۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

بنام خدا
بحثي در هجرت – هويت نسل مهاجر هزاره
بخش دوم: قسمت اول
«فرهنگ»
اسدالله جعفری
Jafari.asadollah@gmail.com
چنان كه خوانندگان عزيز ،در بخش نخست اين نوشتار ملاحظه كردند،اين نوشتار به مناسبت يك ديدار فرزند عزيز هزاره جناب آقاي اسدالله همكار ،مقيم آلمان،با فرزند ديگر از فرزندان هزاره در ايران آغاز شد ونويسنده اين نوشتار در ابتداي اين مقاله عرضه داشته بود كه اين نوشتار بسيار خرد وناپخته است وخردورزان وفرهنگيان قوم بايد اين نوشته ناپخته را با قلم وانديشه خويش بپيرايند تا براي نسل مهاجر امروز هزاره چراغ ومشعلي باشد در جهت هويت يابي واستحكام هويت انساني هزارگي شان.
بعد از نشر آن نوشتار، بسياري از دوستان عزيز كه در كشورهاي اروپايي وامريكايي مهاجر ومقيم هستند ،از طريق اميل ودوست خير وانسان بزرگ جناب آقاي علي ساعدي از آلمان تماس گرفتند وخواستار ادامه اين نوشتار شدند.
بنا بر اين ،ضمن اين كه من دوباره تأكيد مي كنم كه اين نوشته بسيار ناپخته وغير كارشناسي شده است ونياز جدي به غور مجدد انديشه وران وفرهنگيان عزيز ما دارد،ادامه اين نوشته را به حول وقوه الهي درچند بخش:
1 – فرهنگ
2 – دين ورزي( ودر اين بخش به اين پرسش پاسخ خواهم داد كه هزاره خواهي بادين چه رابطه دارد؟)
3 – رابطه دونسل جوان وكهنسال
4 اجتماع
5 – سياست
6- اقتصاد
پي خواهيم گرفت وبه اندازه توان وبضاعت علمي وسواد آخوندي خود سايه روشن هاي در اين زمينه ها خدمت نسل فرهنگ دوست وخرد ورز هزاره تقديم مي دارم.
هويت فرهنگي نسل مهاجر هزاره
تعريف فرهنگ:
فرهنگ تعريف واحد ندارد،بلكه تعاريف گونه گون را بر مي تابد،چنان كه استاد بزرگوار فيلسوف شهير قرن ،مرحوم علامه محمد تقي جعفري ،در كتاب گرانسنگ«فرهنگ پيشرو وپيرو» بيش از 150 تعريف را براي فرهنگ برشمرده است .وشخص استاد معتقد بود كه با توجه به اين تعاريف از فرهنگ كه بعضي ها بجاي تعريف اصل فرهنگ،به ملزومات وجلوه هاي فرهنگ پرداخته اند؛واگر ما با اين ديد به تعريف فرهنگ اقدام كنيم در آن صورت تعريف فرهنگ ،بيش از هزار خواهد بود.
با توجه به عمق سخنان آن فيلسوف شهير،حق با استاد علامه جعفري (ره) است.
لذا براي آن كه سخن به اطاله نكشد وبسيار تخصصي نگردد من عزيزاني راكه طالب دانايي بيشترتعريف جامع فرهنگ هستند؛ به آن كتاب گرانسنگ حوالت مي كنم.ودر اين سلسله نوشتار كه براي عموم نسل ما، در طيف هاي مختلف نوشته مي شود بنا ندارم به طور خيلي اكادميك وتخصصي وارد بحث شوم واين نوشتار را با ارجاعات بسيار از حالت همه فهم به صورت يك متن بسيار دشوار در آورم.
تعريف فرهنگ در اين نوشتار
فرهنگي كه در اين نوشته مورد نظر است ،عبارت مي باشداز:
فرهنگ يعني هويت عقلاني در دو قلمرو حيات مادي ومعنوي با توجه به دو اصل:
1 – حقيقت انسان وحيات قابل تغيير نيست.
2 – انسان در متن زمان رشد مي كند وهر زمان اقتضاي رشد خود را دارد وزمان تحكم را نمي پذيرد.
ممكن است اين تعريف ازفرهنگ براي شخصيت هاي دانشگاهي وحوزه هاي علميه يك كمي نا مأنوس وغريب بنمايد چون اين تعريف از فرهنگ، تعريفي است كه من براي اولين بار در اينجا عرضه مي دارم.
از طرف ديگر اين نوشته براي دانشگاهيان وحوزويان به تنهاي نوشته نمي شود بلكه اين نوشته هدف اصليش طرح يك انديشه ي بنيادين در ميان نسل مهاجر ما مي باشد كه در طيف هاي مختلف با سطح دانايي متمايز از هم اند ومن سعي دارم كه حتي المقدور روان و همه فهم بنويسم تا آن پيچيدگي ودشواري متون تخصصي را نداشته باشد.
بنا بر اين، من اين تعريف از فرهنگ را بسيار كوتاه ومختصر شرح مي دهم:
«هويت عقلاني در دو قلمرو حيات مادي ومعنوي با توجه به دو اصل»
هويت همان تشخص يك انسان است .تا انسان هويت نداشته باشد تشخص هم ندارد. از آنجاي كه هر انساني مي تواند انواع تشخص داشته باشد (تشخص از نظر نوع لباس،زبان،شغل) لذا من قيد عقلاني را بر اين هويت افزودم تاتشخص ها وهويت هاي از اين نوع را خارج كند وتشخص هاي معنوي مثل اخلاق وهنر را در بربگيرد .
منظور از عقلاني، همان عقلاي بودن است نه عقلانيتي كه امروزه در مباحث فلسفه هاي مضاف بكار مي رود واز عقلانيت كانت تا عقلانيت پلوراليسم را شامل مي گردد.
علاوه بر هويت عقلاني ،(در دو قلمرو حيات مادي ومعنوي با توجه به دو اصل راافزودم )تا رسم وآيين منطقه اي وقومي وموقتي در زندگي انسان ها از تعريف فرهنگ (كه خود خرده فرهنگ است)بيرون رود وفرهنگ از حالت تجريد گونه اش خارج شود
اين قيود (با توجه به دو اصل:1 – حقيقت انسان وحيات قابل تغيير نيست.2 – انسان در متن زمان رشد مي كند وهر زمان اقتضاي رشد خود را دارد وزمان تحكم را نمي پذيرد.)را براي تكميل شدن تعريف اضافه كردم تا عنصر ثابتات ومتغيرات حيات عقلاني وفرهنگ را شامل شود.
هويت فرهنگي نسل مهاجر هزاره چگونه بايد باشد؟
حال با توجه به همين تعريف از فرهنگ ،اين پرسش اساسي را پيش مي كشيم كه هويت فرهنگي نسل مهاجر هزاره چگونه بايد باشد؟
براي پاسخ دقيق به اين پرسش بايد اين مؤلفه ها را در نظر گرفت:
1 – شناخت گذشته ي خويش
2 – شناخت زمان خويش
3 – شناخت ظرفيت وجودي خويش وزمان خويش
4 – گزينش الگويي رفتاري
5 – شناخت منابع فرهنگي
6 – شناخت راه هاي غنا بخشي فرهنگي
7 – شناخت قلمرو بيرون ذاتي ودرون ذاتي فرهنگ
8 – شيوه درست تصفيه كردن فرهنگ از عناصر فرهنگ نما
9 – شيوه درست استفاده كردن از پروسه تعامل فرهنگي
10 – رابطه هويت فرهنگي وگوهر دين ورزي
11- جهاني شدن وهويت فرهنگي
12 –تكثر فرهنگي
13 – برداشته شدن مرز هاي فرهنگي
14 – انقلاب رسانه اي وهويت فرهنگي
15 – حركت سياسي جهان به سمت يك قطبي شدن واستحاله شدن فرهنگ هاي ملل
16 – رشد ناموزون اقتصاد ورابطه آن با فرهنگ
17 – رشد جمعيت ومسئله ي تعليم وتربيت
18 – يكسان سازي آموزشي هركشور،در قلمرو جغرافيايي خويش ومسئله هويت فرهنگي اقليت هاي ديني وقومي ساكن در آن كشور
19 – تلاش نهادهاي بين المللي براي گسترش دادن آموزش انديشه هاي انسان محور تجريد شده از فرهنگ ها واديان
20 – ملزم بودن همه ي شهروندان يك كشور،به اطاعت كردن از قانون مدني آن كشور.
ومؤلفه هاي بسيار ديگر راهم مي توان برشمرد كه مي تواند در شاكله بخشي هويت فرهنگي دخيل باشد.
اما همين بيست مؤلفه ي را كه برشمرديم مي تواند مادر ديگر مؤلفه ها باشد وهريك از آن مؤلفه هارا به اين مؤلفه هاي بيست گانه ارجاع داد.
همانطوري كه در با لاعرض شد ،اين نوشته با هدف ارايه ي سايه روشن هاي در جهت هويت يابي وتحكيم هويت هزارگي نسل مهاجر هزاره ،با زبان ساده ودر سطح فهم ودرك عموم نوشته مي شود وبنا نيست كه اين مباحث را بطور تخصصي وبسيار علمي ودر قالب اصطلاحات مأنوس اهل فن ارائه كنيم.
در اينجا اين نكته را نيز اضافه مي كنم كه شرح وبيان كامل اين مؤلفه هاي بيست گانه نيز كاري نيست كه ازدست يك نفر به تنهاي بر آيد ومن با پيش كش كردن اين مؤلفه هاي بيست گانه قصد آن ندارم كه يكايك اين مؤلفه هارا بطور كامل شرح دهم واميد وارم كه اصحاب انديشه وفرهنگيان وطن ومخصوصا فرهنگيان قوم وملت اين رسالت را به سامان رسانند ومن پيشاپيش بازوان وقلم فرهنگ ساز وتمدن آفرين آنان را متواضعانه مي بوسم.
1 – شناخت گذشته ي خويش
هيچ قوم وملتي در فرهنگ سازي وتمدن آفريني موفقيتي بدست نياورد مگر اين كه گذشته اش را خوب شناخت واز گذشته اش براي بهروزي آينده اش چراغي فراراه خويش ساخت.
اما شناخت گذشته خويش رجعت به گذشته زماني نيست .گذشته يك ملت وقوم گذشته تقويمي نمي باشد وهمينطور گذشته يك ملت وقوم بياد آوردن رسم روبنايي زندگي اجتماعي در گذر زمان وتاريخ نيست بلكه گذشته يك ملت وقوم عبارت است:
1 – دين ورزي
2 – اخلاق مداري
3 – هنرمتعالي نياكان
4 – فرهنگ تصعيد شده
5 – عقلانيت.
بنا بر اين، نسل مهاجر هزاره بايد اين گذشته هاي خود را خوب بشناسند وباشناخت گذشته، امروز وفرداي خويش را تقدير كنند.
آنچه كه قابل ياد آوري مي باشد اين است:
بعضي از نويسندگان هزار ه ،تاريخ هزاره را در قبرستان ها مي جويند وبجاي كه از تاريخ عقلاني وهنر متعالي هزاره در گذر گاه تاريخ سخن بگويند به دنبال برشمردن استخوان هاي پوسيده در قبرستان تاريخ مي روند.
بجاي كه از اخلاق عالي انساني نياكان هزاره روايتي در متن زمان پردازند واز نيك سيرتي در قلمرو حيات انساني سخن بگويد از ابزار زندگي اجتماعي ونوع لباس پوشيدن ولهجه داشتن هزاره گپ مي زنند.
اين نويسندگان عزيز هزاره از يادبرده اند كه اين ها رويه هاي بيروني فرهنگ است كه در گذرگاه زمان ودر بستر جغرافيا رنگ عوض مي كنند وآنچه كه هرگز رنگ عوض نمي كند ، گوهر فرهنگ مي باشد كه عبارت است از نيك سيرتي انساني با جوهره دين مبتني بر هنر متعالي با قالب ادبيات.
در اين بخش نسل مهاجر هزاره به دنبال كشف گذشته انساني خويش باشد واز سيرت نيك منيشي ونيكنيازي نياكان خود حيات عالي انساني را بياموزد واز هنر متعالي بياد گار مانده از پيشينيان بهره بگيردواز ادبيات فاخر هزاره وادباي نامي مثل مولانا ومثنوي او انسانيت برين را در حيات خويش متجلي سازد وتا جهانيان به ايشان اقتدا كنند.
2 – شناخت زمان خويش
پس وقتي گذشته اين ها هستند وشناخت آن لازم ،مي رسيم به اين اصل كه پس زمان خويش را هم بايد شناخت تا بتوان از گذشته درست استفاده كرد .تا زمان خود را نشناسيم نمي توانيم از گذشته پلي بسازيم تا از آن پول به سوي فرداي بهتر گذر كنيم.
بحث گذشته شناسي براي نسل مهاجر هزاره از بحث هاي بسيار لازم وضروري مي باشد وپروسه هويت يابي وتحكيم هويت، بدون شناخت گذشته در متن زمان يك پروسه عقيم خواهد بود.
چرا زمان خود را بشناسيم؟
اماچرا زمان خويش را بشناسيم؟مگر گذشته وزمان حال چه رابطه ي دارد؟مگر گذشته سپري نشده است؟
گذشته را بايد بشناسيم تا بتوانيم بر اساس آن شناخت طرح نو در اندازيم وهيچ طرح نو نمي تواند بر هيچ وپوج بنا نهاده شود.
خوب حالا كه اين طرح نو بر گذشته مبتني باشد،بايد زمان حال خود را خوب بشناسيم تا از گذشته براي استحكام اين بنا مصالح در خور استفاده را گزينش كنيم چون كه گذشته از آن نظر كه گذشته است نمي تواند جواب گوي حال باشد مگر اين كه ما عناصر زمانمند را از غير زمانمند تشخيص بدهيم وآن عناصر زمانمند را كه زمانش گذشته است با عناصر زمانمند در زمان حال جاگزين سازيم.
به زبان ساده تر،نياكان ما در حوزه هاي جغرافيايي افغانستان امروز مي زيستند ودر زمان هايي بسيار دور زندگي مي كردند. زمان هاي كه فرهنگ،اخلاق،هنر...چهره هاي فيزيكي متناسب با همان زمان وحوزه جغرافيايي داشتند.
اما نسل مهاجر امروز هزاره در زمان وحوزه هاي جغرافيايي متفاوت با آن زمان وجغرافيا زيست مي كنند ونمي توانند گذشته را نعل به نعل پيروي كنند تا او را يك هزاره داراي هويت فرهنگي ناميد.
نسل مهاجر هزاره امروز كه در آلمان،كاندا،استراليا...زندگي مي كنند دغدغه اش اين است كه چه با يد بكنند تا يك شهروندي شايسته آلمان،كانادا،....با هويت هزارگي باشد؟يعني هم يك شهروند شايسته باشد وهم آن هويت هزاره بودن خود را حفظ كند واز ياد نبرد.يعني هزاره كانادايي وكانادايي هزاره باشد اگر بظاهر به زبان سوئدي سخن مي گو يد واز هواي آن سر زمين تنفس مي كند در درون سينه اش قلب هزاره ضربا داشته باشد.
3 – شناخت ظرفيت وجودي خويش وزمان خويش
اين دغه دغه هويتي وشهروند بودن است كه نسل مهاجر هزاره را ملزم مي كند كه ظرفيت وجودي خود وزمان خويش را بشناسد.تا با شناخت ظرفيت هاي وجودي خود ،خودرا به كمال رساند وشهروند داراي كمال كشور خود باشد .شهروند باكمالي كه در عين حالي كه تمام معيار هاي كمال شهروندي را دارد ودرعين حال هويت هزارگي خويش را نيز دارا مي باشد يعني مثل نسل گذشته مهاجر، باانكار هويت هزارگي معيار شهروندي را بدست نياورده است بلكه با حفظ هويت هزارگي يك شهروند داراي كمال مي باشد.
درگذشته اين گونه نبود كه مهاجر هزاره هويت هزارگي خود را انكارنكند ويك شهروند درجه اول هم محسوب گردد نه در گذشته يك مهاجر هزاره زماني مي توانيست يك شهروند راستين آن كشور باشد كه گذشته وهويت هزارگي خودرا انكار مي كرد.
نسل مهاجر هزاره اگر زمان گذشته وزمان حال خود را نشناسد نمي تواند به راز اين مسئله پي ببرد كه چرا امروز او مي تواند با حفظ هويت هزارگي، يك شهروند خوب هم باشد ونسل ديروز ما نمي توانيست.
بطور نمونه: چرا عبدالرحمان جبار توانيست بيش از 65درصد از هزاره ها را قتل عام كند،بخشي را بعنوان برده وكنيز بفروشد زمين هايش را به اقوام پشتون ببخشد وقوم تاجيك واوزبك را وادارد كه از هزاره برده وكنيزبه بازار عرضه دارد و....
اماچرا آقاي پروفسوربرهان الدين رباني كه فتوي تكفير هزاره هارا صادر كرده بود وفرمانده شهير تاجيك تبار،احمد شاه مسعود براي نابودي اين هزاره هاي تكفير شده ي كافر، به دشمن ديرينه اش گلبدين حكمتيار نامه دوستي و اتحاد نوشت وگلبدين حكمتياررا براي جهاد عليه هزاره هاي كافر ورهبر وپيشواي سرخ جامه اش مزاري بزرگ،رسما دعوت به وحدت وهمدلي وهمگامي كرد (حكمتيار اين نامه را به شهيد مزاري داده بود)وپروفسور عبدالرب رسول سياف رابا حزب وحدت به جنگ واداشت وشعارش نابودي هزاره هاي كافربود ونتيجه منحوس و نسبي آن فاجعه افشار وچنداوول بود،ولي نتوانيست به نيات حجاجي و عبدالرحماني خود برسند؟
يا طالبان كه بعنوان لشكر خدا براي پاك سازي كافرستان به سمت هزارستان سرازيد شدندوجوي خون راه انداختند وزمين سوخته برجاي گذاشتند ،نتوانيستند موفق شوند.
يا در همين غائله كوچي گري كه شخص حامد كرزي،اشرف غني ،احمد جلالي،اين جريان را مصلح كرده وبا رئيس مجلس تباني كرده بودند،نتوانيست به اهداف خود برسند ونتيجه بر عكس شد بجاي نابودي هزاره ،همبستگي هزاره ها در جهان پديد آمد.
پر سش اساسي همين است كه چه عواملي باعث شد ،روزي بيش از 65در صد مردم ما قتل عام شود وبه كنيزي برده شود وبعنوان برده فروخته شود وهيچ كس خبر نشودوآن مهاجران آن روز بجاي كه داد مظلوميت در دهد ،سردرلاك خويش فرو بردند وگذشته خود را انكار كردند.
اما امروزچنان ديروز نشد،اسماعيل خان هزاره هارا از هرات بيرون مي كرد ،بجاي كه موفق شود وهرات را از هزاره ها پاك سازي كند،خودش ذليلانه از هرات بيرون رانده شد.
رباني فتوي تكفير هزاره را صادر كرد اما خود ش بعنوان يك جنايت كار جنگي تحت تعقيب سازمان هاي حقوق بشر قرار دارد.
در غائله كوچي گري ديديم كه چنان رستاخيز انساني در ميان نسل مهاجر هزاره خلق شد كه كوچي گري در بهسود نتيجه اش همبستگي جهاني هزاره بود.چرا چنين شد؟
بخشي از اين مسئله مرهون تغيير زمان است وبخشي ديگر برمي گردند به خود آگاهي نسل مهاجر هزاره،نسل مهاجري كه .....
ادامه دارد.....