۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

بنام خدا
اومحمد است واحمد، گل باغ «احد»

شب وشبنم وستاره،ترانه وپروانه
قمر وسمر، مریم وصنم، رخساره در چشمه زعفران می شویند
ناهید سربرشانه ی زهره نهاده زلف پروین شانه می زند
شهلا ونسترن خلوت دیگر دارند واز بهار می گویند
لاله ولادن گیسو فروهشته ورقصی به سوی خدادارند
سوسن ویاسمین آستین می افشانند وتکبیر زنان چرخ می زنند
بنفشه برگوش زمانه غزل می خواند ونیلوفر برشیپور خدا می دمد
مگرچه شده است که جان وجهان جوان شده وشوری در عالم است وزمین وآسمان ترانه می خوانند وعالم وآدم نوای برنای دارند وشوری درجان وهوهوی برلب؟
مگر چه عظیم واقعه یی رخ داده است که بی مانند سروری خلق شده وجوانی بهار آروزو به گل نشسته اند؟
چه معجزه ی پدید آماده که خدا به اعجاز سخن می گویند وماسوا شراب طهور می نوشند وهمه ی هوشیاران بیهوشند؟
چه نا گفته اندیشه ریشه برکار گاه خلقت پنجه انداخته وثمرداده که سرا تا ثریا را مست وخمار نموده وهمه خدا خوان شده اند؟
کدامین سقف فلک شکافته که چنین طرح نو درانداخته وهوش از همه ربوده است؟
خدا کدامین شاهکار دیگر عرضه داشته اند که ملک وملکوت ترانه «نسبح ونقدس» برلب دارند
خدا دیگر چه هوسی برسردارد که اینسان خلایق را به تماشا فراخوانده است؟
فراخوانی به این هیمنه وشوری به این شیدایی؟
چه شده است که خلقت چنین خلعت هزار نقش برتن نموده وپای برگرده غم می کوبد وبر« نی » شادی می دمد.
خبری باید باشد در این خانقاه هستی که خرقه وسجاده به سجودآمده اند
ساغر به خروش وساغر بدوشان پی نوشند.
غل غل زمزم ومیناگری مینا وحشر محشر وار در مشعر وجان بازی در مینای دلدادگی، کدامین حکایتی ناحکایت اند؟
آری «چشم هارا باید شوست وجوردیگر باید دید» تابتوان با تپش پنجره نماز خواند.
«حمام روح» باید گرفت تا زبان شقایق شد وبوی گل سرخ را شنید.
تا«قاره های نامکشوق روح» سفرباید کرد تا محرم راز شد وپیغام سروش شنید.
از غار تن باید بیرون شد تا برفراز «حرا» به تماشای خدا نشست.
ازخارستان رذیلت هجرت باید کرد تا توان محمود شد و«احمد» را دید و به «احد» رسید
نظربازی رندی می خواهد که درمیان نظربازان به مقام گزنیش واصطفا رسد ومصطقی شناسد.
سیربسیار باید کرد تا به مقام رسالت رسید ورسول هدایت شد
نبأ را نبی باید تاتوان «نُبی» آورد ونبوت به گل نشیند وشاهد ومشهود شد«میم» محمد را در «حا»ی احدشهود کرد.
آری! آنک این محمد است که چون گل سرخ محمدی روی دست خدابه تماشاست.
آنک این محمد است که از مکمن هستی به شهود آمده تا شاهد وشاهدبازی معنایابد
شیدایی تفسیر گردد
دلدادگی دلیری کند وبرجایگاه راستین خویش نشیند
آنک محمد آمده است تا «انی جاعل فی الارض خلیفه» تحقق یابد
آنک محمد آمده است تا خدا برکرسی دانایی نشیند، بیت الغزل «انا اعلم مالاتعلمون» بخواند
آنک محمد آمده است تا راز گل سرخ کشف شود وتنفس بنفشه ترجمه گردد.
آنک محمد آمده است تا «جاء الحق وزهق الباطل» تبیین گردد
محمد آمده است تا کاخ ها فروریزد وکخ ها قامت آراید و«مغضوبین» برسریر کرامت نشینند
محمد آمده است تا جهان وطنی جان گیرد وقطب ها فروریزند و«ماومن» «ما» شوند
او آمده است تا رنگ ها یک رنگ شوند ونیرنگ رنگ بازند.
اوآمده است تا«امت واحده» ازفرازقله «سلم» به «صلح» «سلام» کند
اوآمده است تا زمان برمدار «عدالت» بچرخد وزمین کرم نماید و«حریم انسان» حرمت یابد
اومحمد است واحمد، گل باغ «احد»
«م» محمد مجمع الجزایر جغرافیایی مخصوص خداست وتفرجگاه چشمان بی چشمی او.
«ح» محمد حریم حرمت انسان وحرم خدا
«م» محمدمنار شاهراه سلوک عاشقان است ومینای چشم یار
«د» او، «دولت کریمه» است ودایره مروت ومدارا و«داوود» را دلیل فتح فتوت.
«ا» احمدش «ادب باخلق» است«الفت بین خلق خدا، آدم والله»
«ح» احمدش «ح» حکمت است وحریم حکم وحکومت
«م» احمدش «م» مهر ومحبت است ومدرس ومدرس مسلمانانه زیستن ومحرم شدن حریم حرم مردم.
«د» احمدش «د» دیانت است ودین ورزی عقلانی وعقلانیت دینی.
آری! آنک محمد آمده است تا رحمة العالمین» باشد وخورشید زمین.
او آمده است که ازخدا روایت دیگر خواند وحکایت دیگر بازگوید.
آو آمده است که بین خدا وخلق خدا «حبل متین» آویزد تا خلق ازخدا جدانماند که خدایی محمد،خدایی مهر است نه خدایی خشم وغضب وتیغ وتبر
محمد آمده است تا خدایی احد وخلق مشدد را واحد کند وتوحید محقق گردد.
او محمد است چون رسالتش جمع است ونه تفریق،شفقت است ونه شقاق.
او احمد است چون انسان راازخاک به خدا می رساند و حلال وحرام دینش دایرمدار حرمت وکرامت ذاتی انسان است ودر دین محمد انسان دارای حق است وحق برمدار حقوقش می چرخد نه حقوقش برمدار حق بی برهان وجباریت.
آری او محمد است واحمد ومصطفی.
محمد است که رسالتش جمع است ونه تفریق
احمد است چون انسان را حرکت نهاد ومحمود خدا شد
مصطفی است چون برگیزده شد تا برگزیده بماند ودینش دین خاتم باشد وراهش راه مستقیم وبی اعوجاج.
میلادش بر همه رهپویان صراط مستقیم مبارک باد!

اسدالله جعفری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر