بنام خدا
سلام بر مزاری که شعر نابِ ناب زندگی بود
سلام بر بابه که پیوند دهنده خاک وخدا بود
سلام بر پشوای شهیدانِ ازتبار ریسمان بدوشان تاریخ
از شهید باید گفت واز مزاری باید قصه کرد وحکایتی روایت.
از او باید گفت، همو که گل سرخ مزار بود و امتداد تاریخ سرخ رویان حیات معقول
فرزند هزاره بود و ابر مرد هزاره سوم واولین فریاد گر عدالت درتاریخ مغضوبین زمین.
از نسل مردان مرد بود وشاهنامه آرزو ی ما را رستم داستان
از خیبر واُحُد نشان داشت واز علی ومحمد اجازت پیشوایی ومدال سرداری
سربدار بود وسید الشهدای کربلای افغانستان
ذوالفقار علی در کمرداشت و وقار محمد در رخسار
حلم حسن داشت وخون حسین در رگ رگش می جوشید
ازگلوی زینب فریاد می کرد وبا زبان سجاد مناجاد
تاریخ را بدوش می کشید وحق می خواست وعزت می طلبید
سپیده بر پیشانی داشت و منظومه نجات مارا درسینه
داغ در دل داشت وپیام در مشت
رسالتش نجات اولاد آدم بود ومکتبش تشیع سرخ علوی
نای «نی » نینوh در گلو داشت وقوت عباس در بازو
رشادت ابوالفضل داشت وجوانمردی علی اکبر
شیعه راستین علی بود وراه پیمای حسین
از شبنم وگل می گفت واز جنس باران بود
سینه اش قافستان عاشقی بود وپیشانیش عروج گاه نگاه خدا
آری او،
او که مزار بود ومزاری
مزار بود چون امتداد شهیدان راه آزادی وکرامت انسان بود
مزاری بود چون از مرزبانان مرز انسانیت انسان بود
یگانه وبود غریب
یگانه بود چون تجسم همه ی زیبای های خدایی بود
اما غریب چون همه ی می گفتتند :
مزاری سرداربی سر است و ملای بی قید وقیود و بدون ذی ملایی
اما او براستی که یگانه بود واز جنس باران واز نسل سپیده بدوشان سرخ جامه یعنی که شهید بود وفرزند شهید وپیشوای شهیدان وامت شهید
اسدالله جعفری
۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر