآن وسنت است؛مشروعیت بخشیدید ونفاق ملی را رنگ دینی بخشیدید وکوره تضاد دینی را روشن کردید تا شعله های این نفاق کور باردیگر برخرمن امید ملت شراره افزورد وخدای ناکرده باردیگر هستی اززیر خاکستر نفاق نوبرخاسته ی این ملت را بدل به خاکستر کند.
آیتا از فتواهای هستی برباد ده آقای ربانی دردوران حاکمیت نامشروعش درس نگرفته اید که دیگربار همان راه آزموده شده را درپیش گرفته اید؟
آیا عقل سلیم حکم نمی کند که مادیگربار به گذشته تاریک نفاق ملی برنگردیم؟
خلاف عرف فقها
عرف فقای امت اسلامی اعم از شیعه وسنی براین بوده اند که درموقع حساس به وحدت تمسکنند واز بعضی اختلاف های درفروع دست بردارند ومصالح علیای امت اسلام ومکتب اسلام را مدنظر قرار داده حول محور مشترکات عام اجماع کنند وتا از وقوع نفاق وواختلاف ودسته دسته شدن امت اسلامی جلوگیری کنند.
آقای سیاف: شما هنوز باورندارید که اگر ملت هزاره درکنار شما نباشد افغانستان هرگزروی آرامش وامنیت واستقلال را نخواهد داشت؟
جان برادر دیگر آن زمان گذشت که هزاره به عنوان کنیز وغلام فروخته می می شد واز تمام حق انسانی وکرامت شهروندی وحقوق مدنی محروم بود.امروز نسل جدید هزاره در عصر جهانی شدن با اندیشه های جهانی وتفکر خودباوری واقتدار خواهی وشرافتمندانه زندگی کردند به عرصه اجتماع آمده اند بااندیشه ی مبتنی براسلام وناظر بر بنیادی ترین اندیشه های انسان محور جهان ازموجودیت انسانی وحق شهروندی خود دفاع می کنند.
بنا بر این درچنین شرایط وبا چنین نسل بیدار وآگاه ودارای تفکر عالی واندیشه متعالی نمی توانید مثل گذشته رفتار کنید وباید واقعیت های موجود جهان وزمان را قبول کنید وبازمان شناسی ودرک شرایط جهانی به سیره وعرف فقهای سلف اسلام عمل کنید ودرهنگام فتوادادن ها به زمان ومکان فتوا هم بی اندیشید ومتعلق فتوای خود را خوب بشناسید .
قاعده استحسان
یکی ازقواعد منطق فقه یعنی اصول فقه در میان علمای گرامی اهل سنت ،قاعده استحسان است که علما ی گرامی مالکی،حنفی وحنبلی آن راحجت می دانند و درمواقع که نصی از کتاب وسنت دردست نداشته باشند به این قاعده متمسک می شوند وبراساس قاعده استحسان حکم استحسانی استنباط می کنند.
اگرچه دانشمندان کحترم اهل سنت ازقاعده استحسان تعاریف مختلف وگونه گوم دارند اما از نظر مضمون ونتیج همگی یکی است که درذیل خلاصه آن رامی آوریم:
ابوالحسن کرخی ازعلمای بنام حنفی میگوید:
الاستحسان هوالعدول فی مسألة عن مثل ماحکم به فی نظائرها الی خلافه لوجه اقوی یقتضی الدول یعنی استحسان آن است که دریک مسئله ازحکمی که درنظائر آن است عدول نموده وبه خلاف آن رأی دهیم :به خاطر جهت قوی تر-المستصفی-امام محمد غزالی ج1ص281
علمای مالکی درتعریف استحسان چنین گفته اند:
الاخذ بمصلحة جزئیة فی مقابل دلیل کلی یعنی:برتری دادن مصلحت خاصی دربرابر دلیل کلی-مواقفات –شاطبی ص 205
علمای حنبلی درتعریف استحسان آورده اند:
هوالعدول بحکم المسأ لة عن نظائرها لدلیل خاص من کتاب وسنة یعنی درمسأله ای ازاحکمی که نظائر آن مسئله دارا هستند به دلیل خاصی عدول کنیم –مباحث ازاصول فقه-دکتر سید مصطفی محقق داماد-دفتردوم ص173
قاعده مصالح مرسله
یکی دیکر از قواعد منطق فقه درنزد علمای اهل سنت قاعده مصالح مرسله می باشد که در لسان علمای عامه به «استصلاح(اصول الفقه خضری ص302)»و«استدلال(ارشاد الفحول ص242)»نیز مشهور است .
غزالی در تعریف مصالح مرسله گفته است:
مصلحت ،جلب منفعت ویادفع ضرر است ولی درمقام مقصود جلب منافع ودفع مضار دنیوی ومقاصد آدمی نیست بلکه منظور حفظ مقاصد شارع می باشد کع مهم ترین آن حفظ دین ،نفس ،عقل ومال آدمیان است-المستصفی –غزالی ج1ص104 به نقل ازاصول فقه-دکتر محقق دامادص182
قاعده سدذرایع
ازدیگر قواعد منطق فقه در نزد علمای اهل سنت ،قاعده سدذرایع است .
آقای دکترسید مصطفی محقق داماد درکتاب مباحثی از اصول فقه آورده است:
سد، یعنی جلوگیری کردن ؛ وذرایع جمع ذریعه به معنای وسیله .بسیاری ازعلمای عامه معتقدند هرعملی که عادتا سرانجام منجر به مفسیده ای گردد،به استناد اصل فوق (سدذرایع) بایستی ممنوع اعلام گردد.وبه عبارت دیگر ،هرعملی که وسیله ی حرام است ،بایستی ازآنجلوگیری شود(مباحث از اصول فقه-دکترسید مصطفی محقق داماد-ص188
باتوجه به گزارش خلاصه ازاین قواعد منطق فقه، اهل سنت که تمام این قواعد دلالت داشت بر مصلت اندیشی عام ، دردو قلمرو زندگی امت اسلام یعنی قلمرو معاش ومعاد.
آقای سیاف :
اکنون پرسش این است که براساس همین قواعد پذیرفه شده منطق فقه درمذهب شما ،که عبارت باشد از مصلحت اندیشی کلان وجلوگری از فتنه های بزرگ وشقاق در صفوف امت اسلامی پس چرا شما برخلاف این قواعد عمل کردید وبا موضیع گیری های بس تفرقه افکنانه خود دشمنی های مذهبی را احیا می کنید.
آیا مصلحتی بالا تر ازاین وجود دارد که وحدت ملی رابه عنوان یک ضرورت ملی وعزت دینی پاس داریم وباسخن ونیکو بار دیگربردوستی های دوملت بیفزاییم وچون سدفولادین در برابر بدخواهان این ملت شریف قامت وحدت راعلم کنیم .
سخنی با آقای پرفیسور برهان الدین ربانی
آقای برهان الدین ربانی: شما نیز مثل دوست الازهر دیده خود آقای سیاف به مخالفت باقانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان کمربستید ومثل دوران حکومت نامشروع خود به صدور فتوا پرداختید وباردیگر به هم پیمان خود آقای اکبری ومرحوم سید مصطفی کاظمی پشت نموده عهدوپیمان خودرا زیر پاگذاشتید.
آقای ربانی :بسیاری ها براین باوربودند که شما از گذشته ی سراسر تاریک خود درس های گرفته باشید وترور ناجوانمردانه فرمانده احمدشاه مسعود، شما را از خواب غفلت بیدار نموده به سرعقل آورده باشد.
اما موضع گیری شما درقبال قانون احوال شخصیه اهل تشیع ، نشان داد که شما تصمیم ندارید انسان دارای تعهد وصادق در پیمان های خود باشید وهنوز هم باورندارید که شما هم مثل قومیت هزاره وازبک به یک متحد استراتیژیک نیاز دارید وتمی توانید بدون اتحاد با این دو قوم به جایگاه واقعی خود درسیاست دست یابید ودر استقرار دموکراسی وعدالت اجتماعی سهیم باشید.
آقای ربانی:
این شما بودید که باعث به انحراف کشیده شدن جهاد مقدس مردم افغانستان شدید.
این شمابودید که به صدور فتوا علیه ملیت های غیر تاجیک پرداختید.
این شما بودید که با ادامه حکومت نامشروع خود باعث خلق طالبان شدید وطالبان راتا دروازه های کابل آوردید تا رقیبان خود را شکست بدهید.
این شمابودید که خلاف شرع نبی وسیره خلفای اسلام به غارت گری پرداختید وکابل را به جهنمی بدل کردید وامروزنیز هر قطره خونی که در افغانستان ریخته می شود شما مسئول هستید
به انحراف کشیده شدن جهاد مقدس مردم افغانستان
آقای ربانی:
جهاد مردم افغانستان علیه اشغالگران شوروی آن روز ،جهاد مقدس بود ودر این جهاد مقدس همه ی اقوام ساکن در افغانستان حضور داشتند وهمین اتحاد مقدس ورستاخیز بزرگ دینی بود که ابرقدرت بلامنازع شرق را از صفحه ی روز گار محوکردند وجهان را به تحسین واداشتند وجهان به جهاد ومردم افغانستان به دیده احترام می نگرستند ودرس آزادگی وغیرت وحماسه را ازاین ملت می آموختند.
اما این پیروزی برکفرجهانی بسیار زود بدل به فرهنگ جنگ سالاری کور وانحصار طلبی قدرت وتمامیت خواهی دینی ونژاد پرستی عصر جاهلیت شد.دیگر افغانستان ومردم افغانستان ،آن افغانستان حماسه نامیده نمی شد ومردم افغانستان دیگر خداپرستان جهاد گردرراه خدا وکرامت انسان ...
آقای ربانی:
آیامی دانید چرا چنین شد؟
چراحماسه بدل به جنگ خانه به خانه شد؟
چرا آن اتحاد مقدس دوران مبارزه الحاد بدل به نفاق وشقاق شد ملی شد؟
چرا برادر سینه ی برادر نشانه گرفتتند؟
چرا آن جهاد توأم باایثار وجان بازی بدل به یاغی گری وغارت وآدم کشی شد؟
چراعفت ناموس ملت بعد از پیروزی به حراج گذاشته شد؟
چرا سینه های دوشیزگان دریده شد؟
چرا کودکان دردامان مادران شقه شقه می شد؟
چرا شهرکابل شهرارواح شد؟
چرا شهرها ویران شد وقبرستان هاآباد؟
آقای ربانی: شما خوب می دانید که این ها همه نتیجه ی همان حکومت نامشروع شما بود .همان حکومتی که باید بعد از شش ماه به شورای قیادت ورهبری واگذار می شد تا مرحله به مرحله به سمت انتخابات پیش می رفت اما همان حکومت شش ماهه شما چند سال طول کشید؟
حاصل آن حکومت چه بود؟کابل چرا بدل به جنک های خیابانی وخانگی شد؟
درزمان حکومت نامشروع شما بود که از زمین خون می جوشید واز آسمان مرگ می بارید.
در دوران خدایی شما بود که خواب مردم مرگ بود وبیداریش بیدون سرایستادند.
این حکومت نامشروع شما بود که ناموس ملت را به حراج گذاشت ودوسیزگان این آب وخاک چون پرندگان پرشکسته اسیر چنگال کرکس های کلاکج شما بود.
این وزیر دفاع دولت نامشروع شما بود که پشتون را سرمی برید وبرپیکرش میخ می کفت ویادر آتش می سوزاند وبعد آرم حزب وحدت اسلامی را روی آن پیکر نیم سوخته وبه میخ کشیده حک می کرد وبه قندهار می فرستاد که تا پشتون هزاره را انسان های وحشی ودرنده خو پندارد وکمر به تقل هزاره بند.
این وزیر دفاع شما بود که فلیم رقص مرده می ساخت واحساسات قومی برقومی دیگر می شوراند.
این وزیر دفاع حکومت شما بود که فلیم تجاوز به زنان را راهی کوچه وبازار می کرد تا آتشفشان غیرت اقوام را ...
این وزارت دفاع شما بود که سینه زنان وطن را می درید ونام قومی ازاقوام ساکن را روی آن می نوشت ودشمنی خلق می کرد.
آری آقای ربانی،این شمابودید که باحکومت نامشروع خود دشمنی می کاشتید ومرگ درو می کردید.
صدور فتوای تکفیرعلیه ملیت های غیر تاجیک
راستی آقای ربانی یادت هست که ،به آقای گلبدین حکمتیار چه نوشته بودید؟
نه حتما یادت هست نه؟یادت هست که نوشته بودید:
برادر مجاهد امیر امام گلبدین حکمتیار سلام!!
برادر مجاهد:
بیا دست بدست هم بدهیم ودر جهاد مقدس تراز جهاد باروس ها،بامشرکان هزاره وکافران ازبک باهم جهاد کنیم واین کافران ومشرکان را از کابل بیرون برانیم.
ها!یادت هست نه؟نه شاید یادت نباشد چون دیگر آن وزیر دفاع عزیز تان نیست.
اما اگر یادت نبود حتما این فتوای تحریم قانون احوال شخصیه اهل تشیع را صادر نمی کردید .حتما این فتوا را اول برای آقای سیاف فرستاده بودید همان طور که آن نامه را برای آقای حکمتیار فرستاده بودید.
راستی یادت می آید که وقتی آقای حکمتیار آن نامه را به عبدالعلی مزاری وژانرال دوستم فرستاد وبه پاسخ شما جواب منفی داد و شما آن فتوای تکفیر هزاره وازبک را به رادیو وتلویزیون دولت مستعجل خود دادید وشورای نام نهاد حل وعقد هم بر آن مهر تأیید زدند.
راستی حضرت آقای ربانی :دنیا که اعتبار ندارد نکندشما هم ناگهان مثل وزیر دفاع عزیز خود جوانمرگ شوید. پس تا جوانمرگ نشده اید، وصیت کنید که آن نامه ی به آقای گلبدین حکمتیار،فتوای تکفیر هزاره وازبک واین فتوای تحریم قانون احوال شخصیه اهل تشیع را درلای کفن مبارک گذارند تا سند افتخار مسلمانی وجهاد شما باکفار باشد وگذرنامه شما به سوی باغ جحیم همیشه آفتابی وبی زمستان باشد.
خلق طالبان خلاف شرع نبی وسیره خلفای اسلام
آقای ربانی :
ربانی امروز ه طالبان والقاعده در افغانستان بدل به یک قمار سیاسی شده اند وهرکسی بخواهند امتیاز سیاسی بدست آورند خودرا ضدطالب والقاعده معرفی می کنند ودر بدنام کردن طالبان والقاعده چنان دروغ های را می تراشند که حتی خدا هم از این دروغ ها به شک می افتند که نکند واقعیت همینطورباشد که این آقایان می گویند.
این که طالبان والقاعده درافغانستان جنایت های ضدبشری انجام داده اند وطالب والقاعده جنایتکاران حرفیی هستند که جهان را تکانده اند هیج جای شکی نیست.
اما سؤال اصلی تاریخ این است که :چرا طالب به وجود آمد والقاعده به افغانستان راه پیداکرد؟
تاهنوز هرپاسخی که حول محور این مسئله داده شده اند صورت مسئله را پاک کرده به مغالطه پرداخته وارتش پاکستان ومرحوم بی نظیر بورا خالق گروه طالبان وحامی القاعده مطرح نموده اند.
این که پاکستان ازطالبان حمایت نموده وهنوز هم می کنند از آفتاب هم روشن تراست.ولی سؤال اصلی این است که چرا طالبان باگذشت سه سال از پیروزی مردم افغانستان برمتجاوزان روس واجماع گروه های جهادی پیشاورنشین بر یک دولت عبوری وتعیین زمانی برای انتخابات سراسری ،طالبان خلق شد وافغانستان را باپرچم های سفید وبدون خونریزی گرفتند و وقتی مثل شما بردوام حکومت مطلقه العنان خود ادامه دادند افغانستان بدل به جوی خون شد وشد آنچه که نباید می شد.
آقای یربانی:
یک ضرب المثلی هزارگی است که می گوید:
روره به خداکن وپشت خوره دزمه ،خوخته خودتو قضاوت کن»
اکنون نیز بیا بینی وبین الله،چرا طالبان به وجود آمد؟
آیا این شما نبود که حکومت خودخوانده ونامشروع خود چنان ظالمانه وباخوشنت برمردم افغانستان تحمیل کردید که ازآسمان مرگ می بارید وازمین خون می جوشید؟
آیاهمین مسئله باعث خلق طالبان نشد؟همین علت نبود که وقتی طالبان چرچم های سفید را به نشانی صلح وامنیت برفراز دستان شان به اهتزاز در آوردند،ملت افغانستان به استقبالشان رفتند وتادروازه های کابل با سلام وصلوة نیاوردند؟
اتفاقا وقتی آقای حکمتیار با این گروه درگیری مبارزه شد این شما نبودید که از همین گروه حمایت کردید واین گروه را فرزندان خدا درزمین نخواندید؟
آیا این شمانبودید که وزیر دفاع خود فرمانده احمدشاه مسعود را به استقبال گروه طالبان به چهار آسیاف فرستادید واحمد شاه مسعود سلاح مخصوص کمری خود را به نشانه وفاداری به گروه طالبان به ملابرجان فرمانده کل طالبان در چهار آسیاب تسلیم نکردند؟
آیا همان وزیر دفاع شما به ملابرجان نگفته بود که :
مشکل شما فقط عبدالعلی مزاری در غرب کابل است اگر عبدالعلی مزاری را ازسرراه خودبردارید دیگر هیچ مانعی برای ورود شما به کابل نیست وکابل کاملا دراختیار شما است ودر همان لحظه سلاح مخصوص خود را ازکمربازنموده به نشانه وفادرای به ملابرجان ،داد.
بله آقای برهانی این طالبان امروز همان طالبان دیروزی هستند که شما آنان را دروازه های کابل به عنوان منادیان صلح همراهی کردیدتابتوانید ...
آقای ربانی امروز هر قطره خونی که
در افغانستان ریخته می شود شما مسئول هستید
آقای ربانی باتوجه به آنچه تااین جا مطرح شد ،این شماهستید که مسؤل ویرانی افغانستان وخون های که ریخته می شوند ،می باشید.
یقینا اگر حکومت شش ماهه ی شمابدل به یک امپرا طوری مطلق العنان نمی شد وشما براساس همان قرار داد پیشاور حکومت شش ماهه خودرا به شورای قیادت ورهبری تسلیم می کردید وافغانستان مرحله بمرحله به سوی انتخابات آزاد وسراسری پیش می رفت دیگر نه طالبان به وجود می آمد ونه امروز امریکا در افغانستان حضورداشت ونه شما امروز پیش مرگ امریکا برای اشغال افغانستان می شدید.
آقای ربانی، براستی که از انسان مثل شما چشم یاری داشتن ووفای بعهد بدور از عقل سلیم است.
بخش دوم
رسوایی اخلاقی متولیان مذهب، شورای علمای افغانستان
شورای علما ی افغانستان یک نهاد شیعی است که رهبری آن را آقای آیت الله محسنی به عهده دارد وهمان طور که ازنامش پیدا است ،اعضای این شورا همه از علمای شیعه هستند ودرمواقع که احساس مسؤولیت ورسالت کنند به صدور اعلامیه وبیانیه مبادرد می کنند وهرگاه که سلاح ومصلت تشکیلاتی خود را در صدوربیانیه ندانند اعضای این شورا به مصاحبه های با رسانه ها رو ، می آورند وغیر رسمی به بیان دیدگاه شورای علما می پردازند.
ازجمله در قضیه تصویب قانون احوال شخصیه بعضی از اعضای این شورا با سایت های خبری مصاحبه های داشته اند وگروه ناشناسی هم با نام شورای علمای شیعه در مشهد اطلاعیه های را در این باره صادر نموده اند.
ولی متأسفانه مصاحبه های اعضای شورای علما وبیانیه های این شورا فقط وفقط حول محور یک مسئله می چرخد:
می خواند آیت الله محسنی را خداوندگار این قانون ومسؤل اصلی به تصویب رساندن این قانون در پارلمان معرفی کنند.
دراین بخش می خواهم نگاهی گذرا به برخی ازمصاحبه های اعضا وبیانیه های شورای علما داشته باشم تا ببینیم که این متولیان دین ورهبانان مذهب تا کجا اخلاقی عمل نموده وچقدر به ناگفته های این قانون پرداخته وباید ها ونباید های قانون را بازخوانی وباز کاوی نموده اند.
اما راجع به نقش آیت الله محسنی در روند تدوین وتصویب قانون احوال شخصیه ،من قبلا در نوشته ی دیگری تحت عنوان« » نقش آیت الله محسنی را گفته ام که درسایت های افغانی نشرشده است ودر این نوشته بنای تکرار آن راندارم ولی در این نوشته اززاویه دیگر به نقش آیت الله محسنی می پردازم.
چنان که قبلا گفته ام اگر نقش هدایتی وراهنمای های علمی آیت الله محسنی نبود ،شاید این قانون هرگز وجود خارجی پیدانمی کرد وباز اگرتلاش های علمی وسیاسی آیت الله محسنی نبود به احتمال قریب به یقین درپارلمان تصویب نمی شد وآقای کرزی آن را توشیع نمی کرد.
اما آقای محسنی با همه ی عظمت علمی وجایگاه دینی وسیاسی خود،متأسفانه در جامعه هزاره منشأ نفاق وشقاق بوده و باهزار تأسف باید گفت که هنوز هم هست.
من به گذشته آقای محسنی برنمی گردم وحول ومحورهمین قانون احوال شخصیه سخن می گویم.
من قبلا هم گفته ام وباز هم می گویم، من آقای محسنی را از دوزاویه می نگرم :1 این که ایشان یک عالم درجه اول شیعی است2 – این که ایشان برای جامعه هزاره منشأ نفاق وشقاق است.
گفتم به گذشته برنمی گردم وحول ومحور همین قانون احوال شخصیه سخن خواهم گفت و نشان خواهم داد که چگونه آقای محسنی درهمین قانون نیز منشأ نفاق وشقاق قرار گرفته است.
برای روشن شدن مسئله ابتدا به بخش های از اعلامیه های شورای علما ومصاحبه های اعضای شورای علما نگاهی می اندازیم تا برسیم به نقد آن ها واین که چراوچگونه آقای محسنی منشأ تفاق وشقاق است.
خبرگزاری صدای افغان(آوا)کابل حمل ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۴۳ گزارشی را به نقل از مصاحبه سه تن ازاعضای شورای علما به نشر رسانده است که بخش های ازآن گزارش و مصاحبه را باهم می خوانیم:
كارشناسان در مصاحبه اختصاصي با خبرگزاري صداي افغان سیدحسین عالمی بلخی،سید جعفر عادلی و رضوانی بامیانی نقش اصلي را در تدوين و بازنگري قانون احوال شخصيه تشیع، شوراي علماي شيعه به رهبري آيت الله محسني ايفا كرده است .
نقش موثر
آقاي عالمي جايگاه قانون اساسي افغانستان را در تصويب قانون احوال شخصيه مهم دانست و تاكيد كرد: درماده 131 قانون اساسي، براي اهل تشيع اين حكم داده شده است كه در قضاياي احوال شخصيه به قانون احوال شخصيه خود مراجعه نمايند.
وي فرمان رئيس جمهور در صدور حكم تدوين و تسويد قانون احوال شخصيه را مهم دانست و نقش وزارت عدليه، استره محكمه، دانشكده شرعيات،وزارت حج و اوقاف،‌ آكادمي علوم، شوراي علماي افغانستان و به خصوص آيت الله محسني را در تدوين، تسويد و بازنگري اين قانون مثبت ارزيابي كرد.
اين درحالي است كه آقاي رضواني معتقد است، نقش اصلي را در تدوين و بازنگري قانون احوال شخصيه، شوراي علماي شيعه به رهبري آيت الله محسني ايفا كرده است ».
همچنین دربیانیه های که در مشهد بنام شورای علما صادر شده آمده است:
درتصویب قانون احوال شخصیه اهل تشیع بازهم آیت الله محسنی درخشید.
ملت رشید ،متدین،شهیدپرورومجاهد ما می دانند که تنها حضرت آیت الله محسنی(دامت برکاته)بودکه باخدمات دینی وبنیادی خویش،افتخار وسربلندی رابرای ملت افغانستان به ارمغان آورد که برخی عبارت اند از:
1 – گنجاندن اسلام درپسوند دولت موقت درلوی جرگه اضطراری2 – تلاش برای درج اسلام درپسوند جمهوری اسلامی درقانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان
3 – رسمی ساختن مذهب جعفری درکنار مذهب حنفی درقانون اساسی کشور
....
8 – باطرح ورأی ونظر فقهی آیت الله محسنی زیر نظر مستقیم ایشان قانون احوال شخصیه اهل تشیع باهمت والا وقلم سیوایی عده ی ازمحققین افغانستانی آگاه به حقوق وفقه اهل بیت ازحوزه ...وباپیشنهاد وتلاش های پیگیر ومقتدرانه حضرت آیت الله محسنی(دامه ظله)بتاریخ 19/11/1387درپارلمان وبه تاریخ 4/12/1387درمجلس سنا به تصویب رسید».
البته در اعلامیه های دیگر این شورا چیز های دیگری دررابطه به این قانون گفته شده است که من از میان آن متعادل ترین آن اعلامیه ها را برگزیدم.
چنان که ملاحظه کردید در مصاحبه اعضای شورای علما با خبرگزاری صدای افغان ودراعلامیه شورای علما شیعه افغانستان ،روند تدوین تا مرحله تصویب آن را در پارلمان به آقای محسنی نسبت می دهند واین چنین القاع می کنند که این قانون با طرح وابتکار وهزینه مالی وثرمایه ی علمی آقای محسنی تهیه شده است .
اما حقیقت غیر ازاین است که اعضای محترم شورای علما بامصاحبه وبیانیه از آن سخن می گویند وعده دیگر همین قانون را به وزارت عدلیه نسبت می دهند وجناب آقای سید حسین عالمی بلخی یک لیست بلند بلااز« وزارت عدليه، استره محكمه، دانشكده شرعيات،وزارت حج و اوقاف،‌ آكادمي علوم، شوراي علماي افغانستان و به خصوص آيت الله محسني»
نقش آفرینانی در تدوین وتصویب قانون احوال شخصیه ردیف کرده است که آدم گمان می کند برای تدوین قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان میلیون هادلار مصرف شده وده هانهاد بسیج شده وده ها کارشناس حقوقی شبانه روز روی این قانون کارعلمی نموده اند .
اما واقعیت غیر از این است که آقایان سید عالمی وسید رضوانی می گویند .
این قانون وقتی در مشهد به همت فرزندان صادق ودانشور هزاره تدوین می شد هیچ کسی وآن نهاد های که آقای عالمی ردیف کرده، درجریان نبودند واتفاقا بعضی از همین اعضای شورای علمای آقای محسنی وقتی خبر شده بودند که جمعی از طلاب رسالت بدوش هزاره مشغول تدوین قانون احوال شخصیه هستند همین جمع را مسخره می کردند.
وقتی این قانون تدوین می شد همین آقایانی که الآن برای انتساب آن به فلان وبهمان آدم ونهاد، یخه می درند ،آن روزگاران برسفره هزار رنگ و طعم می نشستند واین در حالی بود که همین فرزندان وسربازان گمنام ملت در یک زیر زمینی تنگ وتاریک روزها ماست ونان سنگگ می خوردند وکتاب های متون را ازبی پولی از کتابخانه های مشهد به امانت می گرفتند.
آقای محسنی هم بیش تر از دو واند هزار دلار برای این قانون مصرف نکرده است والبته نظارت علمی داشته وپشتبان قوی علمی وروحی برای تدوین کنندگان بوده که خدا خیر ش عطافرماید.
آقای محسنی نقش هرقدر هم تعیین کننده باشد اخلاقا نمی توان این قانون را به ایشان نسبت داد ودانش تدوین کنندگان آن را نادیده گرفت.
اما چرا امروزه شورای علما سعی دارند که این قانون را به ریش آقای محسنی بچسپانند؟
من نیت درونی کسانی که تلاش دارند این قانون را کارعلمی آقای محسنی بنامند نمی دانم واز نیت ودرون وضمیر انسان ها فقط خدا آگا هست وبس.
اما منشأ این نفاق وشقاق شحص آقای محسنی است وآقای محسنی اخلاقا حق نداشت که این قانون را کارعلمی خود وانمود می کردند تا با وانمودکردن ایشان تخم نفاق وفتنه درجامعه جوانه زده به شاخ وبرگ نشیند.
اولین اشتباه اخلاقی آقای محسنی این بود که پیش نویس این قانون را در نشریه خود بنام «مجله معرفت» چاپ کرد ودر مقدمه آن باعباراتی بیمار برخواننده القاع نمود که خود او با اجیرکردن چند محقق وکار شناس این قانون را تهیه کرده است.
آقای محسنی می توانیست با برپایی یک کنفرانس نقد علمی پیش نویس قانون احوال شخصیه در مدرسه اش ودعوت از تدوین کنندگان قانون ومعرفی آنان به ملت، هم ریشه این نفاق را می سوزاند وهم از بروز ابراز نظرات ضدونقیض درباره این قانون جلوگیری کنند ودر آن صورت این قانون روند طبیعی علمی وقانونی خود را طی می کرد.
کاش شورای علما بجای غوغا سالاری
رستاخیز علمی را پیش می گرفت
شورای علما بجای که هزار دروغ را برزبان برانند تا بتوانند این قانون را به ریش آقای محسنی بیبندند ،می توانستند رستاخیز علمی به راه اندازند واین قانون را اززاویه های گوناگون به بررسی نشینند:
1 - قانون شناسی
2 - نوآوری های قانون شناسی ،قانون احوال شخصیه اهل تشیع افغانستان
3 - مقایسه این قانون با قوانین احوال شخصیه کشورهای جهان اسلام
4 - نواقص این قانون
5 - مقایسه این قانون با قوانین مدنی کشورهای غیر مسلمان
6 -نقش این قانون در استحکام وحدت ملی
7 - وظیفه دولت در برابر تدوین کنندگان این قانون
8 – راه های نیکو ی تطبیق واجرای این قانون در محاکم مختلط
9 – تبیین ویژگی های قضاتی که بتوانند براساس این قانون حکم صادر کنند
10 - باتصویب این قانون سرنوشت قضاوت های محلی علما ی دین چه می شود
11 - باتصویب این قانون ازدواج های شرعی ثبت نشده چه حکم دارد.
12 - هزارستان بخشی کوهستانی افغانستان است وقریه جات ،بسیارپرا کنده اند ونوعا مردم به ولسولی ها ومرگز ولایت دست رسی ندارند بعد از تصویب این قانون قریه های بدوراز مراکز دولتی چه کنند ؟آیا کما فی السابق به داوری ومصالحه آخوند قریه وریش سفیدان و..قناعت کنند ویا شوراهای قضای تشکیل شود ودر قریه جات شعبه های داشته باشند.
13 - آیا قاضی سنی می تواند با وجود این قانون دعاوی شیعه را قضاوت کنند
14 - اگر طرفین دعوا شیعه وسنی باشند براساس کدام قانون حکم صادر شود
15 - اگر زوجین یکی شیعه ویکی سنی باشند، کدام قانون حاکم است قانون فقه حنفی ویاجعفری
16 - اگر زن شیعه وشوهر سنی ویا برعکس باشند معیار تمکین،نفقه وارث براساس کدام قانون باشد
17 – کتاب تجارت این قانون باتجارت دنیای امروز چقدر هم خوانی دارد.
وده ها کارعلمی دیگر وجود دارد که لازم است درباره این قانون و پیامد های به تصویب رسیدن این قانون انجام شود.
اگر شورای علما واقعا دلش برای این فانون می سوزند ، چرا از این کار های علمی نمی کنند وفقط سعی وتلاش دارند که این قانون را به ریش آیت الله محسنی بچسپانند.
همین اکنون که این قانون تصویب شده ورئیس جمهور آن را توشیع نموده است وشورای علما برای آن عمامه ی از ریش آقای محسنی می بافند و جامه ی شورای علمای بر تنش می دوزند ،رادیو ،تلویزیون ورسانه های نوشتاری وغیر نوشتاری دنیای کفر واستکباردارند کارد برگلوی آن می ماسند وقصد قربانی کردند آن دارند و ماده 261- آن را ضدحقوق بشر می خوانند وبه شیعه تهمت به برد گی گرفتن زنان و تهمت تجاوز جنسی به زنان، می زنند ؛ شورای علما کجایند؟چرا هیج یک از پهلوان پنبه های شورای علمای لمیده بر سفره امام زمان، قامت غیرت نمی آرایند ورایت علم برنمی افرازند وبرقائمه برهان به نماز نمی ایستند وازمأذنه مذهب برگوش فطرت انسان نغمه توحید نمی خوانند تاشبهه زدایند وایمان بگسترانند ؟