۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه
بنام خدا
بعد از ظهرپنج شنبه ی تابستان گرم وسوزان بود که با دوست فرهیخته ومجاهدم سردار اهل قلم ونیلوفر بحار اخلاص حضرت آقای برهانی شهرستان یار همسنگر مجاهد کبیر وشهید راه کرامت انسان مزاری بزرگ،به دیدار عالمی عامل به دستورات اسلام وقرآن رفتیم تا از پیراهن تقوایش شمیم کوی دوست وعطر مزار گل سرخ کربلا وگوشواره عرش خدا زینب کبری(س) را ببوییم وهم از زبان خداخوانش از بنده صالح خدا پیرطریقت ،کوثر نوش حقیقت ،شارح شریعت، مبیّن حکمت،مفسر قرآن،معلم فرقان اکبر نهج البلاغه فاتح خیبر،عارف به زمان ومحرم حجت سبحان،اسوه خُلق وپیشوای خَلق امام علامه خراسانی بشنویم تا باردیگر جان دیگر شودوایام فرقت بسر.
وقتی از خانه صفا ومهر آقای برهانی بیرون شدیم ودر خیابان کاشانی گلشهر قدم گذاشتیم وبه سمت مسجد زین العابدین پیچیدیم،عروس خاور آبشار طلایی گیسوانش را روی شانه مان ریخت وتلألؤ براده های طلاکوبش چهره مان را حمام آتش داد وشیره جان مان جوشیدن گرفت ونفس گیر شد.
اما ذوق دیدار بادیدار وشنیدنی ترین سخن در باره آسمانی ترین مرد دوران وخورشید خراسان،گام های مان را آهو پی گردانید وگرمای نگاه عروس خاوررا تحمل پذیر وقدم زدن در دره از آتش را دوست داشتنی می ساخت.
من که قبل ازاین یک بار با دیدار دیار سربدار وکوی نشین پیشوای احرار،دیداری داشتم وچهره نورانی او در آیینه ذهنم می درخشید.اما دوست عزیز ما برهانی عزیز که عالم است وعالم دوست،آیینه ذهنش از چهره یارنادیده نقش دیگر می زد ونگارین صورت را صورت گیری می کرد.
ما راه می پیمودیم وبرهانی آرام وشکوهمند قدم برمی داشت وگه گاه نگاهی به آسمان می نمود وبعد از او می پرسیدودیگر بار سربزیر می گرفت آرام وشکوهمند قدم برمی داشت وعصابرزمین می کفت وکبوران نگاهش رابه آسمان پرواز می داد وزیر لب چیز های زمزمه می نمود.
سرانجام به منزل محل اقامت ایشان رسیدیم ودر زدیم ویاالله گفته داخل منزل شدیم وبعد از عبور از میان سالان بزرگ پذیرایی وقدم زدن روی قالین ها به سمت راست پیچیدیم ووارد اتاق سه درچهار شدیم وچشم ما به چهره وقامت پیر مرد نورانی افتاد که پیراهن بلند عربی برتن وعمامه سفید درسر وعینکی به چشم داشت.
اوبسیار گرم وصمیمی آغوش گشود وآقای برهانی را چنان مهربانانه وبی تکلف در آغوش کشید که تو پنداری نوه اش است وسالیان دراز است همدیگر را ندیده اند واکنون سال های فرقت را با آتش مهر وعطوفت به آتش کشیده چون دودی به هوا می فرستند.
در محضر پیر سرد وگرم چشیده روز وگار نشستیم وابتدا از خودش واز زادگاهش ونحوه تحصیلش واز مجاورشدن درکنار پیشوای پارسایان جهان هستی مولا علی(ع)وکوی نشین یگانه زن قهرمان تاریخ بشریت وپیغمبر خون وشهادت ورسالت وبیداری زینب(س) عقیله انسان ،پرسیدیم وسخن های بسیار شنیدیم وپرسش های عرضه داشتیم وسیر تاریخ نمودیم.
پیر روشن ضمیر لبان خداخوانش را با نام خدا یعنی« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1) و له الحمد و هو المستعان و الصلاة و السلام على خيرته من خلقه محمد صلى اللّه عليه و آله سيد المرسلين و آله الطاهرين المعصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين»آغاز نمود وخود را چنین معرفی کرد:
من دیدارعلی شریفی هستم .ما اصلا از مردم دایه هستیم اما بر اثر ظلم حاکمان وقت به منطقه سگدیز وتلخک مهاجر شدیم وبعد هم خدا لطف نمود به نجف اشرف وکربلای معلا مشرف شدیم وبه نوکری امام زمان مفتخر گردیدم ولباس مقدس علم را بر نمودم.
حاج آقای دیدار علی شریفی که از دیار سربدارهزارستان گهواره هنر ودارای طبیعت هزار رنگ است ،اکنون در جوار عقیله انسان وپیغمبر خون وشهادت زینب کبری در سوریه رحل اقامت افکنده وبربال ملائک گام برمی دارد ودر محضر وارثان رسول اعظم زانوی ادب برزمین می نهد وخوشه علم معاد می چیند.
حاج آقای شریفی بیش از50 سال سن دارد وسینه اش گنجور تاریخ است وخطوط پیشانی فراخ دامنش نصف النهار تاریخ هزارستان وفصل های نانوشته وناگفته ازسرگذشت عدالت خواهان هزارستان وستمگری تبار دقیانوس وفراعینه ی عصر ها پدرکلانا ودوران ما.
ایشان فرمود که در اصل از مردم دایه بوده وبعد هابراثرظلم تبار عبدالرحمان جبار مجبور به ترک سرزمین نیاکان خویش می شود ودر دیگر دیار هزارستان قائمه حیات را برپامی دارد.
آری دایه سرزمین مردان مرد بوده وساکنان اصلیش مردم هزاره اما عبدالرحمان جبار وبعد ها تبار ستم پیشه اش این مردم را از خانه وکاشانه آبایی شان آواره می کنند وسرزمین پدری هزاره های دایه را به مهاجران هند ویهودیان رانده شده از فلسطین می بخشد وامروزه دایه دیگر سرزمین هزاره نیست وهمان مهاجران وباقی مانده های یهودی رانده شده از خاورمیانه بر آن حکومت می رانند وزندگی می کنند.
البته فرصت نشد که مااز حاج آقای شریفی نحوه آواره شدن ایشان را ازسرزمین پدری شان جویا شویم واز ناگفته های بسیاری بپرسیم .ولی می خواهم سخنی راجع به پیر مردان بگویم و رسالت نسل جوان را در برابر این گنجور های تاریخ گوش زدکنم.
نمی دانم این سخن از شهید مزاری است ویا از علامه محقق خراسانی (چون به هردوی آن بزرگوار نسبت داده می شود همچنان که این سخن«شهید قلب تاریخ است» به شهید دکتر شریعتی وشهید مطهری وشهیدبهشتی نسبت داده می شود ومعلوم نیست که کدام یک از آن شهیدان راه آزادی گفته اند»
اما آن سخنی که به شهید مزاری وعلامه خراسانی نسبت داده می شود این است که گفته اند:
سرگذشت پشینیان را از پیر مرد ها بپرسید .این پیر مرد ها تاریخ نانوشته مردم ما است.پیر مرد های ما هم باید برای نوه ها وفرزندانش داستان زندگی وسرگذشت شان را بگویند وبا تاریخ آشنا کنند تا از گذشته خود باخبر باشند.تاریخ یعنی همین که پیر مرد ها سرگذشت خود را برای نوه ها وفرزندان خودباز گوکند.»
من نمی دانم سخن از کدام آن دوبزرگوار است اما سخنی بسیار بلند معنا وحکیمانه است ومسئولیت خیز.
براستی ما چرا لحظاتی کنار این پیر مرد های عزیز وبزرگوار ما نمی نشینیم واز آن ها نمی خواهیم که از گذشته خود بگویند واز زندگی خود حکایت کنند واز ظلم ها وستم های که بر آنان رفته است شمه ی باز خوانند.
ما اکنون نیز پیر مردان وپیر زنان بسیاری را داریم که از ظلم وستم های حاکمان جور وجباریت ظاهر شاه واز فرعونیت کوچی ها وهمدستی ولسوالی ووالیان های منصوب از طرف حکومت ونوکری ونوکر پروری از میان هزاره ها وصدها ظلم وستم وجباریت که بر مردم ما رواداشته شده اند در صندوق خانه سینه این پیرزنان وپیر مردان چون الماس های در گنجور شاهان نهفته اند.
باید بدانیم ومتوجه باشیم که این پیرمردان وپیر زنان سرمایه های عظیم تاریخ ما یند واز نظر دینی نیز این ها مایه خیر وبرکت می باشند ومانباید این سرمایه های زرین را بدون بازخوانی ازدست بدهیم.
همین حاج آقای شریفی که ما به دیدار ایشان رفتیم تا در ضمن زیارت ایشان از خداوندگار دانش های اسلامی علامه خراسانی خاطره وناگفته های از زندگی ایشان بشنویم،گنجور تاریخ بود وکتابخانه ی نابشته وحکایت های ناروایت شده وقصه های پرغصه ورایت ودرایت .
چون بنای دوست عزیز ما برهانی از اول باز خوانی تاریخ نبود بلکه بنا، شنیدن خاطرات ایشان از علامه خراسانی بود لذا ما فقط از علامه خراسانی سؤالاتی نمودیم وپاسخ های ناب وگرانقیمت شنیدیم وناگفته های بسیار ازحیات طیبه علامه خراسانی را بازیافتیم.
از آنجای که فرهیخته گرامی برهانی عزیز خلاصه ی از متن گفت وگوی ایشان با حاج آقای شریفی را پیاده نموده ،من در این باره چیزی نمی نویسم وشما خوانندگان عزیز خاطرات ایشان از علامه خراسانی رااز قلم شیوا وخامه شرین آن عزیز خواهی خواند.
من سه نکته از خاطرات حاج آقای دیدارعلی شریفی درباره امام علامه محقق خراسانی را یاد آور می شوم:
1 – ایشان فرمود که علامه خراسانی وقتی خطابه می خواند، بزرگان حوزه علمیه نجف آن روز مثل حضرات آیات عظام خمینی وخویی نیز تشریف می آوردند. من بار ها دیدم که وقتی آقای خراسانی منبر می رفت وخطابه می خواند؛ امام خمینی وخویی در پای منبرش نشسته بودند.
علاوه بر این که این اعاظیم حوزه در پای منبر مرحوم خراسانی می نشستند،در نشست وبرخواست نیز درکنار آقای خراسانی می نشستند ووقتی آقای خراسانی وارد مجلس می شد ویا می خواست بر اریکه منبر نشیند در وقتی از جا بلند شدنش امام خمینی وخویی به احترام ایشان از جابر می خواستتند.
البته چنین رفتاری از طرف امام خمینی وامام خویی نشان دهنده این مطلب است که علامه خراسانی از جایگاه بلند ورفیع علم وتقوا وپارسایی برخوردار بوده است.
2 – از جمله ناگفته های درباره علامه خراسانی در خاطرات حاج آقای شریفی این بود که علامه خراسانی در دفتر امام خمینی ممتحن بوده وبرای طلبه های تازه وارد افغانی به نجف پناه گاه مطئمن وهمین مسئله باعث می شود که عده ی ازخناسان علیه علامه خراسانی دسیسه می کنند ونسبت های ناروا می دهندوجالب این است که این خناسان از خود ما بوده اند.
البته درد ناک تر از نجف در سوریه بوده که وقتی علامه خراسانی در سوریه مشغول تدریس وتنویر اذهان می شود وعلم دانایی می افرازد وآتش در خر من جهل می زند،عده ی مأمور ومزدور می شوند که علیه خراسانی شایعه بسازند وتهمت بگسترانند تا رسوایی خلق شود وچهره نورانی خراسانی ملوس گردد ودر این رذالت پیشگی کار را به جای رسانند که در معبر ومجتمع های عمومی «مرگ محقق برخراسانی» را حک می کنند.
زخمی ناسور این ناگفته ها این است که این مأموران مزدور نیز از خود ما مردم بوده اند ومتأسفانه ردای سیادت را نیز برتن داشته اند.
3 – ازدیگر ناگفته های درباره علامه خراسانی از زبان حاج آقای شریفی این بود که علامه خراسانی درمیان یاران نیز غریب وناشناخته بود بگونه ی که علامه خراسانی بارها به یاران نزدیک خود( که آقای شریفی شاهد قضیه بوده )گفته است:
»مرا عرب وعجم به مجتهدی قبول دارند ومی دانند که من مجنهد هستم وبه اجتهاد من اعتراف دارند اما باور ندارم که همشهری های خود ما مجتهدی مرا قبول داشته باشند.»
به هرحال دیدار با حاج آقای دیدارعلی شریفی بسیار شرین وآموزنده بود وفراموش ناشدنی.
ایکاش فرصت دیگر پیش آید تا ما از زبان خداخوان ایشان رشادت های مردان مردستان وستارگان همیشه پرفروغ هزارستان را بشنویم واز ظلم ها وستم های جبابره قرون واعصار وفرعونیت شاهان شکم پرست وزن باره روایتی باز خواند تادرایتی خلق شود وعبرتی پدید آید وامت به سرفرازی دست یابد.
خدا به آن پیر کوی دوست عزت روز افزون وبه برادربزرگوار ما برهانی عزیزکه در جهت شناساندن عالمان ربانی قدم وقلم می زند؛ توفیق وکرامت عطافرماید وبه خانواده کرامت ومهر وعفت ایشان رحمت ونعمت ببخشاید.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
دائي من در مدرسه امام خميني درس مي خواند .
تعريف مي كرد در گير و دار هاي سياسي در شهر قم روزي تمامي طلاب افغاني اعتصاب كردند .
و تقريبا با اين اعتصاب خود در حال رسيدن به اهداف خود بودند . اما دريغ كه چند تن از خودي ها رفته بودند و به روسا ، سردسته اعتصابيون را معرفي كرده بودند و باعث شدند اين اعتصاب به هم بريزد .
ارسال یک نظر